هدایت شده از roham...🕊️
💠محصولات فرهنگی شهدا💠
👈انواع کتابهای شهدا:
✨سلام برابراهیم ۱و۲
🌸حجت خدا
✨شاهرخ و..
👈انواع سربندهای ساتن و معمولی
✨انواع چفیه نخی مدافعان و...
🌸انواع جانمازهای شهدایی با چاپ سفارشات شما
✨انواع پیکسل شهدایی ورهبری
🌸انواع استیکرهای جلو و پشت گوشی با بهترین و به صرفه ترین قیمت ها
✨انواع باکس و تندیس های مذهبی و سفارشی
ایدی مدیر جهت سفارشات:
@rahgoozar313
http://eitaa.com/joinchat/259260434Cb1d457b2f8
#ارزانترین قیمت #بهترین کیفیت
💝🕊💝🕊💝🕊💝
#داستان_واقعی
#قصه_دلبری
#قسمت_۳۶
*═✧❁﷽❁✧═*
کم می خوابید.
من هم شب ها🌌 بیدار بودم.
اگر می دانستم مثلاً برای کاری رفته تا برگردد , بیدار میموندم تا از نتیجه کارش مطلع شوم👌
وقتی می گفت:
( می خوایم بریم یه کاری بکنیم وبرگردیم,)
می دانستم که یعنی در تدارکات عملیات هستند.
زمانی که برای عملیات می رفتند, پیش می آمد تا۴۸ساعت 🕰هیچ ارتباط وخبری نداشتیم.
یک دفعه که دیر آنلاین شد, شاکی شدم😡 که:
( چرا دسترس نیستی?)
(دلم هزار راه رفت😳)
نوشت: ( گیر افتاده بودم)
بعداز شهادتش 🌷فهمیدم منظورش این بوده که در محاصره افتادیم.
فکر می کردم لَنگ لوازم شده است.
یادم نمی رود که نوشت:
( تایم ما با تایم هیئت رفتن تو یکی شده. اون جا رفتی برای ما دعا کن.)
گاهی که سرش خلوت می شد, طولانی با هم چت می کردیم.
می گفت:
( اونجا اگه اخلاص داشته باشی کار یه دفعه انجام می شه)✅ پرسیدم :( چطور مگه?)
گفت: ( اون طرف یه عالمه آدم بودن وما این طرف ده نفر هم نبودیم, ولی خداوند متعال وامام زمان 《 عجل الله تعالی فرجه الشریف》 یه طوری درست کردن که قضیه جمع شد.)👌
بعد نوشت:
( خیلی سخته اون لحظات !)
وقتی طرف می خواد شهید 🌷بشه , خداوند متعال ازش
می پرسه ببرمت یانبرمت?
کنده می شی از دنیا?
اون وقته که مثه فیلم🎞 تمام لحظات شیرین زندگی جلوی چشمات 👀رد میشه!)
متوجه منظورش نمی شدم.
می گفتم:( وقتی از زن و بچه ت بگذری و جونت رو بگیری کف دستت که دیگه حله!)
ماه 🌙رمضان پارسال تلوزیون📺6 فیلمی را از جنگ های۳۳روزه ی لبنان پخش می کرد در آشپزخانه دستم بند بودکه صدا زد🗣 : بیا ,بیا ,باهات کار دارم.
گفتم: چی کار داری?
گفت:( اینکه میگی دل کَندن رو درک نمیکنی اینجا معلومه!)✅
سکانسی بود که یک رزمنده ی لبنانی می خواست برود برای عملیات استشهادی, اطرافش را اسرائیلی ها گرفته بودند😲
خانمش بار دار بود وآن لحظات می آمد جلو چشمش.
وقتی می خواست دل💔 من را بشکند , دستش می لرزید.
تازه بعد از آن ماموریت رفتنش برایم ترسناک😰 شده بود.
ولی باز با خودم می گفتم:
( اگه رفتی باشه می ره, اگه هم موندی باشه, می مونه) 👌
به تحلیل آقای پناهیان هم رجوع می کردم که :
(تا پیمونه ات پر نشه, تو را
نمی برن) 💯
این جمله افکارم 😇را راحت
می کرد.
══ ೋ💠🌀💠ೋ══
👈 ادامه دارد... 🔜👉
کانال سفیـــران زینبیــــون
@safiranzenabiyoon
💝🕊💝🕊💝🕊💝
🍀💐🍀💐🍀💐🍀
#سوره ی مبارکه آل عمران آیه ۱۳۳
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸
👈وَسَارِعُوٓا إِلَىٰ مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ
وَجَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ
أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِينَ .
👈و بشتابید به آمرزشی از
پروردگارتان و بهشتی كه پهنه آن
آسمانها و زمین است كه برای
پرهیزكاران آماده شده است.
👌یاران امام زمان در مغفرت
و امرزش از همه سبقت میگیرن
البته نه تنها مغفرت بلکه در همه ی
کارهاپیش قدم اند.
