eitaa logo
🇮🇷 ثاقبین 🇮🇷
1.7هزار دنبال‌کننده
9.5هزار عکس
5.8هزار ویدیو
172 فایل
🏵️ﺳﻮﮔﻨﺪ ﺑﻪ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻭ ﺑﻪ ﭼﻴﺰی ﻛﻪ ﺩﺭ ﺷﺐ ﭘﺪﻳﺪﺍﺭ ﻣﻰ ﺷﻮﺩ ﻭ ﺗﻮ ﭼﻪ ﻣﻰ ﺩﺍﻧﻲ ﭼﻴﺰی ﻛﻪ ﺩﺭ ﺷﺐ ﭘﺪﻳﺪﺍﺭ ﻣﻰﺷﻮﺩ، ﭼﻴﺴت؟ النَّجْمُ الثَّاقِبُ🌠 ﻫﻤﺎﻥ ﺳﺘﺎﺭﻩ ﺩﺭﺧﺸﺎنیﻛﻪ ﭘﺮﺩﻩ ﻇﻠمت را می شکافد ناشناس: https://gkite.ir/es/nashenas1401 @Sarbaze_Fadaei_Seyed_Ali ادمین
مشاهده در ایتا
دانلود
وظیفه ۸ منتظران(1).mp3
3.31M
🔴 قسمت هشتم وظایف منتظران 🔗 برگرفته از کتاب مکیال المکارم 🔵 از مهم ترین وظیفه منتظران انتظار فرج است. ⚪️ فضائل انتظار 🎙️ ↓ 🌷🌹🌷🌹🌷 @saghebin 🌷🌹🌷🌹🌷
امروز تنها وارثِ حسین بن علی(ع) ، بی یار و یاور است.. ندایِ «هل مِن ناصرش» بی جواب مانده.. مهدی «عج اللّه تعالی فرجه » شریدٌ آواره..💔 طریدٌ طرد شده..💔 فریدٌ بی کس و تنها..💔 وحیدٌ.. یکه وتنها..💔 بیابان گرد صحراهاست...😭😭 به راستی چرا یاریش نمی کنیم⁉️ چرا ندایش را لبّیک نمی گوییم⁉️ مگر او به غیر از شیعه چه کسی را دارد⁉️😭😭 ↓ 🌷🌹🌷🌹🌷 @saghebin 🌷🌹🌷🌹🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔بہ غربتِ مهدے... خدایاااا... العجل..🙏🙏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴همسر شهید حججی: ما همسران شهدا به خاطر زخم زبان های مردم هر روز شهید می‌شویم...💔 🌹 ↓ 🌷🌹🌷🌹🌷 @saghebin 🌷🌹🌷🌹🌷
🔴چگونه می شود اعتماد کرد؟ 🔶آیا به آمریکایی که هواپیمای مسافربری را منفجر و به فرمانده جنایتکار آن ناو مدال می دهد میشود اعتماد کرد؟ ↓ 🌷🌹🌷🌹🌷 @saghebin 🌷🌹🌷🌹🌷
زرنگ این جوون دهه هفتادی بود که دیر اومد و زود رفت. آقا محافظ حاج قاسم. ↓ 🌷🌹🌷🌹🌷 @saghebin 🌷🌹🌷🌹🌷
《یادت باشد》یک رمان متفاوت عاشقانه  است به قلم همسر شهید سیاهکالی که گوشه ای از زندگی مشترک مدافعان حرم را در ۳۶۲ صفحه به تصویر کشیده است😍 بریم بخونیم ↓ 🌷🌹🌷🌹🌷 @saghebin 🌷🌹🌷🌹🌷
💠| یــادت باشد "فرزانه! اون روزی که تو جواب رد دادی، من حمید رو دیدم. وقتی شنید تو بهش جواب رد دادی، رنگش عوض شد! خیلی دوستت داره.... به شوخی گفتم : « ننه باور نکن، جوونای امروزی صبح عاشق میشن شب یادشون میره!» گفت : « دختر! من این موها رو توی آسیاب سفید نکردم. می دونم حمید خاطرخواهته. توی خونه اسمت رو می بریم لبش قرمز میشه. الان که سعید نامزد کرده، حمید تنها مونده. از خر شیطون پیاده شو . جواب بله رو بده. حمید پسر خوبیه.» از قدیم در خانهٔ عمه همین حرف بود. بحث ازدواج دوقلوهای عمه که پیش می آمد. همه می گفتند:« باید برای سعید دنبال دختر خوب باشیم، وگرنه تکلیف حمید که مشخصه؛ دختر سرهنگ رو می خواد.» می خواستم بحث را عوض کنم. گفتم :« باشه ننه قبول! حالا بیا حرف خودمون رو بزنیم. یه قصهٔ عزیز و نگار تعریف کن. دلم برای قدیما که دورهم می نشستیم و قصه می گفتی تنگ شده»، ولی ننه بد پیله کرده بود. بعد از جواب منفی به خواستگاری، تنها کسی که در این مورد حرف می زد ننه بود. بالاخره دوست داشت نوه هایش به هم برسند و این وصلت پا بگیرد. روزی نبود که از حمید پیش من حرف نزند. داخل حیاط خودم را مشغول کتاب کرده بودم که ننه صدایم کرد، بعد هم از بالکن عکس حمید را نشانم داد و گفت:" فرازنه! می بینی چه پسر خوش قد و بالایی شده؟ رنگ چشاشو ببین چقدر خوشگله! به نظرم شما خیلی بهم میاین. آرزومه عروسی شما دو تا رو ببینم." عکس نوه هایش را در کیف پولش گذاشته بود. از حمید همان عکس را داشت که قبل رفتن به کربلا برای پاسپورت انداخته بود. از خجالت سرخ و سفید شدم، انداختم به فاز شوخی و گفتم:" آره ننه، خیلی خوشگله. اصلاً اسمش رو بجای حمید باید یوزارسیف میذاشتن! •♡• •♡• کپی آزاد√ انتشار خوبیها صدقه جاریه🌿:) ↓ 🌷🌹🌷🌹🌷 @saghebin 🌷🌹🌷🌹🌷