🍃☀️🍃
🍃السَّلامُ عَلَيْكَ يا جادَّةَ الله...
☀️سلام بر تو ای راه روشن خدا.
ای که هر چه غیر توست بیراهه است.
سلام بر تو و بر روزگاری که همه خلق در مسیر تو، شیرینی بندگی را خواهند چشید.
📗صحیفه مهدیه، زیارت حضرت بقیة الله ارواحنا فداه در سختیها، ص578.
🍃☀️🍃
#امام_زمان
#سلام_مهدوی
#مولایمن
🍂چشم انتظار آمدنت ماندهام بسی
مُردم از این صبوری و اندوه بی کسی...
🍂غم روی غم نهادم و غمخانه شد دلم
جان بر لبم رسید، به دادم نمیرسی؟
15.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ من مسلمان نیستم و نمیخوام بیرون خونه حجاب بذارم، چرا مزاحمم میشید؟
📹 جواب استاد رحیم پور ازغدی شنیدنیه☺️
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
#سلام_امام_زمانم🌸
خوشا آنکس که مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) یار او شد
رفیق مشفق و غمخوار او شد...
اگر صد ها گره افتد به کارش
بدست او فرج در کار او شد
#سلام_بر_ابراهیم 🌹
🌸🍂
🍂
رفقا حواستون باشه!
دارند برای ظهور امام عصر (عج) یارگیری میکنند.
#حاج_حسین_یکتا
••🦋••
📕#شناسنامهشهیده⇣⇣
نام : شهیده طیبه واعظی🌷
تولد : 24 / تیر / 1337
محل تولد : اصفهان
شهادت : 3 / خرداد / 1356
محل شهادت : تهران _ براثر شکنجه ی ساواک
سن : 20🌸
مزار : تهران _ گلزار شهدای بهشت زهرا (سلام الله علیه و آله)
قطعه 39 _ ردیف 46 _ شماره 46
#شهیده_طیبه_واعظی
🌷🌷🌷🌷🌷
سلامعلیکم
بنده طیبه واعظی دهنوی هستم
متولد سال 1337، در یکی از روستاهای
اصفهان.من در خانواده ای مذهبی و با وضع
مالی نه چندان خوب رشد کردم و به هــــمین
علت خیلی زود با درد و رنج مردم مستضعف
آشنا شدم.
در سن 7 سالگی خواندن قرآن را در خانه پدرم
آموختم و در سال 1350 با پسر خاله مجاهدم
ابراهیم جعفریان ازدواج کردم و این نقطهعطفی
در زندگی من بود و همین ازدواج بود که مـــــسیر
زندگی من را به طور کلی دگرگون ساخت.
من با کمک همسرم به مطالعه عمیق کتب
مذهبی و آگاه کننده و تفسیر قرآن پرداختم
و چون آقا ابراهیم همان علاقه و صداقت و
ایمانی را که لازمه یک فرد مــــــــبارز است در
وجود من یافت،
من را در جریان مبارزات تــشکیلاتی قرار داد
و من به عضویت گروه مــــــــهدیون در آمدم.
به خاطر مبارزه با شاه و تحت تعقیب بودن
شوهرم از سال 1354 به همراه هــــــمسر و
کودک شیرخواره ام به زندگی مخفی روی آوردم.
🌷اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ
🌷 وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
🌷 وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
🌷وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
#اللهم_ارزقنا_الشهادة_في_سبيلك
#شبتون_شهدایی
شادی روح مطهر امام راحل وشهدا 🌷 صلوات
🕊🌷🕊🌷
🌷🕊🌷
🕊🌷
🌷
#داستان_واقعی
#نسل_سوخته
#نویسنده_شهید_سید_طاها_ایمانی
#قسمت_۴
*═✧❁﷽❁✧═*
نیم ساعت بعد از زنگ🔔 کلاس رسیدم مدرسه ناظم با ناراحتی بهم نگاه کرد
- فضلی این چه ساعت مدرسه اومدنه؟از تو بعیده 😒
با شرمندگی سرم رو انداختم پایین😓 چی می تونستم بگم؟ راستش رو می گفتم شخصیت پدرم خورد می شد دروغ می گفتم شخصیت خودم جلوی خداجوابی جز سکوت نداشتم 🤐
چند دقیقه بهم نگاه کرد 👀
- هر کی جای تو بود الان یه پس گردنی ازم خورده بود زود برو سر کلاست
برگه ورود به کلاس نوشت و داد دستم
- دیگه تاخیر نکنی ها
- چشم آقا ...
و دویدم 🏃♂سمت راه پله ها
اون روز توی مدرسه اصلا حالم دست خودم نبود با بداخلاقی ها و تندی های😡 پدرم کنار اومده بودم دعوا و بدرفتاریش با مادرم و ما یک طرف این سوژه جدید رو باید چی کار می کردم؟
مدرسه که تعطیل شد پدرم سر کوچه، توی ماشین🚕 منتظر بود سعید رو جلوی چشم من سوار کرد اما من...
وقتی رسیدم خونه پدر و سعید خیلی وقت بود رسیده بودن زنگ در رو که زدم مادرم🧕 با نگرانی اومد دم در
- تا حالا کجا بودی مهران؟ دلم هزار راه رفت
نمی دونستم باید چه جوابی بدم اصلا پدرم برای اینکه من همراهش نبودم چی گفته و چه بهانه ای آورده سرم رو انداختم پایین
- شرمنده ...😞
اومدم تو پدرم سر سفره نشسته بود سرش رو آورد بالا و نگاه معناداری بهم کرد به زحمت خودم رو کنترل کردم
- سلام ✋باباخسته نباشی
جواب سلامم رو نداد لباسم رو عوض کردم ،دستم رو شستم و نشستم سر سفره دوباره مادرم با نگرانی بهم نگاه 👀کرد
- کجا بودی مهران؟
_چرا با پدرت برنگشتی؟
_ از پدرت که هر چی می پرسم هیچی نمیگه فقط ساکت نگام می کنه 😑
چند لحظه بهش نگاه کردم دل خودم بدجور سوخته بود اما چی می تونستم بگم؟ روی زخم دلش💔 نمک بپاشم یا یه زخم به درد و غصه هاش اضافه کنم؟ از حالت فتح الفتوح کرده پدرم مطمئن بودم این تازه شروع ماجراست و از این به بعد باید خودم برم و برگردم
- خدایامهم نیست سر من چی میاد خودت هوای دل مادرم رو داشته باش🤲
سینه سپر کردم و گفتم:
- همه پسرهای هم سن و سال من خودشون میرن و میان منم بزرگ شدم اگر اجازه بدید می خوام از این به بعد خودم برم مدرسه و برگردم 🙂
تا این رو گفتم دوباره صورت پدرم گر گرفت با چشم های برافروخته اش بهم نگاه کرد
- اگر اجازه بدید؟؟!!😲
باز واسه من آدم شد مرتیکه بگو
زیر چشمی یه نگاه به مادرم انداخت و بقیه حرفش رو خورد مادرم با ناراحتی و در حالی که گیج می خورد و نمی فهمید چه خبره سر چرخوند سمت پدرم
- حمید آقا این چه حرفیه؟ همه مردم آرزوی داشتن یه بچه شبیه مهران رو دارن
قاشقش رو محکم پرت کرد وسط بشقاب 🍽
- پس ببر بده به همون ها که آرزوش رو دارن سگ خور
صورتش رو چرخوند سمت من
- تو هم هر گهی می خوای بخوری بخور مرتیکه واسه من آدم شده 😠
و بلند شد رفت توی اتاق گیج می خوردم نمی دونستم چه اشتباهی کردم که دارم به خاطرش دعوا میشم 🙁
بچه ها هم خیلی ترسیده بودن مامان روی سر الهام دست کشید و اون رو گرفت توی بغلش از حالت نگاهش معلوم بود خوب فهمیده🤔 چه خبره یه نگاهی به من و سعید کرد
- اشکالی نداره چیزی نیست شما غذاتون رو بخورید
اما هر دوی ما می دونستیم این تازه شروع ماجراست ...👌
♻️ادامه دارد...
══ ೋ💠🌀💠ೋ══
بسم الله الرحمن الرحیم
#سوره_انفال_آیه_۲۸
دل بستن افراطی به مال و اولاد انسان را به هلاکت دنیا و آخرت گرفتار می کند .
عشق به او موجب میشود حرام را حلال و هر حقی را زیر پا بگذارد .
حتی دچار نفرین فرزندان خود می شوند .
برای کسب مدارک دنیوی به بلاد کفر و بی بندو بار می فرستند و وقتی باز می گردند میبینند دین و ایمانشان را از دست داده اند
پاداش بزرگ تنها در دست خدا و در راستای توجه به احکام الهی است.
❣ #سلام_امام_زمانم❣
بر مشامم میرسد هر لحظه بوی انتظار
بر دلم ترسم بماند آرزوی وصل یار
تشنــه ی دیدار اویم معصیت مهلت بده
تا بمیرم در رکابش با تمام افتخار
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج