Mehdi Akbari - Eyde Ghadir 4 (128).mp3
2.19M
🎧 سرود | تنگ دلم برا شبای نجف
🎤 حاج مهدی اکبری
#من_غدیری_ام
#عید_غدیر
#غدیر
به کانال آموزشی صفر تا صد مداحی بپیوندید 👇👇👇👇👇
@madahi313
18.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 غدیریها مراقب باشند!
پیام اصلی #غدیر را درک کردیم؟!
👈مبلغ #عید_غدیر باشیم ظهور آقا #امام_زمان(عج) نزدیک است ان شاءالله
اللهم عجل لولیک الفرج🤲
@girl_313
10.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
برو که جزای تو و هرکس که از تو تبعیت کند ،جهنم است....🔥
ســلامٌ عـلـی آل یـاسـین..🌿🌱
فصل تجدید بیعت با تو میرسد ای احسن الاحوال
ای وارث امیرالمؤمنین عـلـی علیهالسلام...
ما امام ندیده ها،
قلبمان گواه است بر عشقی که
پر خواهد کرد عالم را روزی
از ولای مرتضی علی‹علیه السلام›💚
فردا جهان به سیطره شهسوار ماست.. انشاءالله.
#اصلِ_غدیر_بیعت_با_امامزمانعج🌱
#اللھمعــــجلݪوݪیــــڪاݪفــــࢪج
#شهید_آرمان_علی_وردی
🌷🌷🌷🌷🌷
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
┄┅┅❅💠❅┅┅┄
🌷اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْن
🌷 وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
🌷 وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
🌷وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
#اللهم_ارزقنا_الشهادة_في_سبيلك
#شبتون_شهدایی
شادی روح مطهر امام راحل وشهدا🌷 صلوات
🕊🌷🕊🌷
🌷🕊🌷
🕊🌷
🌷
#داستان_واقعی
#نسل_سوخته
#نویسنده_شهید_سید_طاها_ایمانی
#قسمت_۷۰
*═✧❁﷽❁✧═*
تلفن ☎️رو که قطع کرد ... بیشتر از قبل، بین زمین و آسمون گیر افتاده بودم ... بیخیال کارم شدم و یه راست رفتم حرم 🕌...
نشستم توی صحن ... گیج و مبهوت ...
- آقا جون ... چه کار کنم؟ ... من اهل چنین محافلی نیستم... تمام راه رو دختر و پسر قاطی هم زدن رقصیدن ... اونم که از ...
گریه ام گرفت😭 ...
ـ به خدا ... نه اینکه خودم رو خوب ببینم و بقیه رو ...
دلم 💔گرفته بود ... فشار زندگی و وضعیت سعید از یه طرف ... نگرانی مادرم و الهام از طرف دیگه ... و معلق موندن بین زمین🌎 و آسمون ...
می ترسیدم رضای خدا و امر خدا به رفتنم باشه ... اما من از روی جهل، چشمم رو روش ببندم ... یا اینکه تمام اینها حرف هاش شیطان👿 برای سست کردنم باشه ...
سر در گریبان فرو برده ... با خدا و امام رضا درد می کردم ... سرم رو که آوردم بالا ... روحانی👳♂ سیدی با ریش و موی سفید... با فاصله از من روی یه صندلی تاشو نشسته بود ... دعا می خوند ... آرامش عجیبی توی صورتش بود ... حتی نگاه کردن به چهره اش هم بهم آرامش می داد ... بلند شدم رفتم سمتش ...
ـ حاج آقا ... برام استخاره می گیری؟ ..
سرش رو آورد بالا و نگاهی 👀به چهره آشفته من کرد ..
ـ چرا که نه پسرم ... برو برام قرآن بیار ...
قرآن رو بوسید ... با اون دست های لرزان ... آروم آورد بالا و چند لحظه گذاشت روی صورتش ... آیات سوره لقمان بود ...
ـ بسم الله الرحمن الرحیم ... الم ... این آیات کتاب حکیم است ... مایه هدایت و رحمت نیکوکاران ... همانان که نماز را بر پا می دارند و زکات می پردازند و به آخرت یقین دارند ... آنان بر طریق هدایت پروردگارشان هستند و آنان رستگاران هستند 👌...
از حرم که خارج شدم ... قلبم❤️ آرام آرام بود ... می ترسیدم انتخاب و این کار بر مسیر و طریقی غیر از خواست خدا باشه... می ترسیدم سقوط کنم ... از آخرتم می ترسیدم ... اما بیش از اون ... برای از دست دادن خدا می ترسیدم😰 ... و این آیات ... پاسخ آرامش بخش تمام اون ترس ها بود ...
ـ حسبنا الله ... نعم الوکیل ... نعم المولی و نعم النصیر ... و لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم ...
بالای کوه ... از اون منظره زیبا و سرسبز به اطراف نگاه می کردم ... دونه های تسبیح📿،بالا و پایین می شد و سبحان الله می گفتم ... که یهو کامران با هیجان اومد سمتم ...
- آقا مهران ... پاشو بیا ... یار کم داریم ...
نگاهی به اطراف انداختم ...
- این همه آدم ... من اهل پاسور نیستم ... به یکی دیگه بگو داداش ...
- نه پاسور نیست ... مافیاست ... خدا می خوایم ... بچه ها میگن ... تو خدا باش ...
دونه تسبیح 📿توی دستم موند ... از حالت نگاهم، عمق تعجبم فریاد می زد ...
- من بلد نیستم ... یکی رو انتخاب کنید که بلد باشه ...
اومد سمتم و مچم رو محکم گرفت ...
- فقط که حرف من نیست ... تو بهترین گزینه واسه خدا شدنی ...
هر بار که این جمله رو می گفت ... تمام بدنم می لرزید ... شاید فقط یه نقش، توی بازی بود اما ... خدا ... برای من، فقط یک کلمه ساده نبود ...
عشق😍 بود ... هدف بود ... انگیزه بود ...
بنده خدا بودن ... برای خدا بودن ...
صداش رو بلند کرد سمت گروه که دور آتیش حلقه زده بودن...
- سینا ... بچه ها ... این نمیاد ...
ریختن سرم ... و چند دقیقه بعد ... منم دور آتش نشسته بودم ... کامران با همون هیجان داشت شیوه بازی رو برام توضیح می داد ...
برای چند لحظه به چهره جمع نگاه کردم ... و کامرانی که چند وقت پیش ... اونطور از من ترسیده بود ... حالا کنار من نشسته بود ... و توی این چند برنامه آخر هم ... به جای همراهی با سعید ... بارها با من، همراه و هم پا شده بود ...
- هستی یا نه؟ ... بری خیلی نامردیه ...
دوباره نگاهم چرخید روی کامران ... تسبیحم رو دور مچم بستم ...
- بسم الله ...
تمام بعد از ظهر تا نزدیک اذان مغرب رو مشغول بازی بودیم ... بازی ای که گاهی عجیب ... من رو یاد دنیا و آدم هاش می انداخت ...
به آسمون که نگاه کردم ... حال و هوای پیش از اذان مغرب بود ... وقت نماز بود و تجدید وضو ... بچه ها هنوز وسط بازی ...
♻️ادامه دارد...
══ ೋ💠🌀💠ೋ══
➖پنج فضیلت از فضائل روز غدیر
۱_ روزی که در آن دعا مستجاب میشود.
💠یَومُ یُستَجَاب فِیهِ الدُّعَاءُ
۲_روز بخشش و گذشت از گناهکاران شیعۀ امیرالمؤمنین علیهالسلام است.
💠یَومُ الصَّفحِ عَن مُذنِبِی شِیعَةأمِیرِ المُؤمِنیِن.
۳_کسی که مؤمنی را طعام دهد، گویا تمام انبیا و صدّیقین را طعام داده است.
💠مَنْ اَطْعَمَ مُؤْمِناً کَانَ کَمَنْ اَطْعَمَ جَمِیعَ الْاَنْبِیَاءِ وَ الصِّدِّیقِینَ.
۴_روزی است که (اعمال شیعیان علی) و دوستان آل محمد علیهم السلام پذیرفته می شود.
💠یَوْمُ تَقَبُّلِ اَعْمَالِ الشِّیعَةِ وَ مُحِبِّی آلِ مُحَمَّدٍ.
۵_ روز صلوات فرستادن بر محمد و آل اوست، و روز خشنودی و روز عید اهل بیتِ محمد صلی الله علیه و آله
💠یَومُ اِکثار الصَّلاةِ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ یَومُ الرّضا وَ یَوم عِیدِ اَهلِ بَیتِ مُحَمَّدٍ .
📚: اقبال الاعمال، ج۱، ص۴۶۴.