🔷🔹🔹
#فرازےازوصیتـــــنامہ
✍ وصیت کرده بود برای تشییعش لباس سفید بپوشم و لبخند بزنم تا قوت قلب دیگران باشم/
▫️ياد گرفته بودم به جای تشكر، به او میگفتم الهی شهيد بشی و همنشين سيدالشهدا(ع)!
راوی 👈 همسر شهید
▫️مدافـــــع حـــــرم▫️
#شهید_صادق_عدالت_اکبـــــری🌹
آخــرِ مــاه شــد و مــاه نیــامد آخر
سی سحر نـاله زدیم، آه، نیــامد آخر
بـا کلافی سر بـازار نشستیـم ولی
حیف شد یوسفم از چاه نیــامد آخر
جان ما از غم دوریش به لب آمده است
صـاحب غیبـت جـانکــاه نیــامد آخر
شام هجران رخش از سر ما رخت نبست
فجــر امیـد سحـرگــاه نیــامد آخر
ترسم این است دوباره به تباهی بروم
مشعـل و روشـنی راه نیــامد آخر
روضه قتلگه جد غریبش سخت است
ای خــدا حضرت خونخـواه نیــامد آخر...
#اللّٰھـُــم_عجِّل_لِوَلیڪَ_الفَرَجـ
کانال سفیـــران زینبیــــون
@safiranzenabiyoon
4_721038705925555021.mp3
4.47M
❤️شرح دعای روز بیستم ونهم ماه مبارک و احکام، ویک نکته اخلاقی شیرین
#استاد_مجتهدی
کانال سفیـــران زینبیــــون
@safiranzenabiyoon
شرح دعای افتتاح، جلسه 29.mp3
7.17M
🔊 #صوت_مهدوی
🔖 #شرح_دعای_افتتاح
👤 استاد #پناهیان ؛ جلسه ٢٩
📝 فراز «اَللّهم انّٰا نَشکُوا عَلیکَ...» در #دعای_افتتاح به این معنا اشاره دارد که باید دل ما از اینکه امام زمان غایب هستند، بگیرد؛ سپس میتوانیم از این شرایط، به محضر خدا گله و شکایت کنیم.
🔖 ویژه ماه #رمضان
🔊 #صوت_مهدوی
🔖 #شرح_دعای_افتتاح
👤 استاد #پناهیان ؛ جلسه ٢٩
📝 فراز «اَللّهم انّٰا نَشکُوا عَلیکَ...» در #دعای_افتتاح به این معنا اشاره دارد که باید دل ما از اینکه امام زمان غایب هستند، بگیرد؛ سپس میتوانیم از این شرایط، به محضر خدا گله و شکایت کنیم.
🔖 ویژه ماه #رمضان
کانال سفیـــران زینبیــــون
@safiranzenabiyoon
💝🕊💝🕊💝🕊💝
#داستان_واقعی
#قصه_دلبری
قسمت۱۸
*═✧❁﷽❁✧═*
هیئت که می رفتیم, اگر پذیرایی یا نذری می دادنند, به عنوان تبرک برایم می آورد.👌
خودم قسمت خانم ها می گرفتم. ولی باز دوست😍 داشت برایم بگیرد.
بعد از هیئت رایه العباس با لیوان چای ☕️, روی سکوی وسط خیابان منتظرم می ایستاد.
وقتی چای وقند را به من تعارف می کرد, حتی بچه های مذهبی ها هم نگاه 👀می کردند.
چند دفعه دیدم خانم های مسن تر تشویقش کردند
وبعضی هایشان به شوهرهاشان می گفتند: (حاج آقا یاد بگیر, از تو کوچیک تره☹️)
خیلی بدش می آمد, از زن و مردهای جوانی که در خیابان دست در دست هم راه می روند😏 می گفت:( مگه اینا خونه و زندگی ندارن?)
ولی ابراز محبت های این چنینی می کرد و نظر بقیه هم برایش مهم نبود.
حتی می گفت: ( دیگران باید این کارا رو یاد بگیرن.)
اعتقادش این بود که با( خط کش اسلام کار کن.)💯
پدرم می گفت:
( این دختر قبل ازدواج خیلی چموش بود.
ما می گفتیم شوهرش ادبش
می کنه.😐
ولی شما که بدتر از اون رو لوس کردی!)
بدشانسی آورده بود.
با همه ی بخوری اش, گیر زنی افتاده بود که اصلاً آشپزی بلد نبود🚫
خودش ماهر بود.✅
کمی از خودش یاد گرفتم.
کمی هم از مادرم.
ابگوشت مرغ 🍗و ماکارونی اش حرف نداشت.
اما عدسی را از بس زمان دانشجویی برا هیئت پخته بود, از خانم ها هم خوشمزه تر😋
می پخت.
املتش که شبیه املت نبود.
نمی دانم چطور همه ی موادش را این طور میکس می کرد,همه چیز داخلش پیدا می شد😖
یادم نمی رود اولین باری که عدس پلو پختم.
نمی دانستم آب عدس را دیگر نباید🚫 بریزم داخل برنج.
برنج آب داشت ,آب عدس هم اضافه کردم,شفته پلو شد🙈
وقتی گذاشتم وسط سفره خندید,☺️ گفت:( فقط شمع کم داره که به جای کیک 🎂تولد بخوریم!) اصلاً قاشق فرو نمی رفت داخلش. آن را برد ریخت روی زمین که پرنده ها 🕊بخورند و رفت پیتزا خرید.
دست به سوزنش هم خوب بود. اگر پارچه ای پاره می شد, دکمه ای کنده می شد, یا نیازی به دوخت و دوز بود, سریع سوزن را نخ می کرد.
می گفت:( کوچیک که بودم , مادرم معلم بود ومی رفت مدرسه🏦 من پیش مادر بزرگم بودم) خیاطی را از آن دوران به یادگار داشت.
یکی از تفریجات ثابتمان پیاده روی بود.
در طول راه تنقلات می خوردیم😋
بهشت زهرا《سلام الله علیها》 رفتنمان هم به نوعی پیاده روی محسوب می شد.
پنجشنبه ها یا صبح🌄 جمعه غذایی آماده بر می داشتیم و
می رفتیم بهشت زهرا تا بعدازظهر می چرخیدیم.
یک جا بند نمی شد, از این شهید🌷 به آن شهید.
از این قطعه به آن قطعه.
اولین بار که رفتیم شهدای گمنام , گفت:
( برای اینکه وصلت سر بگیرد, نذر کردم سنگ مزار شهدایی رو که سنگ قبرشون شکسته , با هزینه ی💶 خودم تعویض کنم)
یک روز هشت تا از سنگ ها را عوض کرده بود. یک روز هم پنج تا.
گفتم:( مگه از سنگ قبر, ثوابی به شهید می رسد⁉️) گفت:
( اگه سنگ قبر عزیز خودت بود, باز همین رو می گفتی?)
به شهید چمران انس وعلاقه💞 خاصی داشت به خصوص به منا جات هایش.
شهید محمد عبدی را هم خیلی دوست 😍داشت.
اسم جهادی اش را گذاشته بود:( عمار عبدی) عمار را از کلید واژه (این عمار) حضرت آقا وعبدی را از شهید عبدی گرفته بود✅
بعضی ها می گفتند:( از نظر صورت شبیه محمد عبدی ومنتظر قائم هستی.
ذوق😍 می کرد تا این را
می شنید.)
الگویش در ریش گذاشتن , به شهید محسن دین شعاری بود. زمانی که جهاد مغنیه شهید🌷 شد , واقعاً به هم ریخت😰
داشتیم اسباب اثاثیه خانمان را مرتب می کردیم.
می خواستم چینش دکور راتغییر بدهم. کارمان تعطیل شد.
از طرفی هم خیلی خوشحال 😌شد ومی گفت: آقا زاده ای که روی همه رو کم کرد💯
تا چند وقت پیش عکس رسول خلیلی را روی ماشین🚙 و داخل اتاق داشت.
همه ی شهدا را زنده فرض می کرد که (اینا حیات دارن ولی ما
نمی بینیم )👌
تمام سنگ ها قبرهای شهدا را دست می کشید و
می بوسید 😘
بعضی وقت ها در اصفهان و یزد اگر کسی نبود پا برهنه
می شد.
ولی در بهشت زهرا هیچ وقت ندیدم کفشش👞 را دربیاورد.
─═ई ✨🔮✨ई═─
👈 ادامه دارد... 👉
کانال سفیـــران زینبیــــون
@safiranzenabiyoon
💝🕊💝🕊💝🕊💝
#سلام_امام_مهربان_زمانم 🌷
دلخسته خدا خدا خدا میکردم
یک ماه برای تو دعا میکردم
هر جمعهی ماه رمضانی که گذشت
تا وقت اذان تو را صدا میکردم
سی روز به عشق دیدنت آقا جان
من روزه خود به اشک وا میکردم
در هر شب قدر وقت احیاء ارباب
با یاد شما یاد و صفا میکردم
ای کاش نماز عید فطر خود را
در پشت سر تو اقتدا میکردم...
#اللّٰھـُــم_عجِّل_لِوَلیڪَ_الفَرَجـ
کانال سفیـــران زینبیــــون
@safiranzenabiyoon
💞 #آقاجان
یک روزی بـرسـد، که به هم مژده دهیم...
یوسـف فـاطـمـه آمـد
دیـدیـــ....؟!
مـن سـلامـش کـردم...
پاسـخـم داد امـام،
پاسـخـش طـوری بـود!!
با خودم زمزمه کردم که امام...
میشناسد مگر این بی سر و بی سامان را؟!...
و شـنـیـدم فـرمـود...:
"تو همانی که «فـــرج» میخواندی..."
#الٰلهُمَ_عَجِّل_لِوَلِیّکَ_الفَرَج_ان_شاءالله
کانال سفیـــران زینبیــــون
@safiranzenabiyoon
⭕️ رهایی از خسران
🔹 به نظر شما مهمترین خطر و آسیبی که جامعه ی منتظر و منتظران رو تهدید میکنه چیه؟
سوره مبارکه عصر یکی از سوره هایی ست که ما وقتی به همدیگه میرسیم بعد از سلام و احوالپرسی خوبه این رو بخونیم. این سوره انسان رو به یاد امام زمانش میندازه، به یاد وظیفه ی یک منتظر، یاد خطرها و آسیب هایی که در دوران غیبت امام زمان، منتظران و جامعه ی منتظر موعود رو تهدید میکنه.
"بسم الله الرحمن الرحیم؛ وَالعَصر"؛ قسم به زمان، حالا این زمان، زمانِ چیه؟ توی روایات یکی از زمان، عصرِ ظهوره. "إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِي خُسْرٍ"؛ انسان غرق در خسران و ضرره.
- همه؟!
- همه
- استثنا نداره؟!
- چرا، "إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ"؛ مگر انسانهایی که ۴ ویژگی داشته باشن:
✔️ در اعتقاد و ایمان و باور کم نیارند، ایمان داشته باشن به اونچه که باید ایمان داشت.
✔️ "وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ"؛ بر اساس این ایمانشون عمل بکنن، با عملشون این ایمان و باورشون رو تایید بکنن. خب طبیعی ست که اینجا سوره به پایان برسه چون تو "آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ" همه چیز هست، چرا سوره تموم نشد و بر دو نکته به طور خاص تاکید میشه؟
✔️ "تَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ"؛ تواصی یعنی به داد هم رسیدن، به همدیگه توصیه و سفارش کردنه؛ به حق، اینکه حق چیه؟ حق کدومه؟ و به پایبندی به حق و صبر بر حق و ماندن بر حق.
🔸 علت اینکه سوره اینجا تمام نشد بعد از "عَمِلوالصّالِحات".
👈 ادامه دارد... 🔜👉
کانال سفیـــران زینبیــــون
@safiranzenabiyoon
💝🕊💝🕊💝🕊💝
#داستان_واقعی
#قصه_دلبری
#قسمت۱۹
*═✧❁﷽❁✧═*
تاریخ تولد وشهادت شهدا 🌷را که می خواند, می زد توی سرش :( ببین اینا چه زندگی پر ثمری داشتن ولی من با این سن, هیچ خاصیتی ندارم😔)
تازه وارد سپاه شده بود, نُه ماه🌙 بعد از عروسی, برای دوره آموزشی پاسدار می رفت اصفهان. پنجشنبه جمعه ها می آمد.
یزد ماه🌙 رمضان که شد پانزده روز من را هم با خودش برد.
از طرف سپاه بهش سوئیت داده بودند.
صبح ها ساعت🕰 هشت
می رفت تا دوی بعد از ظهر .
می خوابیدم 😴تا نزدیک ظهر. بعد هم تا ختم قرآن روزانه ام را می خواندم می رسید.
استراحتی می کرد ومی زدیم بیرون و افطاری را بیرون
می خوردیم😋
خیلی وقتها پیاده می رفتیم تاتخته فولاد و گلستان شهدا🌷
به مکان های تاریخی اصفهان هم سر زدیم.
سی وسه پل، خواجو.
همان جا هم تکه کلامی سر زبانش افتاد : امام وشهدا🌷
هر وقت می خواست بپیچاند
می گفت: 《امام وشهدا》
کجا می روی؟ پیش امام وشهدا⁉️
با کی می روی؟ با امام وشهدا!
کم کم روحیاتش دستم آمده بود. زیاد کتاب 📚می خواند.
رمان های انقلاب, کتاب خاطرات عزت شاهی و زندگی نامه ی شهدا.
کتاب های شهدا را به روایت همسرشان را خیلی دوست😍 داشت.
شهید چمران, همت و مدق.
همیشه می گفت: ( دوست دارم اگه شهید شدم, کتاب زندگی ام رو روایت فتح چاپ کنه✅)
حتی اسم برد که در قالب کتاب های نیمه ی پنهان ماه🌙 باشد.👌 می گفت: در خاطراتت چه چیزهایی را بگو, چه چیزهایی را نگو.
شعرهایش را تایپ و در فایل جدایی در کامپیوترش 🖥ذخیره کرد
وگفت: (اینا رو هم ته کتاب اضافه کن.)
عادت نداشتیم که هر کسی تنهایی بنشیند برای خودش کتاب بخواند.
به قول خودش ,یا باید آن یکی را بازی می داد یا خودش هم بازی نمی کرد✅
بلند می خواند که بشنوم👂
در آشپزی , خودش را بازی
می داد .
اما زیاد راهش نمی دادم 🚫که بخواهد تنها پخت وپز کند.
چون ریخت وپاش می کرد و کارم دو برابر می شد.
بهش می گفتم:
( شما کمک نکنی, بهتره)
آدم منظمی نبود. راستش اصلاً این چیزها برایش مهم نبود😏
در قوطی زرد چوبه ونمک را جابجا می گذاشت🙃
ظرف وظروف را طوری می چید لبه ی اُپن که شتر 🐪با بارش آنجا گم می شد.
روزه هم اگه می گرفتیم, باید با هم نیت می کردیم.
عادت داشت مناسبت ها روزه بگیرد.
مثل عرفه, رجب, شعبان. گاهی سحری درست می کردم , گاهی شام دیر می خوردیم به جای سحری .
اگه به هر دلیلی یکی ازما
نمی توانست روزه بگیرد.
قرار براین بود آن یکی ,به روزه دار تعارف کند.
جزء شرطمان بود که آن یکی باید روزه اش را افطار کند.👌
اینطوری ثوابش را می برد.
برای خواندن نماز شب 📿کاری به کار من نداشت .
اصرار نمی کرد با هم بخوانیم. خیلی مقید نبود که بخواهم بگویم هرشب 🌃بلند می شد برای تهجد نه هر وقت مکان و فضا مهیا بود, از دست نمی داد.✅
گاهی فقط به همان شفع و وتر اکتفا می کرد.
گاهی فقط به یک سجده .
کم پیش می آمد مفصل وبا اعمال بخواند.
می گفت: ( آقای بهجت می فرمودند: اگه بیدار شدی و دیدی هنوز اذان نگفته ن و فقط یه سجده ی شکر به جا بیاری که سحر رو بیدار شدی , همونم خوبه!)💯
══ ೋ💠🌀💠ೋ══
👈 ادامه دارد... 🔜👉
کانال سفیـــران زینبیــــون
@safiranzenabiyoon
💝🕊💝🕊💝🕊💝