eitaa logo
سفیران فاطمیه
1.7هزار دنبال‌کننده
11.9هزار عکس
2.4هزار ویدیو
81 فایل
حجاب و عفاف گلچین اشعار نوحه و روضه احادیث روشنگری سواد رسانه ای نهج البلاغه قران اخبار مهم و روز تبلیغات پربازده سفیــــر 313 👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/573243688C45fe529fd3
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹ختم گویای سهم روز پنجاه ویکم ┄┅═══✼✨🦋✨✼═══┅┄ 📜 : نامه به عبدالله بن عباس 🔹انسان و مقدرات الهی ♦️ پس از ياد خدا و درود، تو از اجل خود پيشی نخواهی گرفت و آنچه كه روزی تو نيست به تو نخواهد رسيد و بدان كه روزگار دو روز است ؛ روزی به سود و روزی به زيان تو می باشد و همانا دنيا خانه دگرگونيهاست و آنچه كه به سود تو(و از آن تو ) است هر چند ناتوان باشی خود را به تو خواهد رساند و آنچه كه به زيان تو است هر چند توانا باشی دفع آن نخواهی كرد. ┄┅═══✼✨🦋✨✼═══┅┄ 📜 : نامه به منذر بن جارودی عبدی که در فرمانداری خود، خیانتی مرتکب شده بود. 🔹سرزنش از خيانت اقتصادی ♦️پس از ياد خدا و درود، همانا شايستگی پدرت مرا نسبت به تو خوشبين و گمان كردم همانند پدرت می باشی و راه او را ميروی. ناگهان به من خبر دادند كه در هواپرستی چيزی فرو گذار نكرده و توشه ای برای آخرت خود باقی نگذاشته ای، دنيای خود را با تباه كردن آخرت آبادان می كنی و برای پيوستن با خويشاوندانت از دين خدا بريده ای، اگر آنچه به من گزارش رسيده، درست باشد شتر خانه ات و بند كفش تو از تو باارزش تر است و كسی كه همانند تو باشد، نه لياقت پاسداری از مرزهای كشور را دارد و نه می تواند كاری را به انجام رساند، يا ارزش او بالا رود، يا شريك در امانت باشد. يا از خيانتی دور ماند پس چون اين نامه به دست تو رسد نزد من بيا. ان شاء الله. ┄┅═══✼✨🦋✨✼═══┅┄ 📜 : نامه به سهل بن حنيف انصاری فرماندار مدینه در سال ٣٧ هجری آنگاه که گروهی از مردم مدینه گریخته و به معاویه پیوستند. 🔹روش برخورد با پديده فرار ♦️پس از ياد خدا و درود، به من خبر رسيده كه گروهی از مردم مدينه به سوی معاويه گريختند، مبادا برای از دست دادن آنان و قطع شدن كمك و ياريشان افسوس بخوری كه اين فرار برای گمراهی شان و نجات تو از رنج آنان كافی است، آنان از حق و هدايت گريختند و به سوی كوردلی و جهالت شتافتند. آنان دنياپرستانی هستند كه به آن روی آوردند و شتابان در پی آن روانند. عدالت را شناختند و ديدند و شنيدند و به خاطر سپردند و دانستند كه همه مردم در نزد ما در حق يكسانند، پس به سوی انحصارطلبی گريختند دور باشند از رحمت حق و لعنت بر آنان باد. به خدا سوگند، آنان از ستم نگريختند و به عدالت نپيوستند، همانا آرزومنديم تا در اين جريان، خدا سختی ها را بر ما آسان و مشكلات را هموار فرمايد. ان شاء الله، با درود. ┄┅═══✼✨🦋✨✼═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خوش بحال قلب‌هایی، که هر صبح؛ رو به یاد تـــو، باز می‌شوند... طراوت همه عالم... در گروی تکرار یاد تـــوست حضرت صاحب دلم! ✋🏻سلام‌تنہادليݪ‌طࢪاوت‌زمین❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
8.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♨️واااای بچه‌هام دیوانه‌ام کـــردن! مغزم داره از سر و صداشون منفجر میشه! ✖️ بسّه بچه، یه کم بگیر بشین، به خدمتت میرسما ! 👈و..... به همین ترتیب شما وارد یک جریان خسارت‌بار شده‌اید!
🖼 ؛ 📌 معنی واقعی انتظار... ▫️ غزه معنای واقعی انتظار است... یعنی با خون خود بنویسی: أین بقیة الله؟ 📆 به مناسبت روز غزه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تاثیر عجیب کارِخیر برای اموات! •┈••✾••✾••┈• 🎙آیت الله 💛 🌷شادی روح اموات فاتحه مع‌الصلوات
🌷🌷🌷🌷🌷 برای ✨خیلی تأکید بر نماز اول وقت داشت. هر هفته میرفتیم فوتسال غروب که میشد به محض اینکه صدای اذان رو میشنید، کنار زمین شروع میکرد به نماز خواندن با همون لباس ورزشی. ┄┄┅┅┅🌺┅┅┅┄┄ 🌷اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ 🌷 وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ 🌷 وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ 🌷وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ شادی روح مطهر امام راحل وشهدا🌷صلوات 🕊🌷🕊🌷 🌷🕊🌷 🕊🌷 🌷 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
الحمدالله علی کل حال🙏
‍ 🌷 – قسمت 5⃣ ✅ فصل اول ... پدرم طاقت دیدن گریة مرا نداشت، می‌گفت: « باشد. تو گریه نکن، من فردا می‌فرستم با مادرت به مدرسه بروی. » من هم همیشه فکر می‌کردم پدرم راست می‌گوید. آن شب را با شوق و ذوق به رختخواب می‌رفتم. تا صبح خوابم نمی‌برد؛ اما همین که صبح می‌شد و از مادرم می‌خواستم مرا به مدرسه ببرد، پدرم می‌آمد و با هزار دوز و کلک سرم را شیره می‌مالید و باز وعده و وعید می‌داد که امروز کار داریم؛ اما فردا حتماً می‌رویم مدرسه. آخرش هم آرزو به دلم ماند و به مدرسه نرفتم. نه ساله شده بودم. مادرم نماز خواندن را یادم داد. ماه رمضان آن سال روزه گرفتم، روزهای اول برایم خیلی سخت بود، اما روزه گرفتن را دوست داشتم. با چه ذوق و شوقی سحرها بیدار می‌شدم، سحری می‌خوردم و روزه می‌گرفتم. بعد از ماه رمضان، پدرم دستم را گرفت و مرا برد به مغازة پسرعمویش که بقالی داشت. بعد از سلام و احوال‌پرسی گفت: « آمده‌ام برای دخترم جایزه بخرم. آخر، قدم امسال نه ساله شده و تمام روزه‌هایش را گرفته. » پسرعموی پدرم یک چادر سفید که گل‌های ریز و قشنگ صورتی داشت از لابه‌لای پارچه‌های ته مغازه بیرون آورد و داد به پدرم. پدرم چادر را باز کرد و آن را روی سرم انداخت. چادر درست اندازه‌ام بود. انگار آن را برای من دوخته بودند. از خوشحالی می‌خواستم پرواز کنم. پدرم خدید و گفت: « قدم جان! از امروز باید جلوی نامحرم چادر سرت کنی، باشد بابا جان. » آن روز وقتی به خانه رفتم، معنی محرم و نامحرم را از مادرم پرسیدم. همین که کسی به خانه‌مان می‌آمد، می‌دویدم و از مادرم می‌پرسیدم: « این آقا محرم است یا نامحرم؟! » بعضی وقت‌ها مادرم از دستم کلافه می‌شد. به خاطر همین، هر مردی به خانه‌مان می‌آمد، می‌دویدم و چادرم را سرم می‌کردم. دیگر محرم و نامحرم برایم معنی نداشت. حتی جلوی برادرهایم هم چادر سر می‌کردم. 🔰ادامه دارد....🔰