فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥ذکرهایی برای دلشوره و غم
🎙#استاد_عالی
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
📷 غنچه تا غنچه است در حجاب است، هيچ كس هوس چيدن آن را نمى كند.
اما همينكه حجاب را كنار نهاد و باز شد، آنرا خواهند چيد.
وقتى كه چيدند چند روزى هم ممكن است در جاى مناسب قرارش دهند اما ديرى نمى پايد كه پژمرده و پرپر میشود و آن را در سطل زباله میريزند!!!
خواهران باحجاب هم همچون غنچه اند، هيچ كس دست طمع و تصرف، به سمت آنها دراز نمى كند. امّا همينكه اين حجاب را كنار گذارند مورد طمع ديگران واقع خواهند شد.
📚تمثيلات جلد اول ۱۲۱.
#دهه_کرامت
#حجاب
#دختر
https://eitaa.com/girl_313
47.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸 نماهنگ « دختران نسل آفتاب»
🌸کاری متفاوت از دختران دهه هشتادی و نودی شیرازی به مناسبت دههی کرامت
گروه سرود: رایحه ظهور
کارگردان و تدوینگر: محمدمهرابی
مدیر تولید: ایمان رحمانیان
تصویربردار: علی مهرابی
شعر و ملودی: سید صادق آتشی
تنظیم و میکس : استودیو آشنا
تهیه و تولید: استودیو مهر
#دهه_کرامت #روز_دختر #حجاب #شاهچراغ #میلاد_حضرت_معصومه
#احمد_بن_موسی_الکاظم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فرق زن با حجاب با زن بی حجاب به زبان ساده.👌😎
8.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 دوربین مخفی متفاوت در نمایشگاه کتاب!👌
یکم کار فرهنگی حال خوب کن ببینیم
#روز_دختر
#حجاب
#دهه_کرامت
https://eitaa.com/girl_313
#شهید_قنبر_علی_بابا_زاده
🌷🌷🌷🌷🌷
خواهرم شما رسالت حضرت زهرا سلام الله علیها را بر دوش دارید ، حجاب خودتان را رعایت کنید .
موج خروشان خون مرا به گوش تمامی مستکبران و خائنان برسانید و به آنها بگویید: به خون پاک تمامی شهدا قسم ،حق مظلوم را از شما ظالمان خواهیم گرفت.
همیشه به یاد خدا باشید که خداوند شما را در همه حال یار و یاور است👌
🌷اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْن
🌷 وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
🌷 وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
🌷وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
#اللهم_ارزقنا_الشهادة_في_سبيلك
#شبتون_شهدایی
شادی روح مطهر امام راحل وشهدا 🌷 صلوات
🕊🌷🕊🌷
🌷🕊🌷
🕊🌷
🌷
9.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 نقش زنان در تاریخ
#زن_عفت_افتخار
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
#داستان_واقعی
#نسل_سوخته
#نویسنده_شهید_سید_طاها_ایمانی
#قسمت_۳۱
*═✧❁﷽❁✧═*
با همون حال، تلفن☎️ رو برداشتم ... نمی دونستم اول به کی و کجا خبر بدم ... اولین شماره ای که اومد توی ذهنم ... خاله معصومه بود ...
آقا جلال با صدای خواب آلود، گوشی رو جواب داد ... اما من حتی در جواب سلامش نتونستم چیزی بگم ... چند دقیقه ... تلفن به دست ... فقط گریه😭 می کردم ... از گلوم هیچ صدایی در نمی اومد ...
آقا جلال به دایی محسن خبر داده بود ... ده دقیقه بعد از رسیدن خاله ... دایی و زن دایی هم رسیدن ... محشری به پا شده بود ...
کمی آروم تر شده بودم ... تازه حواسم به ساعت ⏱جمع شد... با اون صورت پف کرده و چشم های سرخ ... رفتم توی دستشویی و وضو گرفتم ...
با الله اکبر نماز ... دوباره بی اختیار ... اشک مثل سیلابی از چشمم😭 پایین می اومد ... قدرت بلند کردن سرم رو از سجده نداشتم ... برای خدا و پیش خدا دلتنگی می کردم ... یا سر نماز هم مشغول عزاداری بودم ... حال و هوای نمازم ... حال و هوای نماز نبود ...
مادربزرگ رو بردن ... و من و آقا جلال، پارچه مشکلی سر در خونه زدیم ... با شنیدن صدای قرآن ... هم وجودم می سوخت ... و هم آرام تر می شد ...
کم کم همسایه ها🏘 هم اومدن ... عرض تسلیت و دلداری ... و من مثل جنازه ای دم در ایستاده بودم ... هر کی به من می رسید ... با دیدن حال من، ملتهب می شد ... تسبیح 📿مادربزرگ رو دور مچم پیچیده بودم ... و اشک بی اختیار و بی وقفه از چشمم می اومد ... بیشتر از بقیه، به من تسلیت می گفتن ...
با رسیدن مادرم ... بغضم دوباره ترکید ... بابا با اولین پرواز✈️ ... مادرم رو فرستاده بود مشهد ...
با یک روز تاخیر ... مراسم تشییع جنازه انجام شد تا همه برسن ... بی بی رو بردیم حرم و از اونجا مستقیم بهشت رضا ... همه سر خاک منتظر بودن ...
چشمم که به قبر افتاد ... یاد آخرین شب افتادم ... و زیارت عاشورایی که برای بی بی می خوندم ... لعن آخرش مونده بود ... با اون سر و وضع خاکی و داغون ... پریدم توی قبر ...
ـ بسم الله الرحمن الرحیم ... اللّٰهُمَّ خُصَّ اَنْتَ اَوَّلَ ظالِمٍ بِاللَّعْنِ مِنّى و ...
پدرم با عصبانیت😡 اومد جلو تا من رو بکشه بیرون ... که دایی محمد جلوش رو گرفت ... لعن تموم شد ... رفتم سجده ...
- اَللّهُمَّ لَکَ الْحَمْدُ حَمْدَ الشّاکِرینَ لَکَ عَلٰى مُصابِهِمْ ... اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ عَلٰى عَظیمِ رَزِیَّتى ... اَللّهُمَّ ارْزُقْنى شَفاعَةَ الْحُسَیْنِ یَوْمَ الْوُرُودِ ...
صورت خیس از اشک ... از سجده بلند شدم ... می خواستم بیام بیرون که دایی محمد هم پرید توی قبر ... دستم رو گرفت ... و به دایی محسن اشاره کرد ...
- مادر رو بده ...
با هم دیگه بی بی رو گذاشتیم توی قبر ... دستش رو گذاشت روی شونه ام ...
ـ من میگم تو تکرار کن ... تلقین بخون ...
یکی از بین جمع صداش رو بلند کرد ...
ـ بچه است ... دفن میت شوخی بردار نیست ...
و دایی خیلی محکم گفت ...
ـ بچه نیست ... لحنش هم کامل و صحیحه ...
و با محبت توی چشم هام نگاه👀 کرد ...
ـ میگم تو تکرار کن ... فقط صورتت رو پاک کن ... اشک روی میت نریزه ...
♻️ادامه دارد...
══ ೋ💠🌀💠ೋ══
#فوری
۵۱ کشته و زخمی در درگیری طالبان با مرزبانان سیستان و بلوچستان
آخرین اخبار درگیری ها و کشته ها در تنها کانال خبری سیستان و بلوچستان 👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1992556760C9746a550dd