eitaa logo
سفیران فاطمیه
1.7هزار دنبال‌کننده
11.8هزار عکس
2.2هزار ویدیو
81 فایل
حجاب و عفاف گلچین اشعار نوحه و روضه احادیث روشنگری سواد رسانه ای نهج البلاغه قران اخبار مهم و روز تبلیغات پربازده سفیــــر 313 👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/573243688C45fe529fd3
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 آیا زمان پیامبر (ص) و امیرالمومنین (ع) برخوردی با بی‌حجابی نداشتیم؟ پاسخ دقیق و علمی استاد علی غلامی https://eitaa.com/girl_313
🌷🌷🌷🌷🌷 شلوار یخ زده و پاهای خونی آخرین مسئولیتش فرمانده دسته بود. در والفجر 8 از ناحیه دست و شکم مجروح شد، اما کمتر کسی می‌دانست که او مجروح شده است. اگر کسی در باره حضورش در جبهه سوال می‌کرد، طفره می‌رفت و چیزی نمی‌گفت. یکدفعه در منطقه خواستیم از یک رودخانه رد شویم. زمستان بود و هوا به شدت سرد بود. شهید پلارک رو به بقیه کرد و گفت:" اگر یک نفر مریض بشود. بهتر از این است که همه مریض شوند." یکی یکی بچه‌ها را به دوش کشید و به طرف دیگر رودخانه برد. آخر کار متوجه شلوار او شدیم که یخ زده بود و پاهایش خونی شده بود.. ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅── ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌷اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْن 🌷 وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ 🌷 وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ 🌷وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ شادی روح مطهر امام راحل وشهدا 🌷 صلوات 🕊🌷🕊🌷 🌷🕊🌷 🕊🌷 🌷 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
الحمدالله علی کل حال «يَا اللَّهُ يَا رَحْمَانُ يَا رَحِيمُ يَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبِي عَلَى دِينِکَ»🤲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یکی از سلبریتی های هالیوودی مسلمان و باحجاب شد، چه حرفهایی از گذشته خودش به دلیل نداشتن اسلام میگه!! ✨با حجاب برای اولین بار از قدم زدن در خیابان لذت بردم.✨ صحبتهای جالب «رُزالی» بانوی تازه مسلمان بریتانیایی که روزگاری بازیگر هالیوود بوده است و هم اکنون علاوه بر فعالیت تبلیغی برای اسلام در شبکه‌های اجتماعی، به فیلم‌سازی برای معرفی اسلام به غیر مسلمانان می پردازد.
*═✧❁﷽❁✧═* یکی از رفیق هام ... نفوذی رفته بود ... لو رفت ... جنازه ای به ما دادن که نتونستیم به پدر و مادرش نشون بدیم😔 ... ما برای خدا رفتیم ... به خاطر خدا ... به خاطر دفاع از مظلوم رفتیم ... طلبی هم از احدی نداریم ... اما به همون خدا قسم ... مگه میشه چنین جنایت هایی رو فراموش کرد؟ ... به همون خدا قسم ... اگه یه لحظه ... فقط یه لحظه ... وسط همین آرامش ... مجال پیدا کنن ... کاری می کنن بدتر از گذشته ... شب، تمام مدت حرف های آقا مهدی توی گوشم👂 تکرار می شد ... و یه سوال ... چرا همه این چیزهایی که توی ده روز دیدم و شنیدم ... در حال فراموش شدنه؟ ... ما مردم فوق العاده ای داشتیم که در اوج سختی ها و مشکلات ... فراتر از یک قهرمان💪 بودند ... و اون حس بهم می گفت ... هنوز هم مردم ما ... انسان های بزرگی هستند ... اما این سوال، تمام ذهنم رو به خودش مشغول کرده بود ... صادق که از اول شب خوابش برده بود😴 ... آقا مهدی هم چند ساعتی بود که خوابش برده بود ... آقا رسول هم ... اما من خوابم نمی برد ... می خواستم شیشه ماشین رو بکشم پایین ... که یهو آقا رسول چرخید عقب ... ـ اینجا فصل 🦂 داره ... نمی دونم توی اون منطقه هستیم یا نه ... شیشه رو بده بالا ... هر چند فصلش نیست اما غیر از فصلش هم عقرب زیاده ... فکر کردم شوخی می کنه ... توی این مدت، زیاد من و صادق رو گذاشته بودن سر کار ... - اذیت نکنید ... فصل عقرب دیگه چیه؟ ... ـ یه وقت هایی از سال که از زمین، عقرب می جوشه ... شب می خوابیدیم، نصف شب از حرکت یه چیزی توی لباست بیدار می شدی ... لای موهات ... روی دست یا صورتت ... وسط جنگ♨️ و درگیری ... عقرب ها هم حسابی از خجالت مون در می اومدن ... یکی از بچه ها خیز رفت ... بلند نشد ... فکر کردیم ترکش خورده ... رفتیم سمتش ... عقرب زده بود توی گردنش ... پیشنهاد می کنم نمازت رو هم توی ماشین بخونی ... شیشه رو دادم بالا و سرم رو تکیه دادم به پنجره ماشین ... و دوباره سکوت، همه جا رو فرا گرفت ... شب عجیبی بود ... نفهمیدم کی خوابم برد ... اما با ضرب یه نفر به پنجره از خواب بیدار شدم ... یه نفر چند بار ... پشت سر هم زد به پنجره ... چشم هام رو باز کردم ... و چیزی نبود که انتظارش رو داشتم ... صورتم گر گرفت و اشک بی اختیار از چشمم فرو ریخت😭 ... آروم در ماشین رو باز کردم و پا روی اون خاک بکر گذاشتم ... حضور برای من قوی تر از یک حس ساده بود ... به حدی قوی شده بود که انگار می دیدم ... و فقط یه پرده نازک، بین ما افتاده بود ... چند بار بی اختیار دستم ☝️رو بلند کردم، کنار بزنمش ... تا بی فاصله و پرده ببینم ... اما کنار نمی رفت ... به حدی قوی ... که می تونستم تک تک شون رو بشمارم ... چند نفر ... و هر کدوم کجا ایستاده ... پام با کفش ها 👟غریبی می کرد ... انگار بار سنگین اضافه ای رو بر دوش می کشیدند ... از ماشین دور شده بودم که دیگه قدم هام👣 نگهم نداشت ... مائیم و نوای بی نوایی ... بسم الله اگر حریف مایی ... نشسته بودم همون جا ... گریه می کردم و باهاشون صحبت می کردم ... درد دل می کردم ... حرف می زدم ... و می سوختم ... می سوختم از اینکه هنوز بین ما فاصله بود... پرده حریری ... که نمی گذاشت همه چیز رو واضح ببینم ... شهدا🌷 به استقبال و میزبانی اومده بودن ... ما اولین زائرهای اون دشت گمشده بودیم ... به خودم که اومدم ... وقت نماز شب بود ... و پاک تر از خاک اون دشت برای سجده ... فقط خاک کربلا بود ... وتر هم به آخر رسید ... - الهی عظم البلاء ... گریه می کردم و می خوندم ... انگار کل دشت با من هم نوا شده بود ... سرم رو از سجده بلند کردم ... خطوط نور خورشید 🌞... به زحمت توی افق دیده می شد ... غیر قابل وصف ترین لحظات عمرم ... رو به پایان بود ... هوا گرگ و میش🐑 بود و خورشید ... آخرین تلاشش رو ... برای پایان دادن به بهترین شب تمام زندگیم ... به کار بسته بود ... توی حال و هوای خودم بودم که صدای آقا مهدی بلند شد ... - مهران ... سرم رو بلند کردم ... با چشم های نگران بهم نگاه 👀می کرد... نگاهش از روی من بلند شد و توی دشت چرخید ... رنگش پریده بود ... و صداش می لرزید ... حس می کردم می تونم از اون فاصله صدای نفس هاش رو بشنوم ... توی اون گرگ و میش🐑 ... به زحمت دیده می شد ... اما برعکس اون شب تاریک ... به وضوح تکه های استخوان رو می دیدم ... پیکرهایی که خاک و گذر زمان ... قسمت هایی از اونها رو مخفی کرده بود ... دیگه حس اون شبم ... فراتر از حقیقت بود ... از خود بی خود شدم ... اولین قدم رو که سمت نزدیک ترین شون برداشتم ... دوباره صدای آقا مهدی بلند شد 🗣... ♻️ادامه دارد... ══ ೋ💠🌀💠ೋ══
📷 طیب الله انفسکم حاج آقا منتها یه عده ای فک میکنن میتونن به جنگ با خدا برن و با دلایل مسخره ی بدن خودمه! لخت و بدون برن تو خیابون! https://eitaa.com/girl_313
به قول شهید‌مرتضی‌آوینی __ما نه از رفتن آنها، که از ماندن خویش دلتنگیم....! شادی روح https://eitaa.com/safiranzenabiyoon
✨﷽✨ ✍ پيامبر اکرم (صلی الله علیه و آله): شش چيز است كه زیباست و برای شش كس زیباتر: 🌷 عدل زیباست اما برای اميران زیباتر 🌷صبر زیباست اما برای فقرا زیباتر 🌷ورع زیباست اما برای علما زیباتر 🌷سخاوت زیباست اما برای توانگران زیباتر 🌷توبه زیباست اما برای جوانان زیباتر 🌷حيا زیباست اما برای زنان زیباتر 🔸و اما اميرى كه عدل ندارد،مانند ابرى است كه باران ندارد 🔸و فقيرى كه صبر ندارد، مانند چراغى است كه نور ندارد 🔸و عالمى كه ورع ندارد مانند درختى است كه ميوه ندارد 🔸و توانگرى كه سخاوت ندارد،مانند زمينى است كه گياه ندارد 🔸و جوانى كه توبه ندارد مانند رودى است كه آب ندارد 🔸و زنى كه حيا ندارد مانند غذايى است كه نمك ندارد. 📚 إرشاد القلوب جلد1 صفحه193 📚نهج الفصاحه،صفحه 578
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم 《قالَ انما اشکو بثی و حزنی الی الله واعلمُ من اللهِ ما لا تعلمون》 یعقوب گفت من با خدا غم و درد خود را گویم و از لطف بی حساب خدا چیزی میدانم که شما نمیدانید
(عجل الله تعالی فرجه الشریف):♥️ أكثروا الدعاء بتعجيل الفرج، فإن ذلك فرجكم. براي زود فرارسيدن فرج (و ظهور ما) زياد دعا كنيد، كه آن همان فرج و گشايش شماست. 📗 ،جلد 2 ♦️تعجیل در فرجش صلوات♦️
📜 🔹دعا برای طلب باران ♦️"خداوندا! کوههای ما از بی آبی شکاف خورده و زمين ما غبارآلود و دام های ما در آغُل های خود سرگردانند و چون زنِ بچّه مرده فرياد می کشند و از رفت و آمد بی حاصل به سوی چراگاه ها و آبشخورها خسته شده اند. بار خدايا! بر ناله گوسفندان و فرياد و آه شتران مادّه رحمت آور. خدايا! به سرگردانی آنها در راهها و ناله هاشان در خوابگاه ها رحمت آور. بار خدايا! هنگامی به سوی تو بيرون آمديم که خشکسالی پياپی هجوم آورده و ابرهای پُر باران از ما پشت کرده و خشک و نامهربان بدون بارش قطره ای باران گذشتند. خدايا! تو اميد هر بيچاره و حل کننده مشکلات هر طلب کننده می باشی. خدايا! تو را می خوانيم در اين هنگام که همه نااميد شده اند و ابر رحمت بر ما نمی بارد و حيوانات ما نابود گرديدند. ما را به کردارمان عذاب نکنی و به گناهان ما کيفر ندهی. خدايا! رحمت خود را با ابر پُر باران و بهار پر آب و گياهان خوش منظر شاداب بر ما نازل فرما؛ بارانی درشت قطره بر ما فرو فرست که مُردِگان را زنده و آنچه از دست ما رفته به ما بازگرداند. خدايا! ما را با بارانی سيراب کن که زنده کننده، سيراب سازنده، فراگير و به همه جا رونده، پاکيزه و با برکت، گوارا و پُر نعمت، گياه آن بسيار، شاخه های آن به بار نشسته و برگ هايش تازه و آبدار باشد تا با چنان بارانی بنده ناتوان را توان بخشی و شهرهای مرده ات را زنده سازی. خدايا! بارانی ده که بسيار ببارد تا زمين های بلند ما پر گياه شود و در زمين های پست روان گردد و نعمت های فراوان در اطراف ما گسترش يابد تا با آن ميوه های ما بسيار، گلّه های ما زنده و فراوان و سرزمين های دورتر از ما نيز بهره مند گردند و روستاهای ما از آن نيرومند شوند. اينها همه از برکات گسترده و بخشش های فراوان تو باشد که بر سرزمين های فقرزده و حيوانات وحشی ما نازل می گردد. خداوندا! بارانی ده دانه درشت که پياپی برای سيراب شدن گياهان ما ببارد چنان که قطرات آن يکديگر را برانند و دانه های آن به شدّت بر هم کوبيده شوند؛ نه رعد و برقی بی باران و ابری بی ثمر و کوچک و پراکنده و نه دانه های ريز باران همراه با بادهای سرد. خدايا! بارانی پُر آب فرو فرست که قحطی زدگان به نعمت های فراوان رسند و آثار خشکسالی از ميان برود که همانا تويی خداوندی که پس از نااميد شدن مردم باران را فرو می فرستی و رحمت خود را همه جا گسترش می دهی و تويی سرپرست نظام آفرينش که به ستودن سزاواری. می گويم: «انصاحت جبالنا» يعنی کوه ها بر اثر خشکی از هم شکافته است و «انصاح الثّوب» وقتی گفته می شود که لباس از هم شکافته باشد «انصاح النّبت و صاح وصوح» به هنگامی که گياه خشک گردد می گويند و همه اين چند واژه به يک معنا است. و جمله «وهامت دوابّنا» از ماده «هيام» به معنی عطش است و «حدابير السّنين» جمع «حدبار» به معنای شتری است که بر اثر راه رفتن ناتوان شده است. امام(علیه السلام) سال های قحطی را به چنين شتری تشبيه کرده است. «ذوالرمه» شاعر می گويد: حدابير ما تنفکّ الّا مناخة علی الخسف او نرمی بها بلدآ قفرآ شتران ناتوانی که هيچ گاه از هم جدا نمی گردند جز در خوابگاه ها يا اينکه آنها را در محيط های بی آب و علف قرار دهند. و جمله «ولاقزع ربابها» يعنی از قطعات کوچک و پراکنده اَبر نباشد و جمله «ولا شفان ذهابها» در تقدير «ولا ذات شفان ذهابها» است «شفان» به معنی باد سرد و «ذهاب» به معنی باران های نرم می باشد. و کلمه «ذات» حذف گرديد زيرا شنونده به آن آگاه بود." ┄═❁❀✦❈🌿🌸🌿❈✦❀❁═┄
🌹ختم نهج البلاغه در ۲۷۰ روز. سهم روز صد و نود و دوم ┄═❁❀✦❈🌿🌸🌿❈✦❀❁═┄ 📜 : در اندرز به مردم 1⃣ ارزش ستايش و شهادت به يگانگی خدا ♦️ستايش خداوندی را سزاست که حمد و ستايش را به نعمت ها و نعمت ها را به شکرگزاری پيوند داد. خدای را بر نعمت هايش آن گونه ستايش می کنيم که بر بلاهايش. و برای به راه آوردن نفسِ سرکش که در برابر اوامر الهی سُستی می کند و در ارتکاب زشتی ها که نهی فرمود شتاب دارد، از خدا ياری می خواهيم و از گناهانی که علم خدا به آنها احاطه دارد و کتابش آنها را برشمرده و ثبت کرده طلب آمرزش می کنيم. علم خداوندی که کمترين نارسايی نداشته و کتابی که چيزی را وانگذاشته است. به خدا ايمان داريم، ايمان کسی که غيب ها را به چشم خود ديده و بر آنچه وعده داده اند آگاه است، ايمانی که اخلاص آن شرک را زدوده و يقين آن شک را نابود کرده است. و گواهی می دهيم که خدايی نيست جز خدای يکتا نه شريکی دارد و نه همتايی و گواهی می دهيم که محمد بنده و فرستاده اوست «که درود خدا بر او و خاندانش باد». اين دو گواهی (شهادتين) گفتار را بالا می برند و کردار و عمل را به پيشگاه خدا می رسانند، ترازويی که اين دو گواهی را در آن نهند سبک نباشد و اگر بردارند با چيز ديگری سنگين نخواهد شد. 2⃣ سفارش به تقوی ♦️ ای بندگان خدا! شما را به تقوای الهی سفارش می کنم که زاد و توشه سفر قيامت است. تقوا توشه ای است که به منزل رسانَد، پناهگاهی است که ايمن می گرداند. بهترين گوينده آن را به گوش مردم خوانده و بهترين شنونده آن را فرا گرفت، پيامبری که بهتر از هر کس سخن را به گوش مردم رساند. پس خواننده دعوت خود را به خوبی شنواند و شنونده خود را رستگار گرداند. ای بندگان خدا! همانا تقوای الهی دوستان خدا را از انجام محرّمات باز می دارد و قلب هايشان را پر از ترس خدا می سازد، تا آنکه شب های آنان با بی خوابی و روزهايشان با تحمّل تشنگی و روزه داری سپری می گردد، که آسايش آخرت را با رنج دنيا و سيراب شدن آنجا را با تحمّل تشنگی دنيا به دست آوردند. اجل و مرگ را نزديک ديده و در اعمال نيکو شتاب کرده اند، آرزوهای دنيايی را دروغ خواندند و مرگ را به درستی نِگَريستند. ┄═❁❀✦❈🌿🌸🌿❈✦❀❁═┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💌 هدف ما در دنیا
سبک زندگی شاد 27.mp3
9.35M
۲۷ 🌻برای جذبِ انرژی مثبت و خوب بودنِ حالِ درونی ات، باید وقت بذاری... نمیشه با چند رکعت نمازِ دست و پا شکسته، از آسمون انرژی بگیـــریا ....
کلام شهید غلامحسین رضائی: خواهرم تو از خون من مؤثرتر است چون اگر یک جامعه با باشد هیچ گاه جوانان آن جامعه به انحراف کشیده نمی شوند وانقلاب های بزرگ را دشمنان با رواج بی عفتی به زانو در آوردند. https://eitaa.com/girl_313
🌷🌷🌷🌷🌷 بوی عطر عجیبی داشت، نام عطر رو که می پرسیدیم جواب سر بالا می داد. شهید که شد توی وصیت نامه اش نوشته بود: به خدا قسم هیچ وقت به خودم عطر نزدم؛ هر وقت خواستم معطر بشم از ته دل می گفتم: السلام علیک یا ابا عبدالله (ع) شماهم خودتونو معطر کنید| ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅── ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌷اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْن 🌷 وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ 🌷 وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ 🌷وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ شادی روح مطهر امام راحل وشهدا 🌷 صلوات 🕊🌷🕊🌷 🌷🕊🌷 🕊🌷 🌷 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
الحمدالله علی کل حال «يَا اللَّهُ يَا رَحْمَانُ يَا رَحِيمُ يَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبِي عَلَى دِينِکَ»🤲
*═✧❁﷽❁✧═* با همه وجود فریاد زد🗣 ... ـ همون جا وایسا ... پای بعدیم بین زمین و آسمان خشک شد ... توی وجودم محشری به پا شده بود ... از دومین فریاد آقا مهدی ... بقیه هم بیدار شدن ... آقا رسول مثل فنر از ماشین🚕 بیرون پرید ... چند دقیقه نشستم ... نمی تونستم چشم از استخوان شهدا 🌷بردارم ... اشک امانم نمی داد ... ـ صبر کن بیایم سراغت ... ترس، تمام وجودشون رو پر کرده بود ... علی الخصوص آقا مهدی که دستش امانت بودم ... ـ از همون مسیری که دیشب اومدم برمی گردم ... گفتم و اولین قدم👣 رو که برداشتم .. با هر قدمی که برمی داشتم ... اونها یک بار، مرگ رو تجربه می کردن ... اما من خیالم راحت بود ... اگر قرار به رفتن بود... کسی نمی تونست جلوش رو بگیره👌 ... اونهایی که دیشب بیدارم کردن و من رو تا اونجا بردن ... و گم شدن و رفتن ما به اون دشت ... هیچ کدوم بی دلیل و حکمت نبود... چهره آقا رسول از عصبانیت سرخ😡 و برافروخته بود ... سرم رو انداختم پایین ... هیچ چیزی برای گفتن نداشتم ... خوب می دونستم از دید اونها ... حسابی گند زدم ... و کاملا به هر دوشون حق می دادم ... اما احدی دیشب ... و چیزی که بر من گذشته بود رو ... باور نمی کرد ... آقا رسول با عصبانیت بهم نگاه👀 می کرد ... تا اومد چیزی بگه... آقا مهدی، من رو محکم گرفت توی بغلش ... عمق فاجعه رو ... تازه اونجا بود که درک کردم ... قلبش❤️ به حدی تند می زد که حس می کردم ... الان قفسه سینه اش از هم می پاشه ... تیمم کرد و ایستاد کنار ماشین ... و من سوار شدم ... ـ آخر بی شعورهایی روانی ... چند لحظه به صادق نگاه کردم 👀... و نگاهم برگشت توی دشت ... ایستاده بودن بیرون و با هم حرف می زدن ... هوا کاملا روشن شده بود ... که آقا مهدی سوار شد ... ـ پس شهدا چی؟ ... نگاهش سنگین توی دشت چرخید ... ـ با توجه به شرایط ... ممکنه میدون مین باشه ... هر چند هیچی معلوم نیست ... دست خالی نمیشه بریم جلو ... برای در آوردن پیکرها باید زمین رو بکنیم ... اگر میدون مین باشه ... یعنی زیر این خاک، حسابی آلوده است ... و زنده موندن ما هم تا اینجا معجزه ... نگران نباش ... به بچه های تفحص ... موقعیت اینجا رو خبر میدم ✅... آقا رسول از پشت سر، گرا می داد ... و آقا مهدی روی رد چرخ های دیشب ... دنده عقب برمی گشت ... و من با چشم های خیس از اشک😭 ... محو تصویری بودم که لحظه به لحظه ... محو تر می شد ... بهترین سفر عمرم تمام شده بود ... موقع برگشت، چند ساعتی توی دوکوهه توقف کردیم ... آقا مهدی هم رفت ... هم اطلاعات اون منطقه رو بده ... و هم از دوستانش ... و مهمان نوازی اون شب شون تشکر کنه ... سنگ تمام گذاشته بودن ... ولی سنگ تمام واقعی ... جای دیگه بود ... دلم گرفته بود 💔و همین طوری برای خودم راه می رفتم و بین ساختمان ها می چرخیدم ... که سر و کله آقا مهدی پیدا شد ... بعد از ماجرای اون دشت ... خیلی ازش خجالت می کشیدم ... با خنده و لنگ زنان اومد طرفم ... - می دونستم اینجا می تونم پیدات کنم ... ـ یه صدام می کردید خودم رو می رسوندم ... گوش هام👂 خیلی تیزه ... ـ توی اون دشت که چند بار صدات کردم تا فهمیدی ... همچین غرق شده بودی که غریق نجات هم دنبالت می اومد غرق می شد ... ـ شرمنده ... بیشتر از قبل، شرمنده و خجالت زده😥 شده بودم ... ـ شرمنده نباش ... پیاده نشده بودی محال بود شهدا رو ببینم ... توی اون گرگ و میش ... نماز می خوندیم و حرکت می کردیم ... چشمم دنبال تو می گشت که بهشون افتاد ... و سرش رو انداخت پایین ... به زحمت بغضش رو کنترل می کرد ... با همون حالت ... خندید😁 و زد روی شونه ام ... ـ بچه های شناسایی و اطلاعات عملیات ... باید دهن شون قرص باشه ... زیر شکنجه ... سرشونم که بره ... دهن شون باز نمیشه ... حالا که زدی به خط و رفتی شناسایی ... باید راز دار خوبی هم باشی ... و الا تلفات شناسایی رفتن جنابعالی ... میشه سر بریده من توسط والدین گرامی ... خنده ام گرفت ... راه افتادیم🚶‍♂ سمت ماشین ... ـ راستی داشت یادم می رفت ... از چه کسی یاد گرفتی از روی آسمون ... جهت قبله و طلوع رو پیدا کنی؟ ... نگاهش کردم ... نمی تونستم بگم واقعا اون شب چه خبر بود ... فقط لبخند زدم ... ـ بلد نیستم ... فقط یه حس بود ... یه حس که قبله از اون طرفه ... اتاق پر بود از پوستر فوتبالیست ها ⚽️و ماشین ... منم برای خودم از جنوب ... چند تا پوستر خریده بودم ... اما دیگه دیوار جا نداشت ... چسب رو برداشتم ...چشم هام رو بستم و از بین پوسترها ... یکی شون رو کشیدم بیرون ... دلم نمی خواست حس فوق العاده این سفر ... و تمام چیزهایی رو که دیدم بودم ... و یاد گرفته بودم رو فراموش کنم ... ♻️ادامه دارد.. ══ ೋ💠🌀💠ೋ══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷 🎥 | امام خامنه‌ای: خانه داری را اینقدر تحقیر نکنید...خانه داری زن معناش تربیت انسان است..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨مراسم عروسی پسر یکی از خاخام های اسراییلی ⭕️دوتا نکته خیلی قابل تامل بود تو این فیلم 👇👇 1⃣نسخه اصلی برا خودشون فرزندآوریه، اما کانالهای فارسی زبانی که با حمایت مالیشون برای ایرانیان نسخه میپیچن، تشویق نگهداری سگ و گربه است و زن چرا باید بچه بیاره و محدود بشه🚷 2⃣و نسخه بعدیشون برای زنان و دختران ایرانی بی بند و باری و بدپوششی و ناامن کردن فضای جامعه و فروپاشی خانواده است، به اسم آزادی، اما شما پوشش عروسشون را ببینین. 🤔 بدخوردیم و خبر نداریم😔 ✍سادات عسگری