ای خدا !
فرزندانم را دوستدار خود و معاند و دشمن با دشمنان خود بدار و این دعایم را مستجاب فرما
صحیفه سجادیه
نیایش بیست و پنج
🍃🌸🍃
#زن_عفت_افتخار
#مرد_غیرت_اقتدار
📌عامل اصلی تأخیر در ظهور(۲)
🔻مگر مردم چقدر تقصیر دارند؟!
🔹الف) مانع اصلی ظهور، «مستکبران» نیستند، خدا آنها را به حساب نمیآورد: إِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقاً.
🔹ب) مانع اصلی ظهور، عدم آمادگی بشریت و حتی عموم مردم ما هم نیست! مردم اگر معنویتشان ضعیف است، چقدر تقصیر دارند؟! یا زورگویان نمیگذارند و یا از مؤمنینی که مدعی و پیشتاز این راه هستند، چیزی به مردم نرسیده.
🔹ج) مسئلۀ اصلی، برطرف شدن ضعفهای ما مدعیان ولایتمداری است.
2⃣⭕️ در بحث ورزش بانوان:
♦️ تعداد رشتههای ورزشی بانوان از ۷ رشته در سال 1357، به ۳۸ رشته طی ۲۰ سال اول انقلاب
♦️ تعداد مربیان ورزشیِ خانم نیز رشدی نجومی داشته و از 9 مربی به 35.000 مربی افزایش یافته است.
♦️ تعداد داوران زن نیز از ۷ نفر به 16٫000 نفر رسیده است، که نشان از افزایش ۲هزاربرابری داورِ زن است
♦️ همچنین تعداد ورزشگاههای اختصاصی بانوان پس از انقلاب اسلامی، 30 برابر شدهاست.
♦️ فدراسیونهای فعال ورزشی در حوزۀ بانوان از ۱ مورد به ۴۹ فدراسیون افزایش یافته است.
♦️ مدالهای کسبشده در رویدادهای بینالمللی توسط بانوان از ۲ مورد در ابتدای انقلاب به بیش از ۸۰۰ مورد رسیده است.
ادامه⇩⇩⇩
#حجاب
#مردم_هوشیار_باشید
#دختران_انقلاب
https://eitaa.com/safiranzenabiyoon
#شهید_علی_ماهانی
🌷🌷🌷🌷🌷
انس با قرآن تا آخرین لحظه زندگی در سیره شهید علی ماهانی
در شب عملیات والفجر ۳ موقع عبور از میدان مین پای علی آقا رفت روی مین و از مچ قطع شد.
چند نفر را گذاشتم تا ایشان را به عقب منتقل کنند.
امدادگر ها می گفتند: نگذاشت به عقب منتقلش کنیم.
می گفت: بچه هایی که حالشان بد است را منتقل کنید.
به زور تا آخر میدان مین آوردیمش.
وقتی زمین گذاشتیمش با آرامشی عجیب قرآنش را از جیبش در آورد و شروع به تلاوت قرآن کرد.
راوی آقای حمید شفیعی همرزم شهید
🌷اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ
🌷 وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
🌷 وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
🌷وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
#اللهم_ارزقنا_الشهادة_في_سبيلك
#شبتون_شهدایی
شادی روح مطهر امام راحل وشهدا🌷 صلوات
🕊🌷🕊🌷
🌷🕊🌷
🕊🌷
🌷
10.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 مقایسه سبک زندگی غربی با سبک زندگی اسلامی
🔹مقایسه جالبی که در شبکه های اجتماعی مکزیک پخش شد.
🔹تفاوت برخوردبادختربچه که وسط پخش لایو در برنامه زنده می آید.
🔹کارشناس BBC: هل دادن دختر بچه... 🤬
روحانی ایرانی (شیخ قمی): در آغوش گرفتن بچه... 😊
در پایان نوشته بودند: این همان تفاوت فرهنگی ایران و غرب است در برخورد با دیگران.
#حجاب
#مردم_هوشیار_باشید
#انقلاب_اسلامی
https://eitaa.com/safiranzenabiyoon
🌷 #دختر_شینا – قسمت 5⃣6⃣
✅ فصل شانزدهم
فردا صمد وقتی برگشت، خوشحال بود. میگفت: « آن هواپیما را دیشب دیدی؟! بچهها زدندش. خلبانش هم اسیر شده. »
گفتم: « پس تو میگفتی هواپیمایی نیست. من اشتباه میکنم. »
گفت: « دیشب خیلی ترسیده بودی. نمیخواستم بچهها هم بترسند. »
💥 کمکم همسایههای زیادی پیدا کردیم. خانههای سازمانی و مسکونی گوشهی پادگان بود و با منطقهی نظامی فاصله داشت. بین همسایهها، همسر آقای همدانی و بشیری و حاجآقا سمواتی هم بودند که همشهری بودیم.
در پادگان زندگی تازه ای آغاز کرده بودیم که برای من بعد از گذراندن آن همه سختی جالب بود. بعد از نماز صبح میخوابیدیم و ساعت نه یا ده بیدار میشدیم. صبحانهای را که مردها برایمان کنار گذاشته بودند، میخوردیم. کمی به بچهها میرسیدیم و آنها را میفرستادیم توی راهرو یا طبقهی پایین بازی کنند.
ظرفهای صبحانه را میشستیم و با زنها توی یک اتاق جمع میشدیم و مینشستیم به نَقل خاطره و تعریف. مردها هم که دیگر برای ناهار پیشمان نمیآمدند.
💥 ناهار را سربازی با ماشین میآورد. وقتی صدای بوق ماشین را میشنیدیم، قابلمهها را میدادیم به بچهها. آنها هم ناهار را تحویل میگرفتند. هر کس به تعداد خانوادهاش قابلمهای مخصوص داشت؛ قابلمهی دو نفره، چهار نفره، کمتر یا بیشتر.
یک روز آنقدر گرم تعریف شده بودیم که هر چه سرباز مسئول غذا بوق زده بود، متوجه نشده بودیم. او هم به گمان اینکه ما توی ساختمان نیستیم، غذا را برداشته و رفته بود و جریان را هم پیگیری نکرده بود.
خلاصه آن روز هر چه منتظر شدیم، خبری از غذا نشد. آنقدر گرسنگی کشیدیم تا شب شد و شام آوردند.
💥 یک روز با صدای رژه سربازهای توی پادگان از خواب بیدار شدم. گوشهی پتوی پشت پنجره را کنار زدم. سربازها وسط محوطه داشتند رژه میرفتند. خوب که نگاه کردم، دیدم یکی از همروستاییهایمان هم توی رژه است. او سیدآقا بود.
در آن غربت دیدن یک آشنا خوشایند بود. آنقدر ایستادم و نگاهش کردم تا رژه تمام شد و همه رفتند.
شب که این جریان را برای صمد تعریف کردم، دیدم خوشش نیامد و با اوقات تلخی گفت: « چشمم روشن، حالا پشت پنجره میایستی و مردهای غریبه را نگاه میکنی؟! » دیگر پشت پنجره نایستادم.
💥 دو هفتهای میشد در پادگان بودیم. یک روز صمد گفت: « امروز میخواهیم برویم گردش. » بچهها خوشحال شدند و زود لباسهایشان را پوشیدند. صمد کتری و لیوان و قند و چای برداشت و گفت: « تو هم سفره و نان و قاشق و بشقاب بیاور. »
پرسیدم: « حالا کجا میخواهیم برویم؟! »
گفت: « خط. »
گفتم: « خطرناک نیست؟! »
گفت: « خطر که دارد. اما میخواهم بچهها ببینند بابایشان کجا میجنگد. مهدی باید بداند پدرش چطوری و کجا شهید شده. »
💥 همیشه وقتی صمد از شهادت حرف میزد، ناراحت میشدم و به او پیله میکردم؛ اما اینبار چون پیشش بودم و قرار نبود از هم جدا شویم، چیزی نگفتم.
سمیه را آماده کردم و وسایل را برداشتیم و راه افتادیم. همان ماشینی که با آن از همدان به سر پل ذهاب آمده بودیم، جلوی ساختمان بود. سوار شدیم.
💥 بعد از اینکه از پادگان خارج شدیم، صمد نگه داشت. اُورکتی به من داد و گفت: « این را بپوش. چادرت را هم درآور. اگر دشمن ببیند یک زن توی منطقه است، اینجا را به آتش میبندد. »
بچهها مرا که با آن شکل و شمایل دیدند، زدند زیر خنده و گفتند: « مامان بابا شده! »
صمد بچهها را کف ماشین خواباند. پتویی رویشان کشید و گفت: « بچهها ساکت باشید. اگر شلوغ کنید و شما را ببینند، نمیگذارند جلو برویم. »
💥 همانطورکه جلو میرفتیم، تانکها بیشتر میشد. ماشینهای نظامی و سنگرهای کنارهم برایمان جالب بود. صمد پیاده میشد. میرفت توی سنگرها با رزمندهها حرف میزد و برمیگشت.
صدای انفجار از دور و نزدیک به گوش میرسید. یک بار ایستادیم. صمد ما را پشت دوربینی برد و تپهها و خاکریزهایی را نشانمان داد و گفت: « آنجا خط دشمن است. آن تانکها را میبینید، تانکها و سنگرهای عراقیهاست. »
💥 نزدیک ظهر بود که به جادهی فرعی دیگری پیچیدیم و صمد پشت خاکریزی ماشین را پارک کرد و همه پیاده شدیم. خودش اجاقی درست کرد. کتری را از توی ماشین آورد. از دبهی کوچکی که پشت ماشین بود، آب توی کتری ریخت. اجاق را روشن کرد و چند تا قوطی کنسرو ماهی انداخت توی کتری. من و بچهها هم دور اجاق نشستیم. صمد مهدی را برداشت و با هم رفتند توی سنگرهایی که آن اطراف بود.
🔰ادامه دارد...🔰
بسم الله الرحمن الرحیم
#سوره_مبارکه_انعام_آیه_۴۶
اگر خداوند نعمتهای گرانبهایش را همچون گوش و چشم از شما بگیرد و بر دلهایتان مهر نهد
چه کسی جز خدا می تواند این نعمتها را به شما باز گرداند?
ای پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم: ببین چگونه آیات و دلائل را به روش های مختلف برای آنها شرح می دهیم ولی باز آنها از حق روی بر می گردانند