eitaa logo
سفیران فاطمیه
1.7هزار دنبال‌کننده
11.8هزار عکس
2.2هزار ویدیو
81 فایل
حجاب و عفاف گلچین اشعار نوحه و روضه احادیث روشنگری سواد رسانه ای نهج البلاغه قران اخبار مهم و روز تبلیغات پربازده سفیــــر 313 👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/573243688C45fe529fd3
مشاهده در ایتا
دانلود
🔝( فاتحه کبیره؛گنجی برای میت ) 💢 هرکس برای میتی اینگونه فاتحه بخواند هم رفت گرفتاری از خودش میشود و هم گنجی است برای میت 👌 🍃 سوره حمد یک مرتبه 🍂 سوره‌های توحید، کافرون، ناس و فلق هرکدام یک مرتبه 🍃 سوره قدر هفت مرتبه 🍂 آیت الکرسی سه مرتبه ‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📷 فرقه انحرافی و ضاله ها! همون مانکن‌های زنده مبتلا به که با تحریف ، پوشش برتر رو در حد پوشوندن مو تنزل دادن تا هرزگی هاشون برای یه مشت دلار توجیه کنند. پوشش چادر همراه با آرایش و لباس جذب به اندازه روزه گرفتن در کنار سرو مشروب، مسخره است. @girl_313
🌷🌷🌷🌷🌷 _شـهیـد پیکرش به طور کامل سوخته بود و اسـتخوان هایش درهم شـکسـته بود، بعد از دیدن پیکرش دیگر آرام و قرار نداشتم. در خواب به سراغم آمد و دلسـوزانه گفت؛ چرا این قدر ناراحتی؟ من از اینکه تو با دیدن جنازه ام اذیت شـدی ناراحتم.! بعد با حالتی خاصی گفت، باور کن قبل از شـهادت تعداد زیادی تانک عراقی را منهدم کردم و لحظه ی شـهادت هیچ چیز نفهمیدم. چرا که حضرت اباالفضل علیه السلام در کنارم بود و آقا عجل الله تعالی فرجه الشـریف در بالای سـرم نشستـه بودند. ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅── ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌷اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْن 🌷 وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ 🌷 وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ 🌷وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ شادی روح مطهر امام راحل وشهدا 🌷 صلوات 🕊🌷🕊🌷 🌷🕊🌷 🕊🌷 🌷 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
الحمدالله علی کل حال «يَا اللَّهُ يَا رَحْمَانُ يَا رَحِيمُ يَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبِي عَلَى دِينِکَ»🤲
*═✧❁﷽❁✧═* نشسته بود پای لب تاپ 💻به فیلم نگاه کردن ... با صدای بلند... تا خوابم می برد از خواب بیدار می شدم ... - حیف نیست هد ستت، آک بمونه؟ - مشکل داری بیرون بخواب آستانه تحملم بالاتر از این حرف ها شده بود که با این جملات عصبانی بشم ... هر چند واقعا جای یه تذکر رفتاری بود ... اما کو گوش 👂شنوا؟ ... تذکر جایی ارزش داره که گوشی هم برای شنیدنش باشه ... و الا ارزش خودت از بین میره ... اونم با سعید، که پدر دد هر شرایطی پشتش رو می گرفت ... پتو و بالشتم رو برداشتم و اومدم توی حال ... به قول یکی از علما ... وقتی با آدم های این مدلی برخورد می کنی ... مصداق قالوا سلاما باش 🙁... کلی طول کشید تا دوباره خوابم برد ... مبل، برای قد من کوتاه بود ... جای تکان خوردن و چرخیدن هم نداشت ... برای نماز که پا شدم تمام بدنم درد می کرد 🤕... و خستگی دیشب توی تنم مونده بود ... شاید، من توی 24 ساعت ... فقط 3 یا 4 ساعت می خوابیدم ... اما انصافا همون رو باید می خوابیدم... با همون خماری و خستگی، راهی مدرسه شدم ... هوای خنک صبح، خواب آلودگی رو از سرم برد ... اما خستگی و بی حوصلگیش هنوز توی تنم بود 🥱... پام رو که گذاشتم داخل حیاط ... یهو فرامرز دوید سمتم و محکم دستش رو دور گردنم حلقه کرد.. ـ خیلی نامردی مهران ... داشتیم؟ ... نه جان ما ... انصافا داشتیم؟ ... حسابی جا خوردم ... به زحمت خودم رو کشیدم بیرون ... - فرامرز ... به جان خودم خیلی خسته ام ... اذیت نکن ... ـ اذیت رو تو می کنی ... مثلا دوستیم با هم ... کاندید شورا شدی یه کلمه به من چیزی نگفتی ... خندیدم😁 ـ تو باز قرص هات رو سر و ته خوردی؟ ـ نزن زیرش ... اسمت توی لیسته.. چند تا از بچه ها پای تابلوی توی حیاط جمع شده بودن ... منم دنبال فرامرز راه افتادم ... کاندید شماره 3 ... مهران فضلی ... باورم نمی شد ... رفتم سراغ ناظم ... ـ آقای اعتمادی ... غیر از من، مهران فضلی دیگه ای هم توی مدرسه هست؟ ... خنده اش گرفت 😄... ـ نه ... آقای مدیر گفت اسمت رو توی لیست بنویسم ... - تو رو خدا اذیت نکنید ... خواهشا درش بیارید ... من، نه وقتش رو دارم ... نه روحیه ام به این کارها می خوره ... از من اصرار ... از مدرسه قبول نکردن ... فایده نداشت ... از دفتر اومدم بیرون و رفتم توی حیاط ... رای گیری اول صبح بود... ـ بیخیال مهران ... آخه کی به تو رای میده؟ ... بقیه بچه ها کلی واسه خودشون تبلیغ کردن ... اما دقیقا همه چیز بر خلاف چیزی که فکر می کردم پیش رفت ... مدیر از بلندگو 📣... شروع کرد به خوندن اسامی بچه هایی رو که رای آورده بودن ... نفر اول، آقای مهران فضلی با 265 رای ... نفر دوم، آقای ... اسامی خونده شده بیان دفتر ... برق از سرم پرید ... و بچه های کلاس ریختن سرم ... از افراد توی لیست ... من، اولین نفری بودم که وارد دفتر شدم ... تا چشم مدیر بهم افتاد با حالت خاصی بهم نگاه👀 کرد ... ـ فکر می کردم رای بیاری ... اما نه اینطوری ... جز پیش ها که صبحگاه ندارن ... هر کی سر صف بوده بهت رای داده ... جز یه نفر ... خودت بودی؟ ... هر چی التماس کردم 🙏فایده نداشت ... و رسما تمام کارهای فرهنگی ـ تربیتی مدرسه ... از برنامه ریزی تا اجرا و ... به ما محول شد ... و مسئولیتش با من بود ... اسمش این بود که تو فقط ایده بده ... اما حقیقتش، جملات آخر آقای مدیر بود... ـ ببین مهران ... تو بین بچه ها نفوذ داری ... قبولت دارن ... بچه ها رو بکش جلو ... لازم نیست تو کاری انجام بدی ... ایده بده و مدیریت شون کن بیان وسط گود ... از برنامه ریزی و اجرای مراسم های ساده ... تا مسابقات فرهنگی و ... نمی دونستم بخندم یا گریه کنم 😞... ـ آقا در جریان هستید ما امسال ... امتحان نهایی داریم؟ ... این کارها وظیفه مسئول پرورشی مدرسه است ... کار فرهنگی برای من افتخاریه ... اما انصافا انجام این کارها ... برنامه ریزی و راه انداختن بچه ها و ... مدیریت شون و ... خیلی وقت گیره ... ـ نگران نباش ... تو یه جا وایسی بچه ها خودشون میان دورت جمع میشن ... ♻️ادامه دارد... ══ ೋ💠🌀💠ೋ══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
استقبال از عاشورا  در اسلام نداریم! در مذمت روزشمار محرم، چند روز مانده تا یعنی چی؟ خلق عزاداری بدعت خطرناک اختراع تو دین داری نکنیم به جای روز شمار محرم روز شمار عید غدیر و تدارک جشن درحدتوانمون برای عید غدیر وناهار وشام دادن برای اون عید که این همه سفارش شده رو داشته باشیم 👌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 🔸️تا وقتی که اقتصاد درست نشده تذکر ندید... برید اول جلوی اختلاس‌ها را بگیرید! @girl_313
🍀 سلام بابای مهربانم سلام ای یار هم زبانم سلام درمان درد عالم سلام ای جان جان جانم سلام ای لطف بی نهایت سلام ای ملجأ و امانم اگر چه لبریز ننگ و عارم تو را صمیمانه دوست دارم کناره از من مگیر آقا بگیر یک بار در کنارم اگر که مُردم تو را ندیدم سَلامٌ عليٰ آلِ يٰس .. (عج) •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم 《رَبَّنا اغفِر وَلِوالِدَیَّ و تَقَبّل دُعا》 پروردگارا مرا و پدر و مادرم و همه مومنین را در روزی که حساب بر پا می شود ببخش و بیامرز.
