🌷 #دختر_شینا – قسمت 1⃣2⃣
✅ فصل_ششم
... اما صمد دلش نیامده بود به طرفم چیزی پرتاب کند.
مراسم عروسی با ناهار دادن به مهمانها ادامه پیدا کرد. عصر مهمانها به خانههایشان برگشتند. نزدیکان ماندند و مشغول تهیه شام شدند. دو روز اول، من و صمد از خجالت از اتاق بیرون نیامدیم. مادر صمد صبحانه و ناهار و شام را توی سینی میگذاشت. صمد را صدا میزد و میگفت: « غذا پشت در است. »
ما کشیک میدادیم، وقتی مطمئن میشدیم کسی آنطرفها نیست، سینی را برمیداشتیم و غذا را میخوردیم.
رسم بود شب دوم، خانوادهی داماد به دیدن خانوادهی عروس میرفتند. از عصر آن روز آرام و قرار نداشتم. لباسهایم را پوشیده بودم و گوشهی اتاق آماده نشسته بودم. میخواستم همه بدانند چقدر دلم برای پدر و مادرم تنگ شده و اینقدر طولش ندهند. بالاخره شام را خوردیم و آماده رفتن شدیم.
داشتم بال درمیآوردم. دلم میخواست تندتر از همه بدوم تا زودتر برسم. به همین خاطر هی جلو میافتادم. صمد دنبالم میآمد و چادرم را میکشید.
وقتی به خانهی پدرم رسیدیم، سر پایم بند نبودم. پدرم را که دیدم، خودم را توی بغلش انداختم و مثل همیشه شروع کردم به بوسیدنش. اول چشم راست، بعد چشم چپ، گونهی راست و چپش، نوک بینیاش، حتی گوشهایش را هم بوسیدم. شیرین جان گوشهای ایستاده بود و اشک میریخت و زیر لب میگفت: « الهی خدا امیدت را ناامید نکند، دختر قشنگم. »
خانوادهی صمد با تعجب نگاهم میکردند. آخر توی قایش هیچ دختری روی این را نداشت اینطور جلوی همه پدرش را ببوسد. چند ساعت که در خانهی پدرم بودم، احساس دیگری داشتم. حس میکردم تازه به دنیا آمدهام. کمی پیش پدرم مینشستم. دستهایش را میگرفتم و آنها را یا روی چشمم میگذاشتم، یا میبوسیدم. گاهی میرفتم و کنار شیرین جان مینشستم. او را بغل میکردم و قربان صدقهاش میرفتم.
عاقبت وقت رفتن فرا رسید. دل کندن از پدر و مادرم خیلی سخت بود. تا جلوی در، ده بار رفتم و برگشتم. مرتب پدرم را میبوسیدم و به مادرم سفارشش را میکردم: « شیرین جان! مواظب حاجآقایم باش. حاجآقایم را به تو سپردم. اول خدا، بعد تو و حاجآقا. »
توی راه برعکس موقع آمدن آهسته راه میرفتم. ریزریز قدم برمیداشتم و فاصلهام با بقیه زیاد شده بود. دور از چشم دیگران گریه میکردم. صمد چیزی نمیگفت. مواظبم بود توی چالهچولههای کوچههای باریک و خاکی نیفتم.
فردای آنروز صمد رفت.باید میرفت.سرباز بود.باز با رفتنش خانه برایم مثل زندان شد.مادر صمد باردار بود.من که درخانه ی پدرم دست به سیاه وسفید نزده بودم حالا مجبور بودم ظرف بشویم جارو کنم و برای ده دوازده نفر خمیر نان اماده کنم .دستهایم کوچک بود و نمیتوانستم خمیرها را خوب ورز بدهم تا یکدست شوند.
آبان ماه بود.هوا سرد شده بودک برگ های درخت ها ک زرد وخشک شده بودند توی حیاط میریختند.ساعتها مجبور بودم توی آن هوای سرد برگها را جارو کنم .
دو هفته از ازدواجمان گذشته بود یک روز مادر صمد به خانه ی دخترش رفت و به من گفت :من میروم خانه ی شهلا تو شام درست کن.در این دو هفته همه کاری انجام داده بودم بجز غذا درست کردن .چاره ای نبود رفتم توی آشپزخانه که یکی از اتاقهای همکف خانه بود.پریموس را روشن کردم .آب را توی دیگ ریختم ومنتظر شدم تا آب جوش بیایدشعله ی پریموس مرتب کم وزیادمیشد ومجبور بودم تندتند تلمبه بزنم تا خاموش نشود.
عاقبت به جوش آمد برنج هایی که پاک کرده وشسته بودم توی آب ریختم.از دلهره دستهایم بی حس شده بود.نمیدانستم که کی باید برنج را از روی پریموس بردارم خواهر صمد،کبری،به دادم رسید .خدا خدا میکردم برنج خوب از آب دربیاید و آبرویم نرود کمی که برنج جوشید کبری گفت:حالا وقتش است بیا برنج را برداریم.
دونفری کمک کردیم وبرنج را داخل آبکش ریختیم وصافش کردیم .برنج را که گذاشتیم مشغول سرخ کردن سیب زمینی و گوشت وپیاز شدم برای لای پلو.
شب شد و همه به خانه آمدند .غذا را کشیدم اما از ترس به اتاق نرفتم و گوشه ی آشپزخانه نشستم وشروع کردم به دعا خواندن .کبری صدایم کرد.با ترس ولرز به اتاق رفتم مادر صمد بالای سفره نشسته بود .دیس های خالی پلو وسط سفره بود همه مشغول غذا خوردن بودند و میگفتند :به به چقدر خوشمزه است.
فردا صبح یکی از همسایه ها به سراغ مادر شوهرم آمد.داشتم حیاط را جارو میکردم .میشنیدم که مادر شوهرم از دست پختم تعریف میکرد ومیگفت:نمیدانید قدم دیشب چه غذایی برایمان پخت دست پختش حرف ندارد هرچه باشد دختر شیرین جان است دیگر.
اولین بار بود که درآن خانه احساس آرامش میکردم.
🔰ادامه دارد....🔰
#شهید_عباس_,دانشگر
🌷🌷🌷🌷🌷
#مقام_معظم_رهبری
#شهادت نشانه ی استواری است .
#شهدا غالبا عناصر پولادین جبهه ی جنگ و جزء عناصر پولادین مردم بودند .
🌷اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ
🌷 وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
🌷 وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
🌷وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
#اللهم_ارزقنا_الشهادة_في_سبيلك
#شبتون_شهدایی
شادی روح مطهر امام راحل وشهدا🌷صلوات
🕊🌷🕊🌷
🌷🕊🌷
🕊🌷
🌷
32.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پدر کریستوفر، کشیش مسیحی که تحقیقات فراوانی درباره تاریخ اسلام بخصوص زندگی حضرت زهرا و حضرت زینب سلام الله علیها کرده میگوید:
نیمی از قلب من برای حضرت زهرا و نیمی دیگر برای حضرت زینب است.
این کلیپ رو ببینید، چقدر زیبا درباره مقام و عظمت حضرت زینب صحبت میکنه
#وفات_حضرت_زینب
#حضرت_زینب
#ام_المصائب
@safiranzenabiyoon
بسم الله الرحمن الرحیم
#سوره_مبارکه_آل عمران_آیه_۱۲۵
《بَلی ان تصبروا و تَتَقُوا ویاتوکُم من فورِهِم هذا یُمددکم رَبُّکم بِخمسهِ ءالفِِ من الملائکهِ مُسَومین》
آری , اگر صبرو مقاومت کنید و پرهیزگاری نمایید, هر چند دشمن خشمگین با جوش و خروش به سرعت بر شما بتازد
پروردگارتان شما را با پنج هزار از فرشتگان مدد می رساند
🌹ختم نهج البلاغه در ۲۷۰ روز. سهم روز هفتادم
┄═❁🍃❈🌼🍃🌼❈🍃❁═┄
📜 #نامه47 : وصيت امام (علیه السلام) به حسن و حسين(علیهما السلام) پس از ضربت ابن ملجم (که لعنت خدا بر او باد) که در رمضان سال ٤٠ هجری در شهر کوفه مطرح فرمود.
1⃣ پندهای جاودانه
🔻شما را به ترس از خدا سفارش می كنم به دنيا روی نياوريد، گرچه به سراغ شما آيد و بر آنچه از دنيا از دست می دهيد اندوهناك مباشيد، حق را بگوييد و برای پاداش الهی عمل كنيد. دشمن ستمگر و ياور ستمديده باشيد. شما را و تمام فرزندان و خاندانم را و كسانی را كه اين وصيت به آنها می رسد به ترس از خدا و نظم در امور زندگی و ايجاد صلح و آشتی در ميانتان سفارش می كنم، زيرا من از جدّ شما پيامبر (صلی الله علیه السلام) شنيدم كه می فرمود: (اصلاح دادن بين مردم از نماز و روزه يكسال برتر است.) خدا را! خدا را! درباره يتيمان، نكند آنان گاهی سير و گاه گرسنه بمانند و حقوقشان ضايع گردد. خدا را! خدا را! درباره همسايگان،حقوقشان را رعايت كنيد كه وصيت پيامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) شماست، همواره به خوش رفتاری با همسايگان سفارش می كرد تا آنجا كه گمان برديم برای آنان ارثی معين خواهد كرد. خدا را! خدا را! درباره قرآن مبادا ديگران در عمل كردن به دستوراتش از شما پيشی گيرند.
خدا را! خدا را! درباره نماز همانا كه ستون دين شماست. خدا را! خدا را! درباره خانه خدا، تا هستيد آن را خالی مگذاريد زيرا اگر كعبه خالی شود مهلت داده نمی شويد. خدا را! خدا را! درباره جهاد با اموال و جانها و زبانهای خويش در راه خدا. بر شما باد به پيوستن با يكديگر و بخشش همديگر، مبادا از هم روی گردانيد و پيوند دوستی را از بين ببريد، امر به معروف و نهی از منكر را ترك نكنيد كه بدان شما بر شما مسلط می گردند، آنگاه هر چه خدا را بخوانيد جواب ندهد. (سپس فرمود؛ )
2⃣ سفارش به رعايت مقرّرات عدالت در قصاص
🔻 ای فرزندان عبدالمطلب! مبادا پس از من دست به خون مسلمين فرو بريد و بگوييد: اميرمؤمنان كشته شد، بدانيد جز كشنده من كسی ديگر نبايد كشته شود. درست بنگريد، اگر من از ضربت او مردم، او را تنها يك ضربت بزنيد و دست و پا و ديگر اعضای او را مبريد، من از رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) شنيدم كه فرمود: (بپرهيزيد از بريدن اعضای مرده هر چند سگ ديوانه باشد.)
┄═❁🍃❈🌼🍃🌼❈🍃❁═┄
📜 #نامه46 :نامه به يكی از فرماندهان خود
🔹مسؤوليت فرمانداری و اخلاق اجتماعی
🔻پس از ياد خدا و درود، همانا تو از كسانی هستی كه در ياری دين از آنها كمك می گيرم و سركشی و غرور گناهكاران را درهم می كوبم و مرزهای كشور اسلامی را كه در تهديد دشمن قرار دارند حفظ می كنم، پس در مشكلات از خدا ياری جوی و درشت خویی را با اندك نرمی بياميز، در آنجا كه مدارا كردن بهتر است مدارا كن و در جایی كه جز با درشتی كار انجام نگيرد درشتی كن، پر و بالت را برابر رعيت بگستران، با مردم گشاده روی و فروتن باش و در نگاه و اشاره چشم، در سلام كردن و اشاره نمودن با همگان يكسان باش، تا زورمندان در ستم تو طمع نكنند و ناتوانان از عدالت تو مايوس نگردند، با درود.
┄═❁🍃❈🌼🍃🌼❈🍃❁═┄