eitaa logo
هوالشهید🇵🇸🇮🇷
7.1هزار دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
1.3هزار ویدیو
16 فایل
ضیافت‌قلم‌ودست‌نوشته های #سحر_شهریاری ارشد ادبیات،دانشجوی دکترای مدیریت، معلم،نویسنده،فعال اجتماعی و فرهنگی،سخنران و مجری کشوری،مبلّغ و کارشناس محافل بانوان و دختران،شاگردی درحال آموختن. حذف لینک و نام نویسنده به‌رسم امانتداری جایزنیست تبادل @FatemehSat
مشاهده در ایتا
دانلود
تعداد کودکانی که از گرسنگی دارند می‌میرند هر روز بیشتر و بیشتر می‌شود آنچه ما از غزه می‌بینیم و می‌شنویم؛ تنها نوک کوه یخ است... @saharshahriary 👆👆🌱
سیل بلوچستان افتاده وسط خانه. خرسیِ مهدی را آب برده. وسایل نمددوزی فاطمه زیر گل‌ولای مانده. حسین پیراهن کرستیانو رونالدواش را می‌خواهد. همه‌جا را بلوار می‌بینم. بلواری که به جای درخت‌کاری؛ شهید کاشته‌اند. از کی قبرستان‌ها پر شده؟ به ذهن چه کسی زده این کار؟ امیدوارم کارِ یک باشد؛ امید که می‌خواسته با این گوش دنیا را تاب بدهد! کمک‌ها هنوز به ام‌غسان نرسیده. دیشب پرسیدم: "از کمک‌های نمایشی آمریکا چیزی به شما رسید؟" جواب داد: "كمك‌هاي امريكايي و اردني و مصري و اماراتي به‌دست مردم شمال و وسط غزه مي‌رسه، در رفح هيچی نرسید. این جنگ آزمايش و مصيبت بزرگی است؛ برای همه، چه در داخل فلسطین و چه خارجش و همه مسلمانان و غیرمسلمانان، از خداوند می‌خواهیم که بر حق ثابت قدم بمانیم!" این بشر چرا کم نمی‌آورد؟ چرا فحش نمی‌دهد؟ چرا نمی‌گوید گله‌مندیم؟! کاش می‌شد بی‌تفاوت باشی. کاش می‌شد هی شاخص بورس را چک کنی؛ بیت‌کوین و انس جهانی طلا و دلار. کاش می‌شد بیفتی توی بازار، پی بسازبفروشی، پی رانت و رانت‌بازی، اما... @saharshahriary 👆👆🌱
هوالشهید🇵🇸🇮🇷
نوشته بخاطر گرسنگی؛ شهید شد.😭 #امام_زمان #ماه_شعبان @saharshahriary #هوالشهـــــــیداینجـــاست 👆👆
9.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نمایی جانکاه از 💔غم انگیزترین مکان زمین جایی که نوزادان مقابل چشم همه از گرسنگی در حال جان دادن هستند غزه دارد با سرعت ، تمام جنایات تاریخ علیه بشریت را یکجا تجربه میکند... @saharshahriary 👆👆🌱
هوالشهید🇵🇸🇮🇷
آیا غزه برای تو عادی می‌شود؟ همان‌جایی که هرلحظه دلی در آن سوخته و خاکستر شده... آیا غزه و زخم‌ها
🇵🇸 احساس می‌کنم از ذره‌ذره‌ی روحم خون می‌چکد از زجر مصیبتی که در غزه برپاست؛ 💔😔 نه توانش را دارم که کمکی کنم نه می‌توانم این چشم‌های بی‌صاحب را کور کنم که عکس این پوست‌های چسبیده به استخوان و چشم‌های گریان و زجه‌های مادر و هزار درد دیگر را نبینم چه خبر است؟ در این عالم چه خبر است؟ یک روز بیمارستان‌شان را می‌زنند روز دیگر خانه روی سرشان خراب می‌کنند فردایش صد فیلم‌ از دختربچه‌ای منتشر می‌شود که از سرما شبیه بید می‌لرزد بعدش مادری که سر جنازه‌ی کودکانش زجه می‌زند پسری بر مزار مادری، دختری بر مزار پدری ته‌اش هم عکسی از پوست‌های به استخوان چسبیده... جان بالا آمده می‌دانید چیست؟ دقیقا همان احساس می‌کنم جانم بالا آمده، چطور از غصه این فجایع هنوز زنده ایم... ما به اخبارها عادت‌ کرده‌ایم اما غزه هنوز بمباران می‌شود در غزه آب و غذا نیست... نوزادان از قطعی دستگاه‌های اکسیژن جان می‌دهند و مادرانی هنوز ضجه زنان بالای سر فرزندانشان می‌روند خانواده‌ای بزرگ که به چشم هم زدنی به خاک می‌رود و دختر بچه‌های گم شده، خاک آلود خونین و دلشکسته اینها بین هیاهوی آخر سال برای ما عادی شده ولی برای آن ها هرلحظه دارد غم می‌بارد... آه... نفرین بر این شیاطین... @saharshahriary 👆👆🌱
هوالشهید🇵🇸🇮🇷
برای پدرها...
تعدادی از مطالب رو اینجا ریپلای کرده بودم... برای یادآوری برای انتشار گسترده توسط شما نگذاریم این درد و زخم عادی و فراموش شود...💔🇯🇴 لااقل به قدر وسع تون منتشر بفرمایید ممنونم
هوالشهید🇵🇸🇮🇷
عادت داشت پیشانی شهدا را ببوسد. وقتی شهید شد، بچه ها تصمیم گرفتند به تلافی آن همه محبت، پیشانی او را
میانبر رسیدن‌ به خدا، نیت است. کار خاصــی‌ لازم‌ نیست‌ بکنیم! کافی‌ است کارهای‌ روزمره‌‌مان‌ را به خاطر خدا انجام‌ دهیم.. اگر در این‌ کار زرنگ‌ باشــی‌، شــک‌ نکن‌ شهید بعدی‌ تویی! میانبر رسیدن‌ به خدا نیت است. کار خاصی‌ لازم‌ نیست‌ بکنیم.. کافی‌ است کارهای‌ روزمره‌ مان‌ را فقط به خاطر خدا انجام‌ دهیم... اگر در این‌ کار زرنگ‌ باشی‌ شک‌ نکن‌ شهید بعدی‌ تویی! حاج‌ همّت @saharshahriary 👆👆🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یک جشن تکلیف زیبا و باشکوه که با حجاب یکدست و تاج بندگی و دکور زیبا و برنامه ریزی عالی تبدیل شده به این چیزی که می‌بینید... جشن تکلیف دختران عراقی👌❤️🌸 @saharshahriary 👆👆🌱
«هنر عاشق کردن و عاشق نگه‌داشتنِ دیگران» ✍ آقاجان کارگر بود که در زمین‌هایِ کشاورزیِ این و آن کارگری می‌کرد! • آنقدر عاشقش بودم، که حتیٰ خاطرات پنج شش سالگی‌ام را با او خوب به خاطر دارم. • می‌ماندم خانه‌ی آنها و سعی می‌کردم در نزدیک‌ترین فاصله به ایوان بخوابم. همانجایی که سحرها بیدار می‌شد و وضو می‌گرفت و میرفت می‌نشست آنجا سر سجاده و ساعتها نجوا و ناله داشت... • و من در همان سن چهار پنج سالگی از زیر رواَندازم، تمام این چند ساعت را با او بیدار بودم و تماشایش می‌کردم اما جُم نمی‌خوردم. • آسمان بین‌الطلوعین که به روشنی می‌رفت دیگر سماورش به جوش رسیده بود، چای دم می‌کرد و سفره صبحانه را پهن... و همینطور که زیر لب آواز می‌خواند سوار دوچرخه‌اش میشد تا برود نان تازه بخرد. • نان را که می‌آورد از پرچین کنار حیاط رد می‌شد و می‌رفت خانه‌ی ننه‌جان! ننه جان، مادرزنِ آقاجان بود! که اصلاً آقاجان را دوست نداشت. اصلاً که می‌گویم یعنی خیـــلی.... او معتقد بود آقاجان مرد فقیری است که دختر زیبارویش را عاشق خودش کرده و دلش را دزدیده و گولش زده بود. وگرنه هیچ‌کس به این مرد یک‌لاقبا زن نمی‌داد و او مجبور شد این کار را بکند. • آقاجان تا آخر عمرش با نداری دست و پنجه نرم کرد! من این را از بیسکوییت‌های کوچولویی که برایم می‌خرید می‌فهمیدم، اما بالاخره دست خالی نمی‌آمد خانه. تا وقتی زنده بود هرگز بچه‌هایش احساس فقر نکردند چه برسد به من... نوه‌ها عزیزترند آخر! • بنظر من اما، بزرگترین جنگ پیروزمندانه‌ی زندگی آقاجان، که از او مرد عارفی ساخت که مناجات نیمه‌شبهایش مرا در خردسالی عاشق خودش کرده بود، «جنگ ندید گرفتنِ تحقیرها و تهمت‌های ننه جان» بود. √ آقاجان، صاحبِ اسم مبدّل شده بود. دیگر آنقدر بزرگ شده بود که: نه اینکه نخواهد نشنود، نه، انگار اصلاً نمی‌شنید ننه جان نفرینش می‌کند، از او کینه دارد و پشت سرش حرف می‌زند! باز فردا صبح، از کنار پرچین رد میشد و نان تازه می‌گذاشت سر ایوان ننه جان. آقاجان شصت ساله بود که رفت. همه‌ی قبرستان پُرِ آدم بود! اندازه‌ی سه تا شهر ....مردم آمده بودند. و ننه جان، حیرت زده از این جمعیت! آن روز ننه جان گفت: من بازنده‌ی این بازی بودم ... این جمعیت گواهی می‌دهد که او فقط دل دختر مرا نبرده بود. آنقدر اهل عشق بود که ریز و درشتِ اهالی روستاهای کناری هم اینجایند... • امروز او ثروتش را به رخ من نکشید! او سالهاست با محبتِ همراه با سکوتش ثروتش را به من نشان داده بود، ولی من نمیخواستم باور کنم. من حرف ننه جان را فهمیدم: اما چند سال بعد وقتی بزرگتر شده بودم، روزی که ننه جان را به خاک می‌سپردند، تازه فهمیدم منظورش از ثروت چه بود! به جمعیتی که فقط جمع خانواده و دوستان بود خیره شده بودم، و نیکنامی آقاجان و عشقش را مرور می‌کردم که هنوز هم در میان اهالی شهر جریان داشت. آقاجان یک ولی‌الله بود در لباس کارگری فقیر! @saharshahriary 👆👆🌱
هوالشهید🇵🇸🇮🇷
👆👆👆💔💔💔 از غم غزه روزهایمان خونین و دردآلود است... از چشم های قلبم ۱۶۰ روز است، خون می‌چکد... دنیا چرا از غصه این مصیبت ها فرو نمی پاشد... 😔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا