eitaa logo
سفیران فاطمیه
1.7هزار دنبال‌کننده
11.8هزار عکس
2.2هزار ویدیو
81 فایل
حجاب و عفاف گلچین اشعار نوحه و روضه احادیث روشنگری سواد رسانه ای نهج البلاغه قران اخبار مهم و روز تبلیغات پربازده سفیــــر 313 👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/573243688C45fe529fd3
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سفیران فاطمیه
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️ #داستان_واقعی #من_زنده_ام #قسمت_۱۴۵ *═✧❁﷽❁✧═* یاد روزهایی افتادم که میخواستم خدا امت
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️ ۱۴۶ *═✧❁﷽❁✧═* شرف پیش شما به پشیزی نمی ارزه. این چه مسلمانیه😏 آی مسلمان ها... سربازها او را می دیدند 👀که چگونه رگ گردنش برآمده و خون جلوی چشمش را گرفته است😡 از جواد پرسیدند: یالا ترجم، شی گول؟ نخسر علیه رصاصه( یالا ترجمه کن، چی میگه، خرجش یک گلوله است). برادر عرب زبان نمی دانست چگونه این همه خشم و عصبانیت😡 را با تلطیف و بعد ترجمه کند. من و من می کرد. نمیدانست چه بگوید که اسمال یخی گفت: کا، می ترسی از ناموست دفاع کنی؟ زنده بودن هنر نیست. جوانمرد زندگی کردن هنره...✅ جواد رو کرد به بقیه برادرها و با لهجه ی غلیظ عربی گفت: آقا بگیریدش ترمزش بریده😳 -تو حواست باشه از ترس مردن کوردل نشی، کوردل🖤 که شدی لال هم میشی، بی دست و پا 👣هم میشی، نامستون رو اسیر کنند و بندازن جلوتون و شما هم ساکت🤫 بشینید و خوشحال باشید که هنوز زنده اید و نکشتنتون. هنوز صدای جوانمردی و غیرت او را می شنیدیم 👂که دستور دادند از گودال بیرون بیاییم. ما را به گوشه ی دیگری بردند؛جایی که هم زیر نظر آنها بودیم و هم کمی از بقیه فاصله داشتیم. بیشتر از خودم دلم به حال برادرهایم سوخت❣ چه زجری میکشیدند وقتی ما را اسیر🙌 دست دشمن می دیدند خودم مهم نبودم، دلم به حال خانواده ام می سوخت. چه کسی میخواست خبر اسارت مرا به مادرم بدهد😢 آقا چه حالی پیدا میکرد اگر می-شنید؟ کریم و سلمان چه می کردند؟ رحیم طاقت شنیدن اسارت مرا نداشت❌ بیچاره سید! کسی را انتخاب کرده بود که جنگ حتی به او فرصت فکر کردن و پاسخ دادن نداده بود😔 دو برادری که لحظاتی قبل از ما به اسارت در آمده بودند، یکی مرد میانسالی🧔 بود که دو دستش را از پشت بسته بودند و از صورتش خون میچکید. نمی دانستم کدام قسمت از صورتش ترکش خورده است. برادر دیگری 👱‍♂که حدود 26 سال سن داشت، در لباس تکاوری با قامت بلند و درشت و چهره ای رنگ پریده و چشمانی👀 بی رمق بر خاک افتاده بود و خاک زیر پایش سرخ شده بود😔 ══ ೋ💠🌀💠ೋ══ 👈 ادامه دارد... 🔜👉 ☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم ۱۷۰ وآنها که به کتاب خداوند تمسک جویند, و نماز را بر پا دارند پاداش بزرگی خواهند داشت. زیرا ما پاداش مصلحان را ضایع نخواهیم کرد.
سلام مولای‌من🤚 🏝اگر هنوز هم تو را آرزو می کنم؛ برای بی آرزو بودنِ من نیست؛ شاید آرزویی زیباتر از تو، سراغ ندارم ...🏝 ⚘...وَ طَهِّرْ مِنْهُمْ بِلَادَکَ وَ اشْفِ مِنْهُمْ صُدُورَ عِبَادِکَ وَ جَدِّدْ بِهِ مَا امْتَحَى مِنْ دِینِکَ وَ أَصْلِحْ بِهِ مَا بُدِّلَ مِنْ حُکْمِکَ شهرهایت را از لوث وجود آن‌ها پاک گردان و انتقام بندگانت را از ایشان بگیر و آنچه از دینت کهنه شده است، به‌وسیلۀ او نو گردان⚘ 📚مفاتیح الجنان،دعای عصر غیبت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| رئیس‌جمهور اگر مثل حاج‌قاسم «مرد میدان» و اهل کار جهادی باشد، ۳۰۰هزار مدیر زیردستش را به‌ «میدان خدمت» می‌آورد.‌ همان‌طور که فرماندهان میانی و نیروهای حاج‌قاسم به شخصیت قویِ او تأسی می‌کردند و در میدان کم نمی‌گذاشتند.
✅ رئیس‌جمهور مهدوی باید... 📌 حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَكُمْ ⭕️ حضرت مهدی در عصر ظهور، مردم را به ولایت حضرت علی و برائت از دشمنانش دعوت می‌کند. ما نیز که زمینه‌سازانِ ظهور او هستیم وظیفه داریم این هدف را گسترش دهیم. 📖 در حدیثی آمده است: «او مردم را به کتاب خدا و سنّت پیامبرش و ولایت علی بن ابی‌طالب و برائت دشمنانش دعوت می‌کند.» 📚 بحارالانوار، ج ۵۲، ص ۳۴۲
✅ رئیس‌جمهور مهدوی باید... 📌 جاذبه، نه دافعه! 💠 مسئولان باید سعی کنند برای مردم و حتی غیرمسلمانان جاذبه داشته باشند و با سخنان و عملکرد خود، مردم را به اسلام جذب کنند؛ همانگونه که عملکرد حضرت مهدی چنین خواهد بود. در روایتی آمده است: «چون یهود بر او نظر کند به‌جز اندکی - همه - اسلام خواهند آورد.» 📚 البرهان، ص ۱۵۷
✅ رئیس‌جمهور مهدوی باید... 📌 دولت نجیب‌زادگان 🔆 در انتخاب وزرا باید مانند حضرت مهدی، نجیبان را برگزید. امام صادق در روایتی اصحاب حضرت مهدی را اینگونه تعریف می‌کند: «آنان افرادی نجیب می‌باشند.» 📚 دلائل الامامه، ص ۵۵۵
🌷🌷🌷🌷🌷 ڪاش... خنثی ڪردنِ نفس را هم، یادمان مےدادید... مےگویند: آنجا ڪہ نفس مغلوب باشد عاشـق مےشویم... عاشق کہ شدے شهیدمیشوی👌 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ هدیه محضر ارواح مطهر شهدا🌷وامام شهدا🌷صلوات 🌷 🕊🌷 🌷🕊🌷 🕊🌷🕊🌷
✍ آنقدر آغوشت امتداد دارد؛ که تا آخرالزمان، می‌تواند جبرانِ تمام دلتنگی‌های یتیمان آل محمد "ص" باشد! تنها آغوشی می‌تواند آتش بی‌تابیِ یتیمی را فرونشاند که؛ از جنس همان آغوش باشد! همانقدر وسیع / همانقدر لطیف / همانقدر آرام ... ✧ ویژه بزرگداشت حضرت شاهچراغ علیه‌السلام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سفیران فاطمیه
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️ #داستان_واقعی #من_زنده_ام #قسمت_۱۴۶ *═✧❁﷽❁✧═* شرف پیش شما به پشیزی نمی ارزه. این چه
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️ ۱۴۷ *═✧❁﷽❁✧═* با دیدن این دو برادر مجروح🤕 در یک لحظه موقعیت خودم را از فراموش کردم. اسارتم 🙌و اینکه این سرباز دشمن است که با اسلحه🔫 بالای سرم ایستاده است را از یاد بردم. با دندان دستهایم را باز کردم. سپس دست خواهر بهرامی را نیز باز کردم. هرچه سرباز فریاد👂 میزد گویی گوشی برای شنیدن نداشتم🚫 تکه ای باند را که برای احتیاط دور جوراب و پایم بسته بودم ، باز کردم و با آبی💦 که در قمقمه ی کمری تکاور مجروح بود، صورت خون آلودش را شست و شو دادم. از ناحیه ی چشم 👁آسیب دیده بود بعد از شست و شوی چشم هایش مقداری گاز استریل را که به همراه داشتم روی زخم گذاشتم تا خونریزی اش موقتا قطع شد👌 موقتا قطع شد. ولی این مقدار گاز فقط برای یکی از چشمان او کافی بود. برادر دیگری چند متر آنطرف تر بر زمین افتاده بود. به سمت او دویدم🏃‍♂ سرباز بعثی پی در پی فریاد زد: ممنوع، ممنوع 🚫و من هم در پاسخ فریاد زدم: مجروح، مجروح 🤕با خودم گفتم هرچه بادا باد، مگر من برای کمک به این مجروحان به آبادان برنگشته بودم؟ مگر برای ماندن در بخش به خانم مقدم التماس🙏 نمیکردم. تکاور هر لحظه رنگ پریده تر میشد. اسمش را از روی لباسش خواندم:تکاور میر احمد میرظفرجویان. از شدت بغض😢 داشتم خفه میشدم. خون چنان در رگهایم به جوش امده بود که احساس میکردم هر لحظه ممکن است خون بالا بیاورم. ══ ೋ💠🌀💠ೋ══ 👈 ادامه دارد... 🔜👉 ☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم ۱۸۱ و از آنها که آفریدیم, گروهی بحق هدایت می کنند و به حق اجرای عدالت می نمایند.
سلام مولای‌ما 🏝ما شب زدگان درپی نوریم آقا از هجر تو درحالِ عبوریم آقا روشن شده آسمان وپایان شب است ما منتظرِصبحِ ظهوریم آقا🏝 ⚘...وَ غُیِّرَ مِنْ سُنَّتِکَ، حَتَّى یَعُودَ دِینُکَ بِهِ وَ عَلَى یَدَیْهِ غَضّاً جَدِیداً صَحِیحاً لَا عِوَجَ فِیهِ وَ لَا بِدْعَهَ مَعَهُ، حَتَّى تُطْفِئَ بِعَدْلِهِ نِیرَانَ الْکَافِرِینَ. و احکام و قوانینی که دستخوشِ تغییر و تحریف گشته را اصلاح فرما تا اینکه دین تو به‌دست او تازه و نو و درست و خالی از کجی و بدعت شود تا با عدالتِ او، آتش‌های کافران را خاموش سازی.⚘ 📚مفاتیح الجنان،دعای عصر غیبت
🌷🌷🌷🌷🌷 سخنی با شما مسئولین مملکت دارم ، شهدا خون خود را برای اسلام و پیاده نمودن قوانین الهی در جامعه و برای این‌که هیچ خط التقاطی در اداره کشور نقش نداشته باشد ، ریختند و امیدوارم که با توفیق خداوند ، شما خواسته‌های شهدا را جامه‌ی عمل بپوشانید 👌 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ هدیه محضر ارواح مطهر شهدا🌷وامام شهدا🌷صلوات 🌷 🕊🌷 🌷🕊🌷 🕊🌷🕊🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سفیران فاطمیه
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️ #داستان_واقعی #من_زنده_ام #قسمت_۱۴۷ *═✧❁﷽❁✧═* با دیدن این دو برادر مجروح🤕 در یک لحظ
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️ ۱۴۸ *═✧❁﷽❁✧═* احساس غرور میکردم و برای زنده یودنش بیشتر به دست و پا افتادم. دستهای✋ خونی ام را به سرباز عراقی که بالای سرمان ایستاده بود نشان دادم و به او فهمانئم که میخواهم دستهایم را بشویم. اجازه داد. داخل خانه🏠 رفتم، در استانه ی در، روی یک چوب لباسی حوله ی بزرگ سفیدی دیدم. بی انکه جلوتر بروم سریع حوله را کشیدم و برگشتم🚶‍♀سرباز فهمیده بود که شست و شوی دست بهانه است اما نمیدانم ذاتش خوب بود یا تحت تاثیر قرار گرفته بود؛اصلا به روی خودش نیاورد😶 سرباز عراقی را نمی دیدیم فقط لوله تفنگش بود که به تناسب جابه جایی ما ، جابه جا میشد. حوله رو به سختی دور شکمش پیچیدیم. انقدر خون از دست داده بود که بدنش شل و سنگین و لب و دهانش خشک شده بود و اب💦 طلب میکرد. خواهر بهرامی به سرباز گفت:مای، مای(اب،آب) میرظفرجویان دوباره گفت:از اینها چیزی طلب نکنید، اینها کثیف😖 هستند. ته قمقمه هنوز کمی اب مانده بود؛ ان را دور لب و دهانش ریختم. پرسیدم : سید بچه داری؟ با تکان سر گفت:بله. مثل اینکه دلش❤️ میخواست از بچه اش حرف بزند گفت: اسمش سمیه است. اشکی به ارامی از گوشه ی چشمش سر خورد😭 از خودم بدم امد. من که نتوانسته بودم جلوی خونریزی اش را بگیرم، دیگر چرا او را به یاد دخترش👧 انداختم. چشم هایش را به سختی باز نگه داشته بود. جمله ای که به سختی ادا میکرد این بود: به دخترم سمیه بگید پدرت با چشم باز شهید🌷 شد و به ارزویش رسید. قلبم از شنیدن این جملات اتش گرفته بود💔 ══ ೋ💠🌀💠ೋ══ 👈 ادامه دارد... 🔜👉 ☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️