کانال سفیـــران زینبیــــون
@safiranzenabiyoon
💐🍀💐🍀💐🍀💐
👈 با دفاع از حریم حرم زینبی، میخواهیم چادر بیبی زینب (س) این تاج بندگی، از سر زنان سرزمینم برداشته نشود و با رفتنم در واقع توطئه دشمن را در خارج از سرزمین و مملکت خود مهار کرده، تا وارد خاک پاک و حریم کشورم نشوند، و مجبور به مقابله در خاک سرزمینمان با آنها نشویم.
هدیه محضر ارواح پاک شهدا🌷وامام شهدا🌷صلوات
کانال سفیـــران زینبیــــون
@safiranzenabiyoon
🌷
🕊🌷
🌷🕊🌷
🕊🌷🕊🌷
⭕️ فرزند زمان خودت باش!
🔹 در شماره گذشته به اولین مورد از «الزامات مهندسی رسانه مهدوی» یعنی داشتن نگاه سیستماتیک به مهدویت اشاره کردیم. و امروز با دومین گزینه آشنا میشویم؛ یعنی: شناخت شرایط و زمانه حاضر.
🔸 امیرالمومنین فرمودند: «فرزند زمانه خویشتن باش». این یعنی انسان باید از اوضاع و احوال و شرایط زمانی که در آن زندگی میکند، آگاه باشد. این سخن ارزشمند در مورد فعالیت در حوزه رسانه هم کاربرد دارد؛ یعنی فعالان رسانه مهدوی، برای اینکه بتوانند با استفاده از ابزارهای جدید، به بهترین شکل بر ذهن مخاطب تاثیر بگذارند، باید نیازهای و شرایط زمان را بشناسند.
📚 مقاله مهدویت و رسانه، علیرضا #پورمسعود
#مهدویت_و_رسانه ٢۵
کانال سفیـــران زینبیــــون
@safiranzenabiyoon
#داستان_واقعی
#قصه_دلبری
#قسمت_۳۷
*═✧❁﷽❁✧═*
می خواستم بگوییم نرو.
نیازی به قهر ودعوا نبود☹️
می توانستم با زبان خوش از رفتن منصرفش کنم.👌
باز حرف های آقای پناهیان تسکینم می داد.✅
می گفت:( مادری تنها پسرش
می خواسته بره جبهه.
به زور راهی میشه .
وقتی پسرش دفعه اول بر
می گردد , دیگه اجازه نمیده ❌اعزام بشه.
یه روز که این پسره میره برای خرید نون, ماشین 🚗می زنه بهش و کشته میشه😲)
این نکته آقای پناهیان در گوشم بود.
با خودم می گفتم :
( اگه پیمونه ی عمرش پر شده بشه ویا مریضی 🤒یا تصادف واینها بره, من مانع هستم از اول قول دادم مانع نشم😢)
وقتی از سوریه برمی گشت بهش می گفتم:
( حاجی گیر ینوف شدی😏هم لیاقت شهادت را پیدا نکردی?)
در جوابم فقط می خندید😊
این اواخر دوتا پلاک می انداخت گردنش.
می گفتم:
( فکر می کنی اگه دو تا پلاک بندازی , زودتر شهید🌷 میشی?😏)
میلی به شهادتش نداشتم , بیشتر قصد سر به سر گذاشتنش را داشتم🙊
می گفت:
( با با این پلاکا هر کدوم مال یه ماموریته!)
تمام مدت ماموریتش, خانه ی🏚 پدرم بودم و آن ها باید اخم و تخم هایم را به جان😍
می خریدند.
دلم 💝جای دیگر پر بود,
سر اونها غُر 😖می زدم.
مثل بچه ها که بهانه ی مادرشان را می گیرند.
احساس دلتنگی 💔می کردم. پدرم از بیرون زنگ 📞می زد خانه که
( اگه کسی چیزی نیاز داره, براش بخرم)
بعد می گفت:
( گوشی رو بدین مرجان)
وقتی آروم می پرسید سفارشی چیزی نداری,
می گفتم:(همه چی دارم. فقط محمد حسین اینجا نیست😢
اگه می تونی اون رو برام بیار!)
نه که بخوام خودم را لوس کنم. جدی می گفتم.
پدرم می خندید😊 و دلداری ام می داد.
بعدها که پدر و مادرم در لفافه معترض شدند که
( یا زمانای ماموریتت رو کمتر کن. یا دست همسرت رو بگیر وبا خودت ببر☹️)
خیلی خونسرد گفت:
( با نرفتنم مشکلی ندارم.
ولی اون وقت شما می تونید جواب حضرت زهرا《 سلام الله علیها》 رو بدین?)
پدرم ساکت😶 شد.
مادرم هم نتوانست خودش را کنترل کند و زد زیر گریه😭
شرایطی نبود که مرا همراه خودش ببرد.
به قول خودش, در آن بیابان مرا کجا می برد👌
البته هر وقت از آنجا پیام
می فرستاد یا تماس 📞
می گرفت , می گفت:
( تنها مشکل اینجا, نبود توئه😍) همه ی سختیا رو می شه تحمل کرد .
الا دوری تو😔)
نمی دانم به دلیل وضیعت کاری بود یا چیزهای دیگر.
ولی هر دفعه تاکید می کرد ( کسی از ارتباطمون بو نبره❌) فقط مادرم خبر داشت.
══ ೋ💠🌀💠ೋ══
👈 ادامه دارد... 👉
کانال سفیـــران زینبیــــون
@safiranzenabiyoon
💝🕊💝🕊💝🕊💝
☀️🍃☀️🍃☀️🍃☀️
#سوره مبارکه آل عمران آیه ۱۴۹
بسم الله الرحمن الرحیم
👈يَآ أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوٓا إِنْ تُطِيعُوا
الَّذِينَ كَفَرُوا يَرُدُّوكُمْ عَلَىٰٓ أَعْقَابِكُمْ
فَتَنْقَلِبُوا خَاسِرِينَ .
👈ای مؤمنان! اگر از كافران پیروی
كنید، شما را به عقب باز میگردانند
و آنگاه خسارت زده باز میگردید.
👌یاران امام زمان ارواحناله الفداء
از دشمن اطاعت نمی کنند.
کانال سفیـــران زینبیــــون
@safiranzenabiyoon
☀️🍃☀️🍃☀️🍃☀️
💡🔺💡🔻💡🔺
#تمثیل ۱۷۵
مثل لامپ💡
🏡شهرداری میاره لامپ سرکوچتون نصب میکنه یکی ازاهالی کوچه زودمیزنه میشکونه✖️
🔹فردابازم میاره نصب میکنه که شب تاریک نباشه کوچه خطری نباشه بازم میزنن میشکوننش😏
11باراینکارومیکنه شهردار👌
بار12میگه برید تا آدم نشدین چراغ نصب نمیکنم👊
💠درست مثل ائمه 11امام(ع) امدن زدن شهیدشون کردن خداهم اخریو پنهان کرد
فرمودتاادم نشین نمیذارم ببینیشون😢
💡🔺💡🔻💡🔺
کانال سفیـــران زینبیــــون
@safiranzenabiyoon
💝🕊💝🕊💝🕊💝
#داستان_واقعی
#قصه_دلبری
#قسمت_۳۸
*═✧❁﷽❁✧═*
روزهایی را که نبود می شمردم . همه می دانستند دقیقاً حساب روزها و ساعت های⏱ نبودنش را که نبودش را دارم✅
یک دفعه خانمی از مادر شوهرم پرسید :( چند روزه رفته?)
ایشان گفتند:( بیست و پنج روزه.) گفتم: یه روز کم گفتین😑
گفتند: (چطور مگه? )
گفتم : (ماه🌙 قبل ۳۱ روزه بودند.)
اطرافیانم تعجب 😳می کردند
که ( تو چطور می فهمی محمد حسین پشت دره🚪?)
می گفتم: ( از آسانسور!)
در آن را ول می کرد.
عادت کرده بودم به شنیدن صدای محکم به هم خوردنش.
یک دفعه تصمیم گرفته مو بکارد. دنبال کلینیک خوب ومطمئن👌 هزینه ی 💶همه جا تقریباً در یک سطح بود.
راستش قبل از ازدواج💞
می گفتم:
( با آدم کور و شل ازدواج
می کنم . ولی به ازدواج با آدم کچل تن نمی دم☹️)
( دوستانم می گفتند: اگه بعدها کچل شد, چی?)
می گفتم:( اگه پشت سر پدر و عموهای دوماد رور نگاه کنی , متوجه می شی!)
با دلی 💝که از من برد,
کم مویی اش را ندیدم.
سر این قصه همیشه یاد غاده, همسر شهید 🌷چمران می افتم . باورم نمی شد.
می خندیدم☺️ که این را بلوف زده , مگر می شود کسی کچلی شوهرش را نبیند⁉️
جالب اینجا بود 😊که ریالی هم پول نداشت, هزینه مو کاشتن, شش میلیون تومن می شد.
بعد که شامپو ویک مشت خرت وپرت هایش را هم خرید , شد هفت میلیون تومان😳
گفتم:( از کجا می خوای این همه پول رو بیاری?)
گفت:( به مامانم میگم پول💶 رو که گرفتم یا مو می کارم, یا به یه زخمی می زنم.!)
می گفت:( می رم مو می کارم بعد به همه می گم تو دوست😍 داشتی!)
گفتم:( توپ⚽️ رو بنداز تو زمین من, ولی به شرط حق السکوت😶)
گفتم: ( باید من رو توی ثواب جبهه هایی که می ری, شریک کنی. سوریه , کاظمین و بیابان هایی که می رفتی برای آموزش😍)
خندید☺️ که( همین? اینا که چه بخوای چه نخوای همه اش مال توئه!)👌
وسط ماموریت هایش بود که مو کاشت.
دکتر می گفت:( تازه سر سال تراکمش مشخص می شه و رشد خودش رو نشون می ده.)
می خواست دو ماهی 🌙که باید کلاه 🎩می گذاشت و کرم می زد, سوریه باشد که از دوستانش کمتر کسی متوجه شود.✅
══ ೋღ💎ღೋ═══
👈 ادامه دارد... 🔜👉
کانال سفیـــران زینبیــــون
@safiranzenabiyoon
💝🕊💝🕊💝🕊💝