تجمّعات عظیم مذهبی و سیاسی در ماه مبارک رمضان و راهپیمایی باشکوه روز قدس نشان داد که جبهۀ مؤمنان بر دشمنان پیروز شده است.
تلاش دشمن در جنگ ترکیبی این است که سرمایۀ معنوی را تضعیف کنند، در حالی که حضور مردم نشان میدهد که دشمن موفق نبوده. هرچند ضربههایی زده، اما ما نیز ضربههای کاری وارد کردهایم.
👤آیت الله میرباقری
🇮🇷 ثاقبین 🇮🇷
#دختر_شینا قسمت چهل و چهارم بچه های من لباس عید نمی خواهند.» گفت: «ناراحت شدی؟!» گفتم: «خیلی! تو ک
#دختر_شینا
قسمت چهل و پنجم
اما ته دلم قند آب می شد. گفت: «ببین چی برایتان خریده ام. خدا کند خوشت بیاید.» و اشاره کرد به دو تا ساک کنارِ پشتی. رفتم توی آشپزخانه و خودم را با آشپزی مشغول کردم. اما تمام حواسم به او بود. برای بچه ها لباس خریده بود و داشت تنشان می کرد. یک دفعه دیدم بچه ها با لباس های نو آمدند توی آشپزخانه. نگران شدم لباس ها کثیف شود. بغلشان کردم و آوردمشان توی اتاق. تا مرا دید، گفت: «یک استکان چای که به ما نمی دهی، اقلاً بیا ببین از لباس هایی که برایت خریده ام خوشت می آید؟!» دید به این راحتی به حرف نمی آیم. خندید و گفت: «جان صمد بخند.» خنده ام گرفت. گفت: «حالا که خندیدی، آن ساک مال تو. به جان قدم، اگر بخواهی اخم و تَخم کنی، همین الان بلند می شوم و می روم. چند نفری از بچه ها دارند امشب می روند منطقه.» دیدم نه، انگار قضیه جدی است و نمی شود از این ادا اطوارها درآورد. ساک را برداشتم و بردم آن یکی اتاق و لباس ها را پوشیدم. سلیقه اش مثل همیشه عالی بود. برایم بلوز و دامن پولک دوزی خریده بود، که تازه مد شده بود. داشتم توی آینه خودم را نگاه می کردم که یک دفعه سر رسید و گفت: «بَه... بَه...، قدم! به جان خودم ماه شده ای. چقدر به تو می آید.» خجالت کشیدم و گفتم: «ممنون. می روی بیرون. می خواهم لباسم را عوض کنم.» دستم را گرفت و گفت: «چی! می خواهم لباسم را عوض کنم! نمی شود. باید همین لباس را توی خانه بپوشی. مگر نگفتم ما عید نداریم. اما هر وقت که پیش هم هستیم و تو می خندی، عید است.» گفتم: «آخر حیف است این لباس مهمانی است.» خندید و گفت: «من هم مهمانت هستم. یعنی نمی شود برای من این لباس را بپوشی؟!» تسلیم شدم. دستم را گرفت و گفت: «بنشین.» بچه ها آمده بودند توی اتاق و از دیدن من و لباس نواَم تعجب کرده بودند. صمد همان طور که دستم را گرفته بود گفت: «به خاطر ظهر معذرت می خواهم. من تقصیرکارم. مرا ببخش. اگر عصبانی شدم، دست خودم نبود. می دانم تند رفتم. اما ببخش. حلالم کن. خودت می دانی از تمام دنیا برایم عزیزتری. تا به حال هیچ کس را توی این دنیا اندازه تو دوست نداشته ام. گاهی فکر می کنم نکند این همه دوست داشتن خدای نکرده مرا از خدا دور کند؛ اما وقتی خوب فکر می کنم، می بینم من با عشق تو به خدا نزدیک تر می شوم. روزی صدهزار مرتبه خدا را شکر می کنم بالاخره نصیبم شدی. چه کنم که جنگ پیش آمد؛ وگرنه خیلی فکرها توی سرم بود. اگر بدانی توی منطقه چه قیامتی است. اگر بدانی صدام چه بر سر زن ها و کودکان ما می آورد اگر بودی و این همه رنج و درد و کُشت و کشتار را می دیدی، به من حق می دادی. قدم جان! از من ناراحت نشو. درکم کن. به خدا سخت است. این را قبول کن ما حالا حالاها عید نداریم. یک سری بلند شو برو خیابان کاشانی ببین این مردم جنگ زده با چه سختی زندگی می کنند. مگر آن ها خانه و زندگی نداشته اند؟! آن ها هم دلشان می خواهد برگردند شهرشان سر خانه و زندگی شان و درست و حسابی زندگی کنند.» به خودم آمدم. گفتم: «تو راست می گویی. حق با توست. معذرت می خواهم.» نفس راحتی کشید و گفت: «الهی شکر این مسئله برای هر دویمان روشن شد. اما مطلب دیگری که خیلی وقت است دلم می خواهد بگویم، درباره خودم است. حقیقتش این است که حالا دیگر جنگ جزء زندگی ما شده. هر بار که می آیم، می گویم این آخرین باری است که تو و بچه ها را می بینم. خدا خودش بهتر می داند شاید دفعه دیگری وجود نداشته باشد. به بچه ها سفارش کرده ام حقوقم را بدهند به تو. به شمس الله و تیمور و ستار هم سفارش های دیگری کرده ام تا تو خیلی به زحمت نیفتی.» زدم زیر گریه، گفتم: «صمد بس کن. این حرف ها چیه می زنی؟ نمی خواهم بشنوم. بس کن دیگر.» با انگشت سبابه اش اشک هایم را پاک کرد و گفت: «گریه نکن. بچه ها ناراحت می شوند. این ها واقعیت است. باید از حالا تمرین کنی تا به موقعش بتوانی تحمل کنی.» مکثی کرد و دوباره گفت: «این بار هم که بروم، دل خوش نباش به این زودی برگردم. شاید سه چهار ماه طول بکشد. مواظب بچه ها باش و تحمل کن.» و من تحمل کردم. صمد چند روز بعد رفت و سه چهار ماه دیگر آمد. یک هفته ای ماند و دوباره رفت. گاهی تلفن می زد، گاهی هم از دوستانش که به مرخصی می آمدند می خواست به سراغ ما بیایند و از وضعیتش ما را باخبر کنند. برادرهایش، آقا شمس الله، تیمور و ستار، گاه گاهی می آمدند و خبری از ما می گرفتند.
حاج آقایم همیشه بی تابم بود. گاهی تنهایی می آمد و گاهی هم با شینا می آمدند پیشمان. چند روزی می ماندند و می رفتند. بعضی وقت ها هم ما به قایش می رفتیم. اما آنجا که بودم، دلم برای خانه ام پر می زد. فکر می کردم الان است صمد به همدان بیاید. بهانه می گرفتم و مثل مرغ پرکنده ای از این طرف به آن طرف می رفتم. تا بالاخره خودم را به همدان می رساندم. خانه همیشه بوی صمد را می داد.لباس هایش، کفش ها و جانمازش دلگرمم می کرد. به این زندگی عادت کرده بودم
✍ذلت های پهلوی
🔻قسمت پانزدهم
🔸موافقت شاه با کمک بخ عربستان عرب
جنگ یمن جنوبی و عربستان وارد مرحلهی جدی می شود و عجیب آنکه یمن خاک بر سر عربستان را دارد شکست می دهد امشب سر شب شاهنشاه این مطلب را به من فرمودند عرض کردم باید به عربستان کمک کر فرمودند البته!
📚کتاب یادداشت های علم، ج۱، ص۳۰۴
#پهلویرابشناسیم
#یادداشت_های_علم
#لبیک_یا_خامنه_ای
#سپاه_مقتدر
#جان_فدا
#کارگروهتخصصیخادمانعصرظهور
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید
🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺
🇮🇷 @saghebin 🇮🇷
🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺
✍ذلت های پهلوی
🔻قسمت شانزدهم
🔸اعتراف به بی عرضگی ادارات
همه ی دستگاه های ما برای زرق و برق است و بس خدانکند پای امتحان پیش بیاید من که این همه از جنگ ولو با عراق خاک بر سر هم می ترسیم از این جهت است که تشکیلات ما عمقی ندارد.
📚کتاب یادداشت های علم، ج۱، ص۳۱۶
#پهلویرابشناسیم
#یادداشت_های_علم
#لبیک_یا_خامنه_ای
#سپاه_مقتدر
#جان_فدا
#کارگروهتخصصیخادمانعصرظهور
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید
🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺
🇮🇷 @saghebin 🇮🇷
🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺
🇮🇷 ثاقبین 🇮🇷
همه ی مراجع تقلید فرمودند: وقتی مرحله ی پایین تر جواب حاصل میشه مقصود حاصل میشه حق نداری به مرتبه ی
لذا همه ی مراجع فرمودند: وقتی مرتبه ها و مرحله های پایین تر، اَخَفٌ درجه مقصود رو حاصل میکنه حرام است انسان بره به مراتب بالاتر!
نقدیبرسخنانسیدبزرگوار...mp3
4.73M
اینکه رهبری فرمودند #حجاب حل خواهد شد ، یعنی ما این مسئله را رها کنیم و تمرکزمان را روی اقتصاد بگذاریم⁉️
آیا وقتی خداوند در قرآن وعدهی فرج ظهور #امام_زمان را میدهد یعنی ما مسائل مربوط به زمینه سازی و مطالبه گری امر فرج را رها کنیم و به دیگر امور بپردازیم⁉️
📷 #گزارش_تصویری | تصاویر اقامه نماز عید سعید فطر به امامت حضرت آیتالله خامنهای بروزرسانی شد.
🎞 مشاهده
https://khl.ink/f/52594
💠 حکم شرعی اشاعه فحشاء
💬یکی از گناهان کبیره اشاعه فحشاء می باشد که در آیات قرآن، موضوع اشاعه فحشاء با لحنى بسیار شدید و فوق العاده کوبنده محکوم شده است زیرا از گناهانی است که جو جامعه را آلوده و فاسد میکند و گناه را در نظر مردم کوچک و آلودگی به گناه را آسان میکند.
🔶 اشاعه فحشا یعنی نشر دادن گناه و معصیت که به شکلهای مختلفی ممکن است اتفاق بیفتد که به چند مورد اشاره می شود:
1️⃣. تشویق مردم به گناه مثل اینکه شخصی دوستش را به گوش کردن آهنگهای حرام یا مصرف مواد مخدر یا شرکت در مجالس گناه تشویق کند.
2️⃣. ارتکاب گناه در ملأ عام و آشکارا مثل اینکه خانمی بطور علنی با زینت و آرایش و پوشش غیر شرعی در جامعه حاضر شود.
3️⃣. نشر دادن گناه در جامعه مثل اینکه دروغ یا تهمتی یا رابطه خلاف عفت و حیا را در فضای مجازی پخش کند.
📚 آیت الله سیستانی، فقه برای غرب نشینان، معاملات، فصل 4 م 264 و فصل 9 م 518
#احکام
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید
🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺
🇮🇷 @saghebin 🇮🇷
🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺
🇮🇷 ثاقبین 🇮🇷
بسمه تعالی اصل پانزدهم: زبان و خط رسمی و مشترک مردم ایران فارسی است. اسناد و مکاتبات و متون رسمی و
بسمه تعالی
اصل شانزدهم: از آن جا که زبان قرآن و علوم و معارف اسلامی عربی است و ادبیات فارسی کاملاً با آن آمیخته است این زبان باید پس از دوره ابتدایی تا پایان دوره متوسطه در همه کلاس ها و در همه رشتهها تدریس شود.
#نشر__حداکثری
#قانون_اساسی
#جمهوری_اسلامی