eitaa logo
هوالشهید🇵🇸🇮🇷
6.8هزار دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
1.7هزار ویدیو
21 فایل
ضیافت‌قلم‌ودست‌نوشته های #سحر_شهریاری ارشد ادبیات،دانشجوی دکترا مدیریت، معلم،نویسنده،جهادگر تبیین، فعال اجتماعی، سخنران و مجری کشوری،کارشناس محافل بانوان و دختران،شاگردی درحال آموختن. حذف لینک و نام نویسنده به‌رسم امانتداری جایزنیست
مشاهده در ایتا
دانلود
«هنر عاشق کردن و عاشق نگه‌داشتنِ دیگران» ✍ آقاجان کارگر بود که در زمین‌هایِ کشاورزیِ این و آن کارگری می‌کرد! • آنقدر عاشقش بودم، که حتیٰ خاطرات پنج شش سالگی‌ام را با او خوب به خاطر دارم. • می‌ماندم خانه‌ی آنها و سعی می‌کردم در نزدیک‌ترین فاصله به ایوان بخوابم. همانجایی که سحرها بیدار می‌شد و وضو می‌گرفت و میرفت می‌نشست آنجا سر سجاده و ساعتها نجوا و ناله داشت... • و من در همان سن چهار پنج سالگی از زیر رواَندازم، تمام این چند ساعت را با او بیدار بودم و تماشایش می‌کردم اما جُم نمی‌خوردم. • آسمان بین‌الطلوعین که به روشنی می‌رفت دیگر سماورش به جوش رسیده بود، چای دم می‌کرد و سفره صبحانه را پهن... و همینطور که زیر لب آواز می‌خواند سوار دوچرخه‌اش میشد تا برود نان تازه بخرد. • نان را که می‌آورد از پرچین کنار حیاط رد می‌شد و می‌رفت خانه‌ی ننه‌جان! ننه جان، مادرزنِ آقاجان بود! که اصلاً آقاجان را دوست نداشت. اصلاً که می‌گویم یعنی خیـــلی.... او معتقد بود آقاجان مرد فقیری است که دختر زیبارویش را عاشق خودش کرده و دلش را دزدیده و گولش زده بود. وگرنه هیچ‌کس به این مرد یک‌لاقبا زن نمی‌داد و او مجبور شد این کار را بکند. • آقاجان تا آخر عمرش با نداری دست و پنجه نرم کرد! من این را از بیسکوییت‌های کوچولویی که برایم می‌خرید می‌فهمیدم، اما بالاخره دست خالی نمی‌آمد خانه. تا وقتی زنده بود هرگز بچه‌هایش احساس فقر نکردند چه برسد به من... نوه‌ها عزیزترند آخر! • بنظر من اما، بزرگترین جنگ پیروزمندانه‌ی زندگی آقاجان، که از او مرد عارفی ساخت که مناجات نیمه‌شبهایش مرا در خردسالی عاشق خودش کرده بود، «جنگ ندید گرفتنِ تحقیرها و تهمت‌های ننه جان» بود. √ آقاجان، صاحبِ اسم مبدّل شده بود. دیگر آنقدر بزرگ شده بود که: نه اینکه نخواهد نشنود، نه، انگار اصلاً نمی‌شنید ننه جان نفرینش می‌کند، از او کینه دارد و پشت سرش حرف می‌زند! باز فردا صبح، از کنار پرچین رد میشد و نان تازه می‌گذاشت سر ایوان ننه جان. آقاجان شصت ساله بود که رفت. همه‌ی قبرستان پُرِ آدم بود! اندازه‌ی سه تا شهر ....مردم آمده بودند. و ننه جان، حیرت زده از این جمعیت! آن روز ننه جان گفت: من بازنده‌ی این بازی بودم ... این جمعیت گواهی می‌دهد که او فقط دل دختر مرا نبرده بود. آنقدر اهل عشق بود که ریز و درشتِ اهالی روستاهای کناری هم اینجایند... • امروز او ثروتش را به رخ من نکشید! او سالهاست با محبتِ همراه با سکوتش ثروتش را به من نشان داده بود، ولی من نمیخواستم باور کنم. من حرف ننه جان را فهمیدم: اما چند سال بعد وقتی بزرگتر شده بودم، روزی که ننه جان را به خاک می‌سپردند، تازه فهمیدم منظورش از ثروت چه بود! به جمعیتی که فقط جمع خانواده و دوستان بود خیره شده بودم، و نیکنامی آقاجان و عشقش را مرور می‌کردم که هنوز هم در میان اهالی شهر جریان داشت. آقاجان یک ولی‌الله بود در لباس کارگری فقیر! @saharshahriary 👆👆🌱
هوالشهید🇵🇸🇮🇷
👆👆👆💔💔💔 از غم غزه روزهایمان خونین و دردآلود است... از چشم های قلبم ۱۶۰ روز است، خون می‌چکد... دنیا چرا از غصه این مصیبت ها فرو نمی پاشد... 😔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«بدون تدبیر و برنامه‌ریزی و استغاثه و التجاء، نمی‌شود از فضیلت‌های ماه مبارک رمضان و فرصت‌های آن برخوردار شد. کسانی که مأموریت‌های بزرگ دارند، اگر بخواهند توفیقات الهی داشته باشند و اگر بخواهند در این مسیر، انگیزه‌های نفسانی و شیطانی وارد کارشان نشود، حتماً نیاز به برنامه‌ریزی برای بهره‌مندی از این اوقات دارند.» @saharshahriary 👆👆🌱
هوالشهید🇵🇸🇮🇷
عزیز بابا دیگر چه کسی را دختر گلم صدا بزنم... عزیز بابا اگر چند روز دیگر می‌ماندی سه ساله میشدی...
🇵🇸❤️‍🩹... دعوتید به خواندن متنی که در دل انفجارهای غزه متولد شده، و در بین خون و آتش پروانه شده و به سمت عشق پر زده... اول روزها را میشمردم. تو بگو ساعت‌ها را، لحظه‌ها را، یکی یکی میشمردم و با هر کفن سپید کوچک خودم جان میکندم. اوایل بوی کشنده‌ی جدایی می‌دوید زیر شامه‌‌ام. با هر بمباران، ذرات خاک آغشته به خون بچه‌ها بی امان می‌پاشید به چشم و دهانم... طعم خاک وطن با خون پاره جگرت را چشیده ای؟؟؟؟ اوایل ثانیه ها را هم میشمردم و تعداد هر کودک شهید در هر ثانیه را. دلم خوش بود حساب همه شان دستم هست با هر انفجار قلبم تکه تکه میشد برای ضجه‌ی بچه‌ای که نه امید به زنده ماندن دارد نه دل رفتن... و دارد روی زمین پا میکشد و آنطرف تر مادری که دارد خدا را گواه میگیرد به این مصیبت... اوایل چشم هایم با دلهره و وحشت، خیره میماند روی چشم های کوچکی که روشنای نگاهش وسط رد خون روی صورت خاکی وسط گریه و چنگ زدن به دست های بی رمق مادر وسط عجز درهم شکسته پدری که بچه اش دارد میمیرد و کاری نمی‌تواند بکند، یک آن، خشک میشد رو به آسمان و بین امواج مهیب انفجار سکوتی بی‌انتها سرریز میکرد و...تمام... اوایل ذره ذره میسوختم از دیدن دست های کوچکی که هر کدامشان یک آیه بودند، از سوره‌ی به خون نشسته فلسطین... آه دست ها... نمیدانم دستی که یک دنیا امید دارد و دیگر گرما ندارد دیده ای؟؟؟ مثلاً دستی که آخرین بیسکوییت نصفه هنوز در مشتش بود یا دستی که دور گردن برادر کوچکتر حلقه مانده بود و هردو... یا حتی انگشت های کوچک بیرون آمده از زیر آوار یا... یا حتی دستی بریده که آخرش معلوم نشد صاحب پنج شش ساله اش کجا افتاده بماند که روضه دست بریده، خودش کشنده است ... دست هایی که راهنمای بهشت بود و دستگیر همه عالم... حالا اگر صاحب این دست ها به قامت رقیه حسین علیه السلام باشند، که دیگر نایی حتی برای زار زدن نمی ماند... و مگر زینب سلام الله علیها وسط همین اشک و حسرت ها به صوت رسا نگفت و ما رأیت الا جمیلا... اوایل کنار هر بدن کنار هر مادر که کنار گوش اطفالش شب ها به جای لالایی شهادتین خوانده کنار هر پدر داغدیده که نعش فرزند روی دست می‌گرفت و تکبیر می‌گفت می‌نشستم و برای غم‌های دلشان زار میزدم. اوایل همه چیز را میشمردم، ساعت ها را... لحظه ها را اشک ها را دست ها را... کفن های کوچک و کمرهای خم شده پدرها و بغض شبانه مادران را اما حالا دو سال است حساب همه چیز از دستم رفته. دو سال است درد عمیق این سؤال تا اعماق قلبم را می‌سوزاند: مادر فلسطینی! پدر غزه ای! دلتان برای صدای فرزندتان که تنگ میشود، برای آن لحظه رؤیایی که دست های کوچکش حلقه میشد، دور گردن‌تان و تمام غم عالم را فراموش میکردید، با غم جگرسوز این جای تا ابدخالی چه میکنید؟... من خسته نشدم از شمارش این اندو‌ه‌های مقدس. اما شکستم و فروریختم و دوباره از بین آوار دردها از بین ذکر با شکوه ان‌الله مع الصابرین لابلای خرابه های دنیا خودم را پیدا کردم آن‌ها سوختند و من خودم را ساختم این‌بار ایستادم، شهادتین گفتم دوباره ایمان آوردم از صبر بدون پشیمانی از صبر بر داغ‌های پیاپی از صبر همراه با شکرتان حرکت کردم رشد کردم تمرین بندگی کردم و رها شدم از غم های کوچک از ترس‌های سخیف... مادر غزه ای پدر فلسطینی دارم همراه شما در این بزم صبوری و مقاومت باشکوه، حصار پیله‌های کم ارزش را می‌شکنم... دیگر تعداد کفن های کوچک را نمی‌شمارم، مگر پروانه ها را میشود شمرد؟ دیگر فقط به آیه‌های کوچک و مقطع شما نگاه میکنم و پر و بال میگیرم. آیاتی که کنار هم سوره فتح هستند مژده نصر و بشارت والفجر... مادر فلسطینی پدر غزه ای شاید قرار بوده است ما به سوختن شمع دل شما نگاه کنیم و پروانه شویم...💔 به عشق تمام عشق‌های کوچک سوخته‌ای که آیات صبر و استقامت شدند منتشر کنید.💔🕯 ارسال با لینک 🙏 http://eitaa.com/joinchat/2498166786C7d2f4c5d56 👆🌱
هوالشهید🇵🇸🇮🇷
خواهر است دیگر! گرسنه است، میلرزد، اما لقمه اش را در دهان برادر گرسنه اش میگذارد در حالی که صهیونیس
19.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 "ما در دنیایی موازی، زندگی می‌کنیم و هیچ‎وقت، به هم نمی‌رسیم." سرباز روح‌الله رضوی، جوان انقلابی کشمیری، از حس و حال خود، وقتی مسائل داخلی ایران را می‌بیند، نوشته است: "ما در دنیایی موازی زیست می‌کنیم که از دعوای بین رییس مجلس و فلان نماینده، بی‌اطلاعیم؛ سر در نمی‌آوریم؛ که خبری از دعواهای درمانگاه قم نداریم ما در دنیایی موازی، زیست می‌کنیم و تصور می‌کنیم که مهمتر از ماجرای غزه، خبری در این دنیا نیست؛ اما ظاهرا اینطور نیست؛ وقتی که نویسنده معروف رمانهای دوران جوانی‌مان لام تا کام از غزه سخن نمیگوید، وقتی شاعران احساسی ما حسی نسبت به مرگ ۱۳هزار کودک ندارند. وقتی خواننده‌های ترانه‌های عاشقانه، غزلی برای غزه نمی‌خوانند. وقتی فلسطین جایی حتی در دعاهای آقای مداح ندارد. ما در دنیایی موازی، زندگی می‌کنیم و هیچ‌وقت به هم نمی‌رسیم." 🔹 اسفند ۱۴۰۲ | رژیم صهیونیستی در طول ۱۵۶ روز حمله به غزه ۳۱۰۴۵ نفر را شهید و ۷۲۶۵۴ نفر را نیز مجروح کرده است؛ تاکنون تعداد زیادی از مردم غزه به دلیل گرسنگی شهید شدند؛ ۷۲ درصد از قربانیان جنگ غزه، زن و کودک هستند.💔 @saharshahriary 👆👆🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•❤️🌱• به تو برمی‌گردم در نگُشا، آغوش باز کن... +خوش اومدی ماهِ برکتِ بی‌ انتها... @saharshahriary 👆👆🌱
هدایت شده از پلاک خاکی
جشن رمضان در غزه! یعنی زندگی هنوز جریان دارد با تمام داغ هایی که دید با تمام گرسنگی هایی که کشید! و رمضان بدون افطار و سحر در غزه ای که خون دل میخورَد، شروع شد... و دعای سحر و افطار ما پشت سرشان است... شبتون روشن به ماه رمضان ✨ ۴بار بگیم الـــ๓ـ‌‌حمدلله رب العