✅ بخش اعظم فقه، احکام سیاسی و حکومتی است
🌷رهبر معظم انقلاب، در خطبههای نماز جمعه ۲۲ اردیبهشت ۵۷ در ایرانشهر:
به ما میگویند دین از سیاست جدا است؛ اسلام میگوید دین و سیاست یکى است، سیاست جزء دین است، جزو احکام دین است؛ مهمترین بخش فقهِ ما، بخش سیاسات است. به قول یکى از مراجع عظیم تقلیدِ گذشته-رحمةاللهعلیه- مُعظَم دین(بخش بیشتر دین) را سیاسات تشکیل میدهد. احکام حکومت، مقرّرات مربوط به حاکم، وظایف حاکم در مقابل مردم، وظایف مردم در مقابل حاکم، قضاوت دربارهى اینکه چگونه انسانى میتواند حاکم باشد و صلاحیّت این منصب را دارد و چگونه انسانى این صلاحیّت را ندارد، اینها همه مسائل فقه اسلام است؛ مجتهد همچنان که احکام صلاة و صیام و زکات را استنباط میکند، اینها را هم باید استنباط بکند.
@saghebin
💫پاداش های باور نکردنی کمک به همسر در امور منزل
🌸حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام فرمودند:
روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله بر ما در منزل وارد شد. فاطمه علیها السلام نزدیک دیگ غذا نشسته بود و من هم برایش عدس تمیز می کردم. آن حضرت مرا با لقب ابالحسن می خواندند، عرض کردم: بفرمایید. اظهار داشتند: بشنو از من آنچه را که به دستور پروردگارم می گویم!
هیچ مردی نیست که در کارهای منزل به همسرش کمک کند مگر اینکه پاداش او به هر تار مویی که بر بدنش روییده باشد، #ثواب یک سال عبادتی است که تمام روزهایش را روزه گرفته و تمام شب هایش را به عبادت ایستاده، شب زنده داری کرده باشد. و خداوند به او ثوابی می بخشد که به انبیای صابر خود مثل حضرت داوود و یعقوب و عیسی علیهم السلام بخشیده باشد.
ای علی!
کسی که در کارهای خانه به همسر خود بدون سرکشی و دلتنگی و تکبر خدمت نماید، پروردگار اسمش را در دفتر شهدا ثبت می کند و برایش به هر روز و شبی ثواب هزار #شهید و به هر قدمی که بر می دارد به آن مرد ثواب حج و عمره می دهد و به هر قطره ای که از بدنش عرق بیاید یک خانه در بهشت برایش منظور می نماید.
ای علی!
یک ساعت خدمت کردن به همسر در کارهای خانه بهتر از عبادت هزار سال و هزار حج و هزار عمره و بهتر از آزادی هزار بنده در راه خدا و هزار جنگ در راه دین و عیادت از هزار مریض و هزار نماز جمعه و هزار تشییع جنازه و هزار گرسنه ای که برای رضای خداوند رحمان سیر گردد و هزار برهنه را پوشاند و هزار اسب در راه پروردگار دادن و برایش بهتر از هزار دینار به مستمندان صدقه دادن و بهتر از تلاوت تورات و انجیل و زبور و قرآن است و بهتر از آزاد کردن هزار اسیر و بخشیدن هزار شتر به فقراست و چنین مرد خدمتکار به همسر از دنیا بیرون نمی رود مگر این که جایگاه خوب خود را در بهشت ببیند.
ای علی!
کسی که روگردانی و تکبر نکند در خدمت به همسرش بدون حساب وارد بهشت می شود.
ای علی!
خدمت به همسر کفاره (پاک کننده) گناهان کبیره است و خاموش کننده آتش خشم پروردگار جبار و مهریه #ازدواج با حور العین و این خدمت موجب زیادی خوبی ها و علو مقام است.
ای علی!
خدمتکار همسر نمی شود مگر شخص صدیق و درستکار و یا شهید و یا مردی که خداوند متعال خیر دنیا و آخرت را برایش خواسته باشد.
📗بحار ج۱۳ ص۱۳۳ چاپ ایران و جامع الاخبار ص۱۰۲ به نقل از رساله حقوق امام سجاد شرح نراقی
@saghebin
✅ خزانه با ۳۰ هزار میلیارد تومان موجودی همین هفته به دولت چهاردهم تحویل داده میشود
🔸وقتی روحانی بر سر کار آمد به دروغ مدعی بود خزانه خالی را تحویل گرفته است. اما وقتی دولت را تحویل رئیسی داد خزانه نه تنها خالی نبود بلکه منفی هم بود و با بیش از ۱۳۰۰ هزار میلیارد بدهی به رئیسی تحویل داد.
🔸استقراضهای شدید سالهای پایانی دولت روحانی بلای جان دولت بعد شده بود. حتی وقتی شهید رئیسی در اولین جلسه کابینه شرکت کرد، به او گفتند حقوق مرداد ماه را نداریم که پرداخت کنیم!
🔸ولی دولت #شهید_رئیسی هم مشکل خزانه خالی را برطرف کرد و هم ۵۰۰ هزار میلیارد تومان از بدهی دولت روحانی را پرداخت کرد.
@saghebin
7.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♨️دیروز یه بحثی رو در در خصوص اظهارات پزشکیان که گویا زمینه سازی برای گران کردن بنزین بود در کانال شروع کردیم در میانه بحث دکتر #جبراییلی مطلب مهمی تحت عنوان:
"بنزین؛ اولین سوژه عملیات فریب کارشناسان روی ذهن دکترپزشکیان"
نوشتن و در کانال خبر فوری سراسری بازنشر کردیم که حقیقتا توضیحی بهتر از این نمیشد داد!
خیلیها هم دقیق متوجه نشده بودن و علاقمند بودن مفصلتر توضیح داده بشه.
الان متوجه شدیم بچه های انقلابی خوش ذوق دیگه هم، بیکار ننشستن و مفصل به این بحث پرداختن که کار خوبی از آب دراومده توصیه میکنم گوش کنید.
@SAGHEBIN
#به_ضرر_دنیای_ماست
آیت الله بهجت:
اگر ما برای تعجیل در فرج #امام_زمان دعا نکنیم، به #ضرر دنیای ما هم خواهد بود، چه رسد به آخرت.
@saghebin
تب دانگی۱ - داوود امین الرعایا.mp3
13.03M
#خیلی_مهم
#تب_دانگی
#فتنه_یهود
🔹شناخت ریشه های پشه مالاریا و تب مالاریا
🔹استفاده گسترده از د.د.ت و بیماری پولیو
🔹جنگ جهانی اول و دوم
🔹جنگ بین ناظمین جهانی
🔹تاوان استفاده از آفت کشها و سموم کشاورزی و حشره کش ها در زنجیره غذایی
🔹راهکارهای پیشگیری و عبور ارزان از تب دانگی
🔹و کلی مطلب دیگر
👤داوود امین الرعایا
@saghebin
🇮🇷 ثاقبین 🇮🇷
🍃❤️🍃❤️ ❤️🍃❤️ 🍃❤️ ❤️ #داستان_شهدا #خداحافظ_سالار قسمت شصت و نهم چاله، حکم سنگر اجتماعی را داشت که اگ
🍃❤️🍃❤️
❤️🍃❤️
🍃❤️
❤️
#داستان_شهدا
#خداحافظ_سالار
قسمت هفتاد
به خانه سردی که فقط با گرمی حسین، قابل تحمل میشد. ما را که سروسامان داد، رفت احوال پرسی حاج آقا سماوات.
حاج آقا سرطان حنجره داشت و دکترها جوابش کرده بودند. حسین تا چند روز مرتب به حاج آقا سر میزد. خودش را خیلی مدیون حاج آقا میدانست و میخواست محبت های گذشته او را جبران کند. حاج آقا دارایی اش را وقف بچه های سپاه، جنگ و جبهه کرده بود. حالا نوبت حسین بود که گوشه ای از زحمات او را جبران کند. باید به منطقه میرفت ولی دلش گیر حاج آقا بود و نگران که مبادا برود و برگردد، حاج آقا نباشد. سرانجام جبهه را انتخاب کرد. با غم آشکاری که در چهره داشت دست و صورت حاج آقا را بوسید و رفت.
حسین معاون عملیاتی قرارگاه قدس سپاه شده بود و برای شناسایی عمق خاک عراق با لباس کردی به کردستان عراق رفته بودند. این واقعه را خودش - بعدها- وقتی برای سرکشی به منزل خانواده شهید صالحی یکی از فرماندهان همراهش در این شناسایی رفته بودیم، تعریف کرد.
حسین پس از دو ماه بی خبری محض و زندگی در کردستان عراق وقتی بازگشت، ستاد قرارگاه قدس در همدان بود. حسین برای جلسات میرفت و میآمد و من از رادیو میشنیدم که عراق شهر فاو را پس گرفته و به جزیره مجنون و شلمچه حمله کرده است.
ثقل جنگ باز به سمت جنوب سنگین شده بود و حسین تنها حرفی که زد این بود که «آقا عزیز گفته خودت رو به جنوب برسون.» و به جنوب رفت و عراق برای اشغال مجدد خرمشهر از شلمچه حمله کرد. وقتی خبر را شنیدم، میفهمیدم که غیرت پاسداری حسین برای دفاع از خرمشهر، به تپش درآمده و الآن در تکاپوی سازماندهی مردم و رزمندگان برای مقابله با دشمن است.
خبر پشت خبر، نگران کننده بود. هنوز چند روز بیشتر از خبر پذیرش قطعنامه ۵۹۸ سازمان ملل از سوی ایران نگذشته بود که گفتند سازمان منافقین از سمت غرب با حمایت ارتش صدام تا شهر اسلام آباد پیشروی کرده اند. حالا نیازی نبود که اخبار را تنها از رسانه ها بشنوم. زنان همسایه هرکدام یک کانال خبری شده بودند که از زبان شوهرانشان، خبرها را جز به جزء تعریف میکردند. همدان فاصله چندانی با مرکز درگیری که آن سوی کرمانشاه بود نداشت. رزمندگان برای پشتیبانی میرفتند و میآمدند و همه آنها در یک قول متفق و مشترک بودند که:« آقای همدانی، اولین فرماندهی بود که خودش را به کانون درگیری در چارزبر رساند، لشکرها را سازماندهی کرد و منافقین را در چارزبر به دام انداخت.» حسین از تعریف و تمجید بدش میآمد. وقتی آبها از آسیاب افتاد، به خانه آمد. از کار و تلاش و نقش خودش که همه نقل میکردند، حرفی نزد. تنها از پذیرش قطعنامه گفت و از اینکه پس از ۸ سال دفاع، هر چه امام صلاح بداند، باید تابع آن باشد. چه جنگ و چه صلح. تنها از یک جمله ی امام غصه دار بود که چرا امام فرموده:«من جام زهر را نوشیدم.» و حسرت میخورد و میگفت:« خوش به حال شهدا که به تکلیفشون بهتر از ما عمل کردن.»
وقتی حسین با حسرت از شهدا حرف میزد، گفتم:« منم همین سؤال رو دارم.
چه اتفاقی افتاد که امام این جمله رو فرموده؟»
حسین
گفت:« آمریکاییها که تاکنون از صدام حمایت اطلاعاتی میکردن، مستقیماً وارد جنگ شدن. جنگ رو به خلیج فارس کشاندن. سکوهای نفتی مون رو روی دریا و هواپیمای مسافربریمون رو توی آسمان زدن. به صدام اجازه دادن که با بمبهای شیمیایی به شهرها حمله کنه و روسها و کشورهای اروپایی هم تمام قد به حمایت صدام اومدن و از هواپیماهای جدید تا امکانات زرهی مدرن رو در اختیارش قرار دادن. عربها هم با پول نفتشون، صدام رو به موت رو دوباره احیاء کردن. دنیای استکبار با تمام توان مقابل جمهوری اسلامی ایستاد و امام نخواست که مردم بی دفاع بیش از این آسیب ببینن و قطعنامه رو پذیرفت و هرچه او بخواد، همان صلاح ماست.»
پرسیدم: «منافقین این وسط چی میگن؟!»
با لحنی نرم و آمیخته با چاشنی خنده گفت:« یه مشت دختر و پسر رو از گوشه کنار دنیا جمع کردن و بهشون گفتن، تا سه روز دیگه میرسیم تهران و جمهوری اسلامی رو ساقط میکنیم. دروغی که صدام، ۸ سال پیش تو گوش فرمانده هاش خونده بود که سه روزه میرسیم به تهران.»
- خب چی شد؟
- مردم و رزمندهها، پاشونو شکستن تا دیگه از این غلطا نکنن.
آلبوم عکسهایش را ورق میزد. روی بعضی از عکسها مکث میکرد و آه میکشید توی چشمانش که حلقه ای از اشک نشسته بود، میگفت:« پروانه، بیشتر این بچه ها در آزمون جهاد هشت ساله نمره قبولی گرفتن. پاک بودن. مخلص بودن و خدا انتخابشون کرد اما من تنبل بودم. موندم. باید نوکری یتیمای شهدا رو بکنم، تا اون دنیا شرمنده شهدا نباشم.»
هر روز برای دلجویی به خانواده ای سر میزد. بخشی از اوقاتش را برای رفع مشکلات مجروحین و جانبازان جنگ میگذاشت یکی از آنان حاج آقا سماوات بود. آخرین بار که او را به خانه آورد. آب ماهیچه برایش گذاشتم.
❤️
🍃❤️
❤️🍃❤️
🍃❤️🍃❤️
🇮🇷 ثاقبین 🇮🇷
🍃❤️🍃❤️ ❤️🍃❤️ 🍃❤️ ❤️ #داستان_شهدا #خداحافظ_سالار قسمت هفتاد به خانه سردی که فقط با گرمی حسین، قابل
🍃❤️🍃❤️
❤️🍃❤️
🍃❤️
❤️
#داستان_شهدا
#خداحافظ_سالار
قسمت هفتاد و یکم
نمیتوانست صحبت کند. فقط مظلومانه نگاهمان میکرد.
حسین با یک آمبولانس حاج آقا را به تهران برد و بعد از پیگیری و هماهنگی لازم، حاج آقا به آلمان اعزام شد اما پس از چند روز برش گرداندند. دکترها جوابش کرده بودند چون سلولهای حنجره اش، بر اثر گازهای شیمیایی، از کار افتاده بود. مظلوم بود، مظلوم تر شده بود. نمیتوانست حرف بزند نفسش به سختی بالا می آمد. باید گوشت را تا نزدیک دهانش میبردی تا حرف هایش را بشنوی. خیلی كم حرف میزد و اگر میزد، با حسین بود. بعد از بی نتیجه ماندن سفر آلمان، حسین دوباره به تکاپو افتاد و به خانم حاج آقا سماوات گفت:« ببریمش پابوس آقا امام رضا.» خانم قبول کرد. حسین همان آمبولانس را آورد. با حاج خانم چهار نفر شدند. حاج آقا را عقب خواباندند و رفتند. بعد از سه روز از مشهد برگشتند. حال حاج آقا به ظاهر تغییر نکرده بود، فقط نگاه مظلومانه اش با تبسمی محو قاطی شده بود که بیشتر دلم را میسوزاند. میهمان ما بودند. برایش آب ماهیچه گذاشتم و نشستم پای تعریفهای حاج خانم:« خدا خیر بده به حسین آقا، از برادر به حاج آقا نزدیکتره.» و ادامه داد:« دم غروب بود که به حرم رسیدیم. هوا خیلی سرد بود. با اینکه حاج آقا رو روی ویلچر پتوپیچ کرده بودیم، ولی می لرزید. بدتر از همه، خُدّام بعد از نماز مغرب در حرم رو بستن و اجازه ورود به کسی نمیدادن. مردم رفتن و صحن خلوت شد. حسین آقا با خُدّام صحبت کرد و
حتی خواهش کرد که بذارید این مریض رو تا آستانه حرم ببریم و زود برگردیم. نمی پذیرفتن. میگفتن که برامون مسولیت داره حسین آقا که همه درها رو بسته دید، با التماس گفت اصلاً خودتون تنهایی ببرینش کنار ضریح. انگار یکی از خُدّام، حال وروز ما رو بیشتر از بقیه درک کرده بود، به حسین آقا گفت فقط شما و این مریض و خانمش برید تو و خیلی زود برگردید. ما قبول کردیم و رفتیم داخل حرم که انگار قُرق ما بود. حرمی نورانی که پر بود از سکوت. حسین آقا، حاج آقا رو برد کنار ضریح و دعا کرد. نگاهشون کردم، حسین آقا غبار از لابه لای شیشه های ضریح، با کف دستش میگرفت و به صورت حاج آقای ما میمالید. دیدن این صحنه اشکم رو درآورد. وقتی برگشتیم همون خادم که اجازه زیارت داده بود، برای حسین آقا قصۀ زندگی خودشو تعریف کرد.»
از حسین پرسیدم:« خادم حرم، وقت برگشتن چی برات تعریف کرد؟»
گفت:« اون خادم خودش از امام رضا شفا گرفته بود.»
پرسیدم:« ماجرای او چه ربطی به حاج آقا سماوات داشت؟»
گفت:« وقت برگشتن، خادم دستم رو کشید و گفت دوست دارم قصه حسین خودم رو برات تعریف کنم. با اینکه هوا سرد بود پای تعریفش نشستم. گفت که تو دوران حکومت شاه، خلبان بودم و تو آمریکا زندگی میکردم. زنم آمریکایی بود. توی اوج راحتی و رفاه بودم تا اینکه توی تمرین آموزشی با چتر پریدم و زمین خوردم و قطع نخاع شدم. دکترا خیلی تلاش کردن، تا سرپام کنن اما نشد. حسابی خونه نشین شدم تا اینکه یه روز بعد از نماز صبح، دلم شکست و یاد ایران و امام رضا افتادم. گفتم آقا میشه نظری به من کنی؟ توی این حال و هوا خوابم برد. کسی رو تو شمایل به سید نورانی دیدم که گفت اراده کن و بیا به زیارت ما. وقتی بیدار شدم به خانم آمریکایی ام گفتم میخوام برم پیش یه دکتر تو ایران. خنده ش گرفت و گفت توی آمریکا با این همه متخصص جواب نگرفتی میخوای بری ایران؟ گفتم آره اگه شما نمیخوای میتونی نیای. از سر کنجکاوی همراهم شد. اومدیم مشهد با یه ویلچر. درست مثل همین صحنه که شما اومده بودید، مثل در حرم بسته بود. مثل شما با اصرار رفتیم داخل حرم و به آقا متوسل شدم و گفتم اگه شفا بگیرم به عمر خادم این حرم میشم. وقتی بیرون اومدیم انگشت پاهام روی ویلچر می جنبید، بیشتر از همه، خانم آمریکاییام بهت زده شده بود. خدا خواست که سرپاشم. اما خیلیا رو میشناسم که خدا براشون نوعی دیگه
حالا
رقم زد.»
همه چیز دست به دست هم داده بود که باور کنیم، حاج آقا سماوات ماندنی نیست. چند روز بعد، حاج آقا به رحمت خدا رفت. حسین میخواست تودار باشد اما غصه از صورتش میبارید. مهربانیهای حاج آقا سماوات از یادمان نمی رفت. او خیلی زود رفت و خاطرات شیرین زندگی با او و خانواده اش با ما ماند هرچند برای حسین مرحله جدیدی از تعهد به فرزندان حاج آقا سماوات آغاز شد به حدی که نسبت به فرزندان او بیشتر از بچه های خودش احساس مسئولیت میکرد.
یک روز وهب با یاسر - پسر حاج آقا سماوات - دعوایشان شد. یاسر چغلی وهب را با آب وتاب و اشک و آه به حسین کرد. حسین اصلاً تحمل دیدن اشک بچه یتیم را نداشت. یاسر را به نماز جمعه برد و برایش بستنی خرید و آوردش و از وهب خواست که از یاسر معذرت خواهی کند. وهب معذرت خواست و ماجرا تمام شد.
❤️
🍃❤️
❤️🍃❤️
🍃❤️🍃❤️
🌷امام سجاد علیهالسلام:
اللّهُمَّ قَد تَعلَمُ ما يُصلِحُني مِن أمرِ دُنيايَ وآخِرَتي، فَكُن بِحَوائِجي حَفِيّا؛
بار خدايا! تو مىدانى كه كار دنيا و آخرتِ مرا چه چيز به صلاح مىآورد، پس حاجتهايم را عطا فرما.
📗صحيفه سجادیه، ص۹۵، دعای ۲۲
@saghebin