❣ اَلسَّلاَمُ عَلَي بَقِيَّهِ اللَّهِ فِي بِلاَدِهِ وَ حُجَّتِهِ عَلَي عِبَادِهِ الْمُنْتَهِي إلَيْهِ مَوَارِيثُ الأَْنْبِيَاءِ وَ لَدَيْهِ مَوْجُودٌ آثَارُ الأَْصْفِيَاءِ، اَلْمُؤْتَمَنِ عَلَي السِّرِّ وَ الْوَلِيِّ لِلْأَمْرِ 💎سلام بر باقي مانده خدا در كشورهايش و حجّت او بر بندگانش، آنكه ميراث پيامبران به او رسيده، و آثار برگزيدگان نزد او سپرده است. آن امين بر راز، و ولي امر. 📚فرازی از زیارت نامه حضرت مهدی(عج)
🌹ختم نهج البلاغه در ۲۷۰ روز. سهم روز صد و نود و نهم ┄═❁❀••••❈◦🦋◦❈••••❀❁═┄ 📜 6⃣ وصف رستاخيز و زنده شدن دوباره ♦️ تا آن زمان كه پرونده اين جهان بسته شود و خواست الهی فرا رسد و آخر آفريدگان به آغاز آن بپيوندد و فرمان خدا در آفرينش دوباره دررسد. آنگاه آسمان را به حركت آورد و از هم بشكافد و زمين را به شدت بلرزاند و تكان سخت دهد، كه كوهها از جا كنده شده و در برابر هيبت و جلال پروردگاری بر يكديگر كوبيده و متلاشی شده و با خاك يكسان گردد سپس هر كس را كه در زمين به خاك سپرده شده درآورد و پس از فرسودگی تازه شان گرداند و پس از پراكنده شدن همه را گردآورد، سپس برای حسابرسی و روشن شدن اعمال از هم جدا سازد، آنها را به دو دسته تقسيم فرمايد؛ به گروهی نعمتها دهد و از گروه ديگر انتقام گيرد، امّا فرمانبرداران را در جوار رحمت خود جای دهد و در بهشت جاويدان قرار دهد، خانه ای كه مسكن گزيدگان آن هرگز كوچ نكنند و حالات زندگی آنان تغيير نپذيرد، در آنجا دچار ترس و وحشت نشوند و بيماری ها در آنها نفوذ نخواهد كرد، خطراتی دامنگيرشان نمی شود و سفری در پيش ندارند تا از منزلی به منزل ديگر كوچ كنند و اما گنهكاران را در بدترين منزلگاه درآورد و دست و پای آنها را با غل و زنجير به گردنشان درآويزد، چنانكه سرهايشان به پاها نزديك گردد، جامه های آتشين بر بدنشان پوشاند و در عذابی كه حرارت آتش آن بسيار شديد و بر روی آنها بسته و صدای شعله ها هراس انگيز است قرار دهد. جايگاهی كه هرگز از آن خارج نگردند و برای اسيران آن غرامتی نپذيرند و زنجيرهای آن گسسته نمی شود، مدتی برای عذاب آن تعيين نشده تا پايان پذيرد و نه سرآمدی تا فرا رسد. 7⃣ پارسايی پيامبر (صلّی الله علیه وآله وسلم) ♦️پيامبر(صلّی الله علیه و آله) دنيا را کوچک شمرد و در چشم ديگران آن را ناچيز جلوه داد. آن را خوار می شمرد و در نزد ديگران خوار و بی مقدار معرّفی فرمود و می دانست که خداوند برای احترام به ارزش او دنيا را از او دور ساخت و آن را برای ناچيز بودنش به ديگران بخشيد. پيامبر(صلّی الله علیه و آله) از جان و دل به دنيا پشت کرد و ياد آن را در دلش ميراند. دوست می داشت که زينت های دنيا از چشم او دور نگهداشته شود، تا از آن لباس فاخری تهيّه نسازد يا اقامت در آن را آرزو نکند. و برای تبليغ احکامی که قطع کننده عذرهاست، تلاش کرد و امّت اسلامی را با هشدارهای لازم نصيحت کرد و با بشارت ها مردم را به سوی بهشت فراخواند و از آتش جهنّم پرهيز داد. 8⃣ ويژگی های اهل بيت (علیهم السلام) ♦️ ما از درخت سرسبز رسالتيم و از جايگاه رسالت و محل آمد و شد فرشتگان برخاستيم، ما معدن های دانش و چشمه سارهای حکمت الهی هستيم. ياران و دوستان ما در انتظار رحمت پروردگارند و دشمنان و کينه توزان ما در انتظار کيفر و لعنت خداوند به سر می برند. ┄═❁❀••••❈◦🦋◦❈••••❀❁═┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 در آخرالزمان 🔹 جنین‌های مصنوعی برای مردانی که می‌خواهند تجربه‌ی زایمان داشته باشند. 🔸 وقتی بشر در جهالت خودش فرو میره یعنی همین، زیاده‌خواهی انسان تمومی نداره...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 «آخرالزمان در ماداگاسکار» 👤 استاد   🔺 امام كاظم عليه‌السلام: حقّ را بگو اگر چه نابودى تو در آن باشد؛ زيرا كه نجات تو در آن است و باطل را فروگذار هر چند نجات تو در آن باشد. 🔅 مهدویت؛ مهدویتِ اجتماعی و فعالانه است، منفعلانه نیست...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
www.ninava.ir..hamzwh ghanaatpishe.mp3
14.07M
🎧 خیلی زیبا | آقا جون یه عمره در عذابتم 🎤 کربلایی حمزه قناعت پیشه (عج) @madahi313
عطایی نیا امام زمان .mp3
11.09M
🎧 زمینه | همه منتظرن این روزا بخدا 🎤 کربلایی محمد عطایی نیا (عج) به کانال آموزشی صفر تا صد مداحی بپیوندید 👇👇👇👇👇 @madahi313
🌷🌷🌷🌷🌷 ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅── ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌷اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْن 🌷 وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ 🌷 وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ 🌷وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ شادی روح مطهر امام راحل وشهدا 🌷 صلوات 🕊🌷🕊🌷 🌷🕊🌷 🕊🌷 🌷 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
الحمدالله علی کل حال «يَا اللَّهُ يَا رَحْمَانُ يَا رَحِيمُ يَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبِي عَلَى دِينِکَ»🤲
*═✧❁﷽❁✧═* دست از پا درازتر اومدم بیرون ... هر کاری کردم زیر بار نرم، فایده نداشت ... تنها چیزی که از دوش من برداشته شده بود... نوشتن📝 گزارش جلسات شورا بود ... که اونم کلا وظیفه رئیس شورا نبود ... اون روزها هزاران فکر🤔 با خودمی می کردم ... جز اینکه اون اتفاق، شروع یک طوفان بود ... طوفانی که هرگز از ورود بهش پشیمان نشدم ... اولین مناسبت بعد از شروع کار شورا ... بعد از یه برنامه ریزی اساسی ... با کمک بچه ها، توی سالن سن درست زدیم و... همه چیز عالی و طبق برنامه پیش رفت ... علی الخصوص سخنران ... که توی یکی از نشست ها باهاشون آشنا شده بودم ... و افتخار دادن و سخنران اون برنامه شدن ... جذبه کلامش برای بچه ها بالا بود و همه محو شده بودن ... برنامه که تموم شد ... اولین ساعت، درسی شیمی بود ... معلم خوش خنده😊 ... زیرک ... و سختگیر ... که اون روز با چهره گرفته و بداخلاق وارد کلاس شد ... چند لحظه پای تخته ایستاد و بهم زل زد ... ـ راسته که سخنران به دعوت💌 تو حاضر شده بود بیاد؟ ... این آقا راحت هر دعوتی رو قبول نمی کنه ... یهو بهروز از ته کلاس صداش رو بلند ... ـ آقا شما روحانی ها رو هم می شناسید؟ ... ما فکر می کردیم فقط با سواحل هاوایی حال می کنید ... و همه کلاس زدن زیر خنده ... همه می خندیدن ... به جز ما دو نفر ... من و دبیر شیمی ... صدای سائیده شدن دندان هاش رو بهم می شنیدم ... رفت پای تخته ... ـ امروز اول درس میدم ... آخر کلاس تمرین ها رو حل می کنیم ... و شروع کرد به درس دادن ... تا آخر کلاس، اخم هاش😣 توی هم بود ... نه تنها اون جلسه ... تا چند جلسه بعد، جز درس دادن و حل تمرین کار دیگه ای نمی کرد ... جزء بهترین دبیرهای استان بود ... و اسم و رسمی داشت... اما به شدت ضد نظام ... و آخر بیشتر سخنرانی هاش ... - آخ که یه روزی برسه سواحل شمال بشه هاوایی ... جانم که چی میشه ... میشه عشق و حال ... چیه الان آخه؟... دریا🌊 هم بخوای بری باید سرت رو بیاری پایین ... حاج خانم یا الله ... خوب فاطی کاماندو مگه مجبوری بیای حال ما رو هم ضد حال کنی؟ ... ـ دلم می خواد اون روزی رو ببینم که همه این روحانی ها رو دسته جمعی بریزیم تو آتیش 🔥... توی هر جلسه ... محال بود 20 دقیقه در مورد مسائل مختلف حرف نزنه ... از سیاسی و اجتماعی گرفته تا ... در هر چیزی صاحب نظر بود ... یک ریز هم بچه ها رو می خندوند😂 ... و بین اون خنده ها، حرف هاش رو می زد ... گاهی حرف هاش به حدی احمقانه بود که فقط بچه های الکی خوش کلاس ... خنده شون می گرفت ... اما کم کم داشت همه رو با خودش همراه می کرد ... به مرور، لا به لای حرف هاش ... دست به تحریف دین هم می زد ... و چنان ظریف ... در مورد مفاسد اخلاقی و ... حرف می زد که هم قبحش رو بین بچه ها می ریخت ... هم فکر و تمایل به انجامش در بچه ها شکل می گرفت ... و استاد بردگی فکری بود ... - ایرانی جماعت هزار سال هم بدوه ... بازم ایرانیه ... اوج هنر فکریش این میشه که به پاپ کورن بگه چس فیل ... آخرش هم جاش همون ته فیله است ... خون خونم رو می خورد اما هیچ راهکاری برای مقابله باهاش به ذهنم نمی رسید ❌... قدرت کلامش از من بیشتر بود ... دبیر بود و کلاس توی دستش ... و کاملا حرفه ای عمل می کرد ... در حالی که من یه نوجوان 🧑که فقط چند ماه از ورودم به 18 سالگی می گذشت ... حتی بچه هایی که دفعات اول مقابلش می ایستادند ... عقب نشینی کرده بودن ... گاهی توی خنده ها باهاش همراه می شدن ... هر راهی که به ذهنم می رسید ... محکوم به شکست بود... تا اون روز خاص رسید ... عین همیشه ... وسط درس ... درس رو تعطیل کرد ... به حدی به بچه ها فشار می آورد ... و سوال و نمونه سوال های سختی رو حل می کرد ... که تا اسم Breaking time می اومد ... گل🌺 از گل بچه ها می شکفت ... شروع کرد به خندوندن بچه ها ... و سوژه این بار ... دیگه اجتماعی ... سیاسی یا ... نبود ... این بار مستقیم خود اهل بیت رو هدف گرفت ... و از بین همه ... حضرت زهرا ... با یه اشاره کوچیک ... و همه چیز رو به مسخره گرفت ... و بچه ها طبق عادت همیشه ... می خندیدن ... انگار مسخ شده بودن ... چشمم 👀توی کلاس چرخید ... روی تک تک شون ... انگار اصلا نفهمیده بودن چی شده و داره چی میگه ... فقط می خندیدن ... و وقتی چشمم برگشت روی اون ... با چشم های مست از قدرت و پیروزی بهم نگاه می کرد ... برای اولین بار توی عمرم ... با همه وجود از یه نفر متنفر😖 بودم... اشتباهش و کارش ... نه از سر سهو بود ... نه هیچ توجیه دیگه ای ... گردنم خشک شده بود ... قلبم تیر 💔می کشید ... چشم هام گر گرفته بود ... و این بار ... صدای سائیده شدن دندان های من بهم ... شنیده می شد ... زل زدم 🙄توی چشم هاش ... ♻️ادامه دارد... ══ ೋ💠🌀💠ೋ══