بسم الله الرحمن الرحیم
#سوره_مبارکه_انعام_آیه_۸۴
#فرزند_صالح_تهفه_الهی_است
ما به حضرت ابراهیم علیه السلام,
حضرت اسحاق ویعقوب علیهم السلام را بخشیدیم
وهریک از آنها را هدایت کردیم
افتخار آن دو تنها جنبه پیغمبرزادگی نداشت. بلکه شخصا در پرتو فکر صحیح و عمل صالح , نور هدایت را در خود جایی دادن
نوح علیه السلام را نیز پیش از آن هدایت کردیم و از دودمان ابراهیم , داوود و سلیمان و یوسف وموسی و هارون علیهم السلام را هدایت کردیم
واین چنین نیکو کاران را پاداش میدهیم
#سلام_امام_زمانم❤️
🌺مۍنـــویــسم زتـوڪہ
🍃دار و نـدارم شـده اۍ
🌺بـیقرارتـــ شدم و
🍃صبـرو قــرارم شده اۍ
🌺مـن ڪہ بیتاب توأم
🍃اۍ همہ تاب وتبم
🌺 تو همہ دلخوشۍ
🍃لیل ونهارم شده اۍ
السلام علیک یا ابا صالح المهدی
✨زندگي هم زیباست وهم فرصتش کم ...
یک روز ...
یک ساعت ...
یک دقیقه ...
#هرگز_باز_نمیگردد
👌پس باید ؛
از دعواو... با دیگران بپرهیزیم ...
از خشم و کینه و حسادت و زودرنجی دوری کنیم ..
و سعی کنیم محیط اطرافمون رو عاشقانه رنگ خدا و آرامش بزنیم💚
🌹ختم نهج البلاغه در ۲۷۰ روز. سهم روز صد وششم
┄═❁🍃❈🌸🍃🌸❈🍃❁═┄
📜 #خطبه223 : به هنگام تلاوت آیه ٦ سوره انفطار
« ای انسان! چه چیز تو را در برابر پروردگار کریمت مغرور ساخته است؟ »، فرمود:
1⃣ هشدار از غرور زدگيها
🔻برهان گناهكار نادرست ترين برهان ها است و عذرش از توجيه هر فريب خورده ای بی اساس تر و خوشحالی او از عدم آگاهی است. ای انسان! چه چيز تو را بر گناه جرأت داده؟ و در برابر پروردگارت مغرور ساخته؟ و بر نابودی خود علاقمند كرده است؟ آيا بيماری تو را درمانی نيست؟ و خواب زدگی تو بيداری ندارد؟ چرا آنگونه كه به ديگران رحم می كنی به خود رحم نمی كنی؟ چه بسا كسی را در آفتاب سوزان می بينی بر او سايه می افكنی يا بيماری را می نگری كه سخت ناتوان است، از روی دلسوزی بر او اشك می ريزی، چه چيز تو را بر بيماری خود بی تفاوت كرده؟ و بر مصيبتهای خود شكيبا و از گريه بر حال خويشتن باز داشته است؟ در حالیکه هيچ چيز برای تو عزيزتر از جانت نيست. چگونه ترس از فرود آمدن بلا، شب هنگام تو را بيدار نكرده است؟ كه در گناه غوطه ور و در پنجه قهر الهی مبتلا شده ای؟
2⃣ چگونه بودن
🔻 پس سستی دل را با استقامت درمان كن و خواب زدگی چشمانت را با بيداری برطرف كن و اطاعت خدا را بپذير و با ياد خدا انس گير و ياد آر كه تو از خدا روی گردانی و در همان لحظه او روی به تو دارد و تو را به عفو خويش می خواند و با كرم خويش می پوشاند، در حالیكه تو از خدا بريده و به غير خدا توجه داری. پس چه نيرومند و بزرگوار است خدا و چه ناتوان و بی مقداری تو كه بر عصيان او جرأت داری، در حالیكه تو را در پرتو نعمت خود قرار داده و در گستره رحمت او آرميده ای، نه بخشش خود را از تو گرفته و نه پرده اسرار تو را دريده است. بلكه چشم بر هم زدنی، بی احسان خدا زنده نبودی، يا در نعمت های او غرق بودی، يا از گناهان تو پرده پوشی شد و يا بلا و مصيبتی را از تو دور ساخته است، پس چه فكر می كنی اگر او را اطاعت كنی؟ بخدا سوگند، اگر اين رفتار ميان دو نفر كه در توانایی و قدرت برابر بودند وجود داشت (و تو یکی از آن دو بودی) تو نخستين كسی بودی كه خود را محكوم می كردی بر زشتی اخلاق و نادرستی كردار.
3⃣ دنياشناسی
🔻 به حق می گويم كه دنيا تو را نفريفته است، كه تو خود فريفته دنيایی، دنيا عبرت ها را برای تو آشكار كرده و تو را به تساوی دعوت كرد، دنيا با دردهایی كه در جسم تو می گذارد و با كاهشی كه در توانایی تو ايجاد می كند، راستگوتر از آن است كه به تو دروغ بگويد و يا مغرورت سازد. چه بسا نصيحت كننده ای از سوی دنيا را متّهم کردی و راستگویی را دروغگو پنداشتی، اگر دنيا را از روی شهرهای ويران شده و خانه های درهم فرو ريخته بشناسی، آن را يادآوری دلسوز و اندرزدهنده ای گويا می يابی كه چونان دوستی مهربان از تباهی و نابودی تو نگران است. دنيا چه خوب خانه ای است برای آن كس كه آن را جاودانه نپندارد و خوب محلی است برای آن كس كه آن را وطن خويش انتخاب نكند، سعادتمندان به وسيله دنيا در قيامت كسانی هستند كه امروز از آن می گريزند.
4⃣ انسان و رستاخيز
🔻آنگاه كه زمين سخت بلرزد و نشانه های هولناك قيامت تحقق پذيرد و پيروان هر دينی به آن ملحق شوند و هر پرستش كننده به معبود خود و هر اطاعت كننده ای به فرمانده خود رسد، نه چشمی بر خلاف عدالت و برابری در هوا گشوده و نه قدمی برخلاف حق آهسته در زمين نهاده می شود در آن روز چه دليل هایی كه باطل می گردد و عذرهایی كه پذيرفته نمی شود. پس در جستجوی عذری باشيد كه پذيرفته شود و دليلی بجوييد كه استوار باشد و از دنيای فانی برای آخرت جاويدان توشه بردار و برای سفر آخرت وسایل لازم را آماده كن و چشم به برق نجات بدوز و بار سفر بربند.
┄═❁🍃❈🌸🍃🌸❈🍃❁═┄
✅ امام علی علیه السلام :
چون دیدی خداوند سبحان، با وجود آن که گناه می کنی، پیاپی به تو نعمت می دهد، این، برای غافلگیر کردن و به دام انداختن توست....
📙 میزان الحکمه_ ج۲_ص۵۴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 لحظه استغفارلحظه جدی گرفتنه....
💢چیزایی که مهم نیستن رو بزار کنار...
#شهید_عبدالله_میثمی
🌷🌷🌷🌷🌷
#کلام_شهید
به اين طرف و آن طرف ننگــريد.
فقط نگاه ڪنيد به نائــب امـــام
زمانتــان تا فــريب نخـــوريد.
در گــرداب غيبــتها و تهمــتها
نيفتيد. خدا گــواه است ڪه اين
بدگوييها ايمــان را ميخـورد و
انســان را از روحــانيت اخــراج
میڪند. لذت مناجات با خدا را
از بيـن میبــرد.
📙برگرفته از کتاب پنجاه سال عبادت. اثر گروه شهید هادی
🌷اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ
🌷 وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
🌷 وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
🌷وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
#اللهم_ارزقنا_الشهادة_في_سبيلك
#شبتون_شهدایی
شادی روح مطهر امام راحل وشهدا🌷 صلوات
🕊🌷🕊🌷
🌷🕊🌷
🕊🌷
🌷
🌷 #دختر_شینا – قسمت 8⃣6⃣
✅ فصل شانزدهم
💥 دیگر ظهر شده بود. نه آبی همراه خودمان آورده بودیم، نه چیزی برای خوردن داشتیم. بچهها گرسنه بودند. بهانه میگرفتند. از طرفی نگران مردها بودیم و اینکه اگر بروند سراغمان، نمیدانند ما کجاییم.
یکی از خانمها، که دعاهای زیادی را از حفظ بود، شروع کرد به خواندن دعای توسل. ما هم با او تکرار میکردیم. بچهها نق میزدند و گریه میکردند. کلافه شده بودیم.
💥 یکی از خانمها که این وضع را دید، بلند شد و گفت: « اینطوری نمیشود. هم بچهها گرسنهاند و هم خودمان. من میروم چیزی میآورم، بخوریم. » دو سه نفر دیگر هم بلند شدند و گفتند: « ما هم با تو میآییم. » میدانستیم کار خطرناکی است. اولش جلوی رفتنشان را گرفتیم؛ اما وقتی دیدیم کمی اوضاع آرام شده، رضایت دادیم و سفارش کردیم زود برگردند.
💥با رفتن خانمها دلهرهی عجیبی گرفتیم که البته بیمورد هم نبود. چون کمی بعد دوباره هواپیماها پیدایشان شد. دل توی دلمان نبود. اینبار هم هواپیماها پادگان را بمباران کردند. هر لحظه برایمان هزار سال میگذشت؛ تا اینکه دیدیم خانمها از دور دارند میآیند. میدویدند و زیگزاکی میآمدند. بالاخره رسیدند؛ با کلی خوردنی و آب و نان و میوه. بچهها که گرسنه بودند، با خوردن خوراکیها سیر شدند و کمی بعد روی پاهایمان خوابشان برد.
💥 هر چه به عصر نزدیکتر میشدیم، نگرانی ما هم بیشتر میشد. نمیدانستیم چه عاقبتی در انتظارمان است. با آبی که خانمها آورده بودند، وضو گرفتیم و نماز خواندیم. لحظات به کندی میگذشت و بمباران پادگان همچنان ادامه داشت.
دیگر غروب شده بود و دلهره و نگرانی ما هم بیشتر. نمیدانستیم باید چهکار کنیم. به خانه برگردیم، یا همانجا بمانیم. چارهای نداشتیم. به این نتیجه رسیدیم، برگردیم.
در آن لحظات تنها چیزی که آراممان میکرد، صدای نرم و حزنانگیز خانمی بود که خوب دعا میخواند و اینبار ختم « اَمّن یجیب » گرفته بود.
💥 نزدیکی خانههای سازمانی که رسیدیم، دیدیم چند مرد نگران و مضطرب آن دور و بر قدم میزنند. ما را که دیدند، به طرفمان دویدند. یکی از آنها صمد بود؛ با چهرهای خسته و خاکآلوده.
بدون هیچ حرف دیگری از اوضاع پادگان پرسیدیم. آنچه معلوم بود این بود که پادگان تقریباً با خاک یکسان شده و خیلیها شهید و مجروح شده بودند.
💥 چند ماشین جلوی در پارک شده بود. صمد اشاره کرد سوار شویم. پرسیدم: « کجا؟! »
گفت: « همدان. »
کمک کرد بچهها سوار ماشین شدند. گفتم: « وسایلمان! کمی صبر کن بروم لباس بچهها را بیاورم. »
نشست پشت فرمان و گفت: « اصلاً وقت نداریم. اوضاع اضطراریه. زود باش. باید شما را برسانم و زود برگردم. »
همان طور که سوار ماشین میشدم، گفتم: « اقلاً بگذار لباسهای سمیه را بیاورم. چادرم... »
معلوم بود کلافه و عصبانی است. گفت: « سوار شو. گفتم اوضاع خطرناک است. شاید دوباره پادگان بمباران شود. »
💥 در ماشین را بستم و پرسیدم: « چرا نیامدید سراغمان. از صبح تا به حال کجا بودید؟! »
همانطور که تندتند دندهها را عوض میکرد، گاز داد و جلو رفت. گفت: « اگر بدانی چه وضعیتی داشتیم. تقریباً با دومین بمباران فهمیدم عراقیها قصد دارند پادگان را زیرورو کنند. به همین خاطر تصمیم گرفتم گردانم را از پادگان خارج کنم. یکییکی بچهها را از زیر سیمخاردارها عبور دادم و فرستادمشان توی یکی از درههای اطراف. خدا را شکر یک مو از سر هیچ کدامشان کم نشد. هر سیصد نفرشان سالماند؛ اما گردانهای دیگر شهید و زخمی دادند. کاش میتوانستم گردانهای دیگر را هم نجات بدهم. »
💥 شب شده بود و ما توی جادهای خلوت و تاریک جلو میرفتیم. یکدفعه یاد آن پسر نوجوان افتادم که آن شب توی خط دیده بودم. دلم گرفت و پرسیدم: « صمد الان بچههایت کجا هستند؟! چیزی دارند بخورند. شب کجا میخوابند؟! »
او داشت به روبهرو، به جادهی تاریک نگاه میکرد. سرش را تکان داد و گفت: « توی همان دره هستند. جایشان که امن است، اما خورد و خوراک ندارند. باید تا صبح تحمل کنند. »
دلم برایشان سوخت، گفتم: « کاش تو بمانی. »
برگشت و با تعجب نگاهم کرد و گفت: « پس شما را کی ببرد؟! »
گفتم: « کسی از همکارهایت نیست؟! میشود با خانوادههای دیگر برویم؟! »
توی تاریکی چشمهایش را میدیدم که آب انداخته بود. گفت: « نمیشود، نه. ماشینها کوچکاند. جا ندارند. همه تا آنجا که میتوانستند خانوادههای دیگر را هم با خودشان بردند؛ و گرنه من که از خدایم است بمانم. چاهای نیست، باید خودم ببرمتان. »
🔰ادامه دارد...🔰
🌷 #دختر_شینا – قسمت 9⃣6⃣
✅ فصل شانزدهم
💥 بغض گلویم را گرفته بود، گفتم: « مجروحها و شهدا چی؟! »
جوابی نداد.
گفتم: « کاش رانندگی بلد بودم. »
دوباره دنده عوض کرد و بیشتر از قبل گاز داد. گفت: « به امید خدا میرویم. ان شاءاللّه فردا صبح برمیگردم. »
💥 چشمهایم در آن تاریکی دودو میزد. یک لحظه چهرهی آن نوجوان از ذهنم پاک نمیشد. فکر میکردم الان کجاست؟! چهکار میکند؟ اصلاً آن سیصد نفر دیگر توی آن درهی سرد بدون غذا چطور شب را میگذرانند. گردانهای دیگر چه؟! مجروحین، شهدا!
💥 فردای آن روز تا به همدان رسیدیم، صمد برگشت پادگان ابوذر و تا عید نیامد. اواخر خردادماه 1364 بود. چند هفتهای میشد حالم خوب نبود. سرم گیج میرفت و احساس خوابآلودگی میکردم.
یک روز به سرم زد بروم دکتر. بچهها را گذاشتم پیش همسایهمان، خانم دارابی، و رفتم درمانگاه. خانم دکتری که آنجا بود بعد از معاینه، آزمایشی داد و گفت: « اول بهتر است این آزمایشها را انجام بدهی. »
آزمایشها را همان روز دادم و چند روز بعد جوابش را بردم درمانگاه.
💥 خانم دکتر تا آزمایش را دید، گفت: « شما که حامله اید! »
یک دفعه زمین و زمان دور سرم چرخید. دستم را از گوشهی میز دکتر گرفتم که زمین نخورم. دست و پایم بیحس شد و زیر لب گفتم: « یا امام زمان! »
خانم دکتر دستم را گرفت و کمک کرد تا بنشینم و با مهربانی گفت: « عزیزم. چی شده؟! مگر چند تا بچه داری؟ »
با ناراحتی گفتم: « بچهی چهارمم هنوز شش ماهه است. »
💥 دکتر دستم را گرفت و گفت: « نباید به این زودی حامله میشدی؛ اما حالا هستی. به جای ناراحتی، بهتر است به فکر خودت و بچهات باشی. از این به بعد هم هر ماه بیا پیش خودم تا تحت نظر باشی. »
گفتم: « خانم دکتر! یعنی واقعاً این آزمایش درست است؟! شاید حامله نباشم. »
دکتر خندید و گفت: « خوشبختانه یا متأسفانه باید بگویم آزمایشهای این آزمایشگاه صحیح و دقیق است.
💥 نمیدانستم چهکار کنم. کجا باید میرفتم. دردم را به کی میگفتم. چهطور میتوانستم با این همه بچهی قد و نیمقد دوباره دورهی حاملگی را طی کنم. خدایا چهطور دوباره زایمان کنم. وای دوباره چه سختیهایی باید بکشم. نه من دیگر تحمل کهنه شستن و کار کردن و بچه بزرگ کردن را ندارم.
💥 خانم دکتر چند تا دارو برایم نوشت و کلی دلداریام داد. او برایم حرف میزد و من فکرم جای دیگری بود. بلند شدم. از درمانگاه بیرون آمدم. توی محوطهی درمانگاه جای دنجی زیر یک درخت دور از چشم مردم پیدا کردم و نشستم. چادرم را روی صورتم کشیدم و هایهای گریه کردم.
کاش خواهرم الان کنارم بود. کاش شینا پیشم بود. کاش صمد اینجا بود. ای خدا! آخر چرا؟! تو که زندگی مرا میبینی. میدانی در این شهر تنها و غریبم. با این بیکسی چطور میتوانم از پس این همه کار و بچه بربیایم. خدایا لااقل چارهای برسان. برای خودم همینطور حرف میزدم و گریه میکردم.
💥 وقتی خوب سبک شدم، رفتم خانه. بچهها، خانهی خانم دارابی بودند. وقتی میخواستم بچهها را بیاورم، خانم دارابی متوجه ناراحتیام شد. ماجرا را پرسید. اول پنهان کردم، اما آخرش قضیه را به او گفتم. دلداریام داد و گفت: « قدم خانم! ناشکری نکن. دعا کن خدا بچهی سالم بهت بده. »
💥 با ناراحتی بچهها را برداشتم و آمدم خانه. یکراست رفتم در کمد لباسها را باز کردم. پیراهن حاملگیام را برداشتم که سر هر چهار تا بچه آن را میپوشیدم. با عصبانیت پیراهن را از وسط جر دادم و تکهتکهاش کردم. گریه میکردم و با خودم میگفتم: « تا این پیراهن هست، من حامله میشوم. پارهاش میکنم تا خلاص شوم. »
بچهها که نمیدانستند چهکار میکنم، هاج و واج نگاهم میکردند. پیراهن پارهپاره شده را ریختم توی سطل آشغال و با حرص در سطل را محکم بستم »
🔰ادامه دارد...
بسم الله الرحمن الرحیم
#سوره_مبارکه_انعام_آیه_۹۸
#تمام_انسانها_از_یک_فرد_خلق_شده اند
او کسی است که شما را از یک انسان آفرید در حالی که بعضی از انسانها پایدارند از نظر ایمان و خلقت کامال
و بعضی ناپایدار, کافرند یعنی هنوز خلقت آنها کامل نشده است
ما نشانه های خود را برشمردیم تا آنهایی که داری فهم و درک هستند بیندیشند
🌹ختم نهج البلاغه در ۲۷۰ روز. سهم روز صد و هفتم
┄═❁🍃❈🌸🍃🌸❈🍃❁═┄
📜 #خطبه222 : هنگام تلاوت آیات ٣٦و ٣٧ سوره نور « و صبح و شام در آن خانه ها تسبیح می گویند، مردانی که تجارت و معامله ای آنها را از یاد خدا و برپا داشتن نماز و ادای زکات غافل نمی کند» ، فرمود:
1⃣ ارزش ياد خدا
🔻همانا خدای سبحان و بزرگ ياد خود را روشنی بخش دلها قرار داد، تا گوش پس از ناشنوایی بشنود و چشم پس از كم نوری بنگرد و انسان پس از دشمنی رام گردد، خداوند كه نعمتهای او گرانقدر است، در دورانهای مختلف روزگار و در دوران جدایی از رسالت (تا آمدن پيامبری پس از پيامبر ديگر) بندگانی داشته كه با آنان در گوش جانشان زمزمه می كرد و در درون عقلشان با آنان سخن می گفت. كه چراغ هدايت را با نور بيداری در گوشها و ديده ها و دلها برمی افروختند، روزهای خدایی را به ياد می آوردند و مردم را از جلال و بزرگی خدا می ترساندند، آنان نشانه های روشن خدا در بيابانهايند، آن را كه راه ميانه در پيش گرفت می ستودند و به رستگاری بشارت می دادند و آن را كه به جانب چپ يا راست كشانده می شد، روش او را زشت می شمردند و از نابودی هشدار می دادند، همچنان چراغ تاريكيها و راهنمای پرتگاهها بودند.
2⃣ صفات یاد کنندگان خدا (اهل ذکر)
🔻همانا مردمی است كه ذکر خدا را به جای دنيا برگزيدند، كه هيچ تجارتی يا خريد و فروشی آنها را از ياد خدا باز نمی دارد، با ياد خدا روزگار می گذرانند و غافلان را با هشدارهای خود از كيفرهای الهی می ترسانند. به عدالت فرمان می دهند و خود عدالت گسترند، از بديها نهی می كنند و خود از آنها پرهيز دارند. با اينكه در دنيا زندگی می كنند گويا آن را رها كرده به آخرت پيوسته اند، سرای ديگر را مشاهده كرده گويا از مسائل پنهان برزخيان و مدت طولانی اقامتشان آگاهی دارند و گويا قيامت وعده های خود را برای آنان تحقق بخشيده است، آنان پرده ها ( پرده های آن جهان ) را برای مردم دنيا برداشته اند، می بينند آنچه را كه مردم نمی نگرند و می شنوند آنچه را كه مردم نمی شنوند، اگر اهل ذكر را در انديشه خود آوری و مقامات ستوده آنان و مجالس آشكارشان را بنگری، می بينی كه آنان نامه های اعمال خود را گشوده و برای حسابرسی آماده اند كه همه را جبران كردند. اعمال كوچك و بزرگی كه به آنان فرمان داده شدند و كوتاهی كردند يا اعمالی كه از آن نهی شده و مرتكب گرديدند. بار سنگين گناهان خويش را بر دوش نهاده و در برداشتن آن ناتوان شدند، گريه در گلويشان شكسته و با ناله و فرياد می گريند و با يكديگر گفتگو دارند، در پيشگاه پروردگار خويش به پشيمانی اعتراف دارند. آنها نشانه های هدايت و چراغهای روشنگر تاريكيها می باشند، فرشتگان آنان را در ميان گرفته و آرامش بر آنها می بارند، درهای آسمان برويشان گشوده و مقام ارزشمندی برای آنان آماده كرده اند، مقامی كه خداوند با نظر رحمت به آن می نگرد و از تلاش آنها راضی و منزلت آنها را می ستايد، دست به دعا برمی دارند و آمرزش الهی می طلبند، در گرو نيازمندی فضل خدا و اسيران بزرگی اويند، غم و اندوه طولانی دلهايشان را مجروح و گريه های پيایی چشمهايشان را آزرده است، دست آنان به طرف تمام درهای اميدواری خدا دراز است، از كسی درخواست می كنند كه بخشش او را كاستی و درخواست كنندگان او را نوميدی نيست. پس اكنون به خاطر خودت حساب خويش را بررسی كن زيرا ديگران حسابرسی غير از تو دارند.
┄═❁🍃❈🌸🍃🌸❈🍃❁═┄
❣#سلام_امام_زمانم❣
اَلسَّلاَمُ عَلَي بَقِيَّهِ اللَّهِ فِي بِلاَدِهِ وَ حُجَّتِهِ عَلَي عِبَادِهِ الْمُنْتَهِي إلَيْهِ مَوَارِيثُ الأَْنْبِيَاءِ وَ لَدَيْهِ مَوْجُودٌ آثَارُ الأَْصْفِيَاءِ، اَلْمُؤْتَمَنِ عَلَي السِّرِّ وَ الْوَلِيِّ لِلْأَمْرِ
💎سلام بر باقي مانده خدا در كشورهايش و حجّت او بر بندگانش، آنكه ميراث پيامبران به او رسيده، و آثار برگزيدگان نزد او سپرده است. آن امين بر راز، و ولي امر.
📚فرازی از زیارت نامه حضرت مهدی(عج)
✨﷽✨
✅چرا باید خدا را عبادت کنیم با اینکه از ما
بی نیاز است؟👇👇👇👇
✍روزی جوانی نزد حضرت موسی علیه السلام آمد و گفت: ای موسی خدا را از عبادت من چه سودی می رسد که چنین امر و اصرار بر عبادتش دارد؟
حضرت موسی(ع) فرمود: یاد دارم در نوجوانی از گوسفندان شعیب نبی چوپانی می کردم. روزی بز ضعیفی بالای صخره ای رفت که خطرناک بود و ممکن بود در پایین آمدن از آن صخره اتفاقی برایش بیفتد. با هزار مصیبت و سختی خودم را به صخره رساندم و بز را در آغوش گرفتم و در گوشش گفتم: ای بز ! خدا داند این همه دویدن من دنبال تو وصدا کردنت برای برگشتن به سوی من، به خاطر سکه ای نقره نیست که از فروش تو در جیب من می رود. می دانی موسی از سکه ای نقره که بهای نگهداری و فروش تو است، بی نیاز است.
دویدن من به دنبال تو و صدا کردنت به خاطر خطر گرگی است که تو نمی بینی و نمی شناسی و او هر لحظه اگر دور از من باشی به دنبال شکار توست.ای جوان بدان که خدا را هم از عبادت من و تو سود و زیانی نمی رسد، بلکه با عبادت می خواهد از او دور نشویم تا شیطان بر ما احاطه پیدا نکند و در دام حیله های شیطان نیفتیم...
💥"وَ مَنْ يَعْشُ عَنْ ذِکْرِ الرَّحْمٰنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطَاناً فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ " و هر کس از یاد خدا رویگردان شود شیطان را به سراغ او میفرستیم پس همواره قرین اوست.
📚 سوره #زخرف- 36
📚الانوار النعمانیه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ترتیل زیبا آیت الکرسی +چهار قل🌹
تقدیم به روح تمام عزیزان آسمانی
رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم:
بسیار به یاد خدا باشید تا گناهان شما را ببخشاید.
📚بحارالانوار/ج97/ص223
✍🏼انسان به دلیل فعالیت های روزمره ممکن است گاهی از یاد خدا غافل شود، به همین دلیل خوب است، حتی الامکان در اوقات نماز در مسجد حاضر شود و نمازش را به جماعت بخواند تا آثار غفلت از دلش پاک شود و گناهانش آمرزیده شود.
#شهید_حجت_الله_رحیمی
🌷🌷🌷🌷🌷
🔹️حجت الله رحیمی متولد ۱۳۶۸/۱۲/۲۴ در شهرستان باغملک متولد شد
◇ وی دانشجوی رشته کامپیوتر بود و از سال ۱۳۸۰در سطح مساجد و هیأتهای شهرستان مداحی میکرد و در سال ۱۳۸۵ هیأت خانگی نورالائمه را راه اندازی نمود.
◇ حجت اللّه رحیمی از ویژگیهای اخلاقی و شخصیّت معنوی خاصّی برخوردار بود و رعایت ادب، حفظ حرمت دوستان ،بسیار انسانی محجوب، صبور و مهربان بود و در فضای خانواده، یک الگو برای دیگر فرزندان بود.
◇ ایشان همیشه با لبخندی ملیح و زیبایی که بر لب داشت و با ظاهری دلنشین و باطنی پاک به پدر و مادر خود احترام میگذاشت و دست پدر و مادر خود را با عشقی فراوان میبوسید.
◇ شهید رحیمی در ساعت ۷:۴۵ صبح مورخه ۱۳۹۰/۱۲/۱۸در خرمشهر مقابل پادگان دژ زمانی که مشغول هدایت اتوبوس کاروان راهیان نور بسیج دانشجویی استان لرستان به سمت یادمان عملیات والفجر ۸ در منطقهی اروند کنار آبادان بود، بر اثر برخورد یکی از اتوبوسهای راهیان نور به وی به شهادت رسید.
💌بخشی از وصیت نامه شهید: خدایا ، در شهادت چه لذّتی است که مخلصان تو به دنبال آن اشک شوق میریزند و این گونه شتاباناند.
🌷اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ
🌷 وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
🌷 وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
🌷وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
#اللهم_ارزقنا_الشهادة_في_سبيلك
#شبتون_شهدایی
شادی روح مطهر امام راحل وشهدا🌷صلوات
🕊🌷🕊🌷
🌷🕊🌷
🕊🌷
🌷
#شهید_حجت_الله_رحیمی
🌷🌷🌷🌷🌷
🔹️حجت الله رحیمی متولد ۱۳۶۸/۱۲/۲۴ در شهرستان باغملک متولد شد
◇ وی دانشجوی رشته کامپیوتر بود و از سال ۱۳۸۰در سطح مساجد و هیأتهای شهرستان مداحی میکرد و در سال ۱۳۸۵ هیأت خانگی نورالائمه را راه اندازی نمود.
◇ حجت اللّه رحیمی از ویژگیهای اخلاقی و شخصیّت معنوی خاصّی برخوردار بود و رعایت ادب، حفظ حرمت دوستان ،بسیار انسانی محجوب، صبور و مهربان بود و در فضای خانواده، یک الگو برای دیگر فرزندان بود.
◇ ایشان همیشه با لبخندی ملیح و زیبایی که بر لب داشت و با ظاهری دلنشین و باطنی پاک به پدر و مادر خود احترام میگذاشت و دست پدر و مادر خود را با عشقی فراوان میبوسید.
◇ شهید رحیمی در ساعت ۷:۴۵ صبح مورخه ۱۳۹۰/۱۲/۱۸در خرمشهر مقابل پادگان دژ زمانی که مشغول هدایت اتوبوس کاروان راهیان نور بسیج دانشجویی استان لرستان به سمت یادمان عملیات والفجر ۸ در منطقهی اروند کنار آبادان بود، بر اثر برخورد یکی از اتوبوسهای راهیان نور به وی به شهادت رسید.
💌بخشی از وصیت نامه شهید: خدایا ، در شهادت چه لذّتی است که مخلصان تو به دنبال آن اشک شوق میریزند و این گونه شتاباناند.
🌷اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ
🌷 وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
🌷 وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
🌷وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
#اللهم_ارزقنا_الشهادة_في_سبيلك
#شبتون_شهدایی
شادی روح مطهر امام راحل وشهدا🌷صلوات
🕊🌷🕊🌷
🌷🕊🌷
🕊🌷
🌷