آدینه ای دیگر ،
چشم به راه و منتظر ،
طلوع ڪرد و آفتابش را
بر گــلدان های ایــستاده در
اضطراب مسیر انتظار، گسترانید.
هزار فوج شاپرڪ ،
هزار طاق رنگین ڪمان ،
هزار هزار جوانه و
هزاران دیده ی مشتاق ،
به راهت خیره مانده اند...
بیا...
#اللهـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرج 🌱❤️
#علی_محمود_وند
🌷🌷🌷🌷🌷
👈سرمای فکه، استخوان می ترکاند. توی چادر بخاری روشن می کردیم. یک شب نفت بخاری تمام شده بود. انبار نفت مان هم دور بود. هیچ کس حال نداشت توی آن سرما برود نفت بیاورد.
ترجیح می دادیم از سرما بلرزیم؛ ولی از رختخواب جدا نشویم. توی خواب و بیداری صدای خالی کردن شیشه های نوشابه پر از نفت توی بخاری را شنیدم.
سرم را از زیر پتو آوردم بیرون و چشمم را به زور باز کردم. حدس می زدم کار خودش باشد. علی آقا بود👌
#اللهم_ارزقنا_الشهادة_في_سبيلك
#روزتون_شهدایی
هدیه محضر ارواح مطهر شهدا🌷وامام شهدا🌷صلوات
🌷
🕊🌷
🌷🕊🌷
🕊🌷🕊🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#امام_زمانی 🌼💛
چقدر به یادش هستی!؟🤷♀
1⃣صلوات کوچولو برا آقا امام زمانت بفرست☺️
•●---●•🌼💕🌼•●---●•
سفیران فاطمیه
🌷👩🏻🌷👩🏻🌷👩🏻🌷 #داستان_واقعی #دختر_شینا #قسمت_۲۹ *═✧❁﷽❁✧═* ساعت ⏱چهار صبح بود. صمد آمد🚶♂ توی حیاط
🌷👩🏻🌷👩🏻🌷👩🏻🌷
#داستان_واقعی
#دختر_شینا
#قسمت_۳۰
*═✧❁﷽❁✧═*
ما به این شوخی خندیدیم😁 اما وقتی متوجه شدیم محضردار به هیچ عنوان با شناسنامه بدون عکس خطبه عقد را جاری نمی کند❌ اول ناراحت 😔شدیم و بعد دست از پا 👣درازتر سوار موتورها شدیم و برگشتیم قایش.
همه تعجب 😳کرده بودند چطور به این زودی برگشته ایم. برایشان توضیح دادیم. موتورها🏍 را گذاشتیم خانه. سوار مینی بوس🚎 شدیم و رفتیم همدان.
عصر 🌅بود که رسیدیم. پدر صمد گفت: «بهتر است اول برویم عکس📷 بگیریم.»
همدان، میدانِ بزرگ و قشنگی😍 داشت که بسیار زیبا و دیدنی بود👌 توی این میدان، پر از باغچه و سبزه و گل🌺 بود. وسط میدان حوض بزرگ و پرآبی💦 قرار داشت.
وسط این حوض هم روی پایه ای سنگی، مجسمه شاه، سوار بر اسب🐎، ایستاده بود. عکاس دوره گردی توی میدان عکس📸 می گرفت. پدر🧔 صمد گفت: «بهتر است همین جا عکس بگیریم.»
بعد رفت🚶♂ و با عکاس صحبت کرد. عکاس به من اشاره کرد تا روی پیت هفده کیلویی روغنی، که کنار شمشادها بود، بنشینم.
عکاس رفت پشت دوربین پایه دارش ایستاد🕴 پارچه سیاهی را که به دوربین وصل بود، روی سرش انداخت و دستش✋ را توی هوا نگه داشت و گفت:
« اینجا را نگاه👀 کن.» من نشستم و صاف و بی حرکت به دست عکاس خیره 👀شدم.
کمی بعد، عکاس از زیر پارچه سیاه بیرون آمد و گفت: «نیم ساعت⌚️ دیگر عکس حاضر می شود.» کمی توی میدان گشتیم تا عکس ها آماده شد.
پدر صمد عکس ها را گرفت و به من داد. خیلی زشت و بد افتاده😢 بودم. به پدرم نگاه کردم و گفتم: «حاج آقا😱 یعنی من این شکلی ام⁉️»
══ ೋ💠🌀💠ೋ══
👈 ادامه دارد... 🔜👉
🌷👩🏻🌷👩🏻🌷👩🏻🌷
🌷🌙🌷🌙
#سوره مبارکه ی نساء آیه ۱۶۱
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸
👈وَأَخْذِهِمُ الرِّبَا وَقَدْ نُهُوا عَنْهُ وَأَكْلِهِمْ
أَمْوَالَ النَّاسِ بِالْبَاطِلِ وَأَعْتَدْنَا لِلْكَافِرِينَ
مِنْهُمْ عَذَابًا أَلِيمًا .
👈و به سبب ربا گرفتن آنها در حالی كه
از آن نهی شده بودند، و خوردن اموال
مردم را به بیهوده و باطل؛ و ما برای
كافران از آنها عذابی دردناك آماده
كردهایم.
👌نتیجه ی خوردن مال مردم عذاب
دردناک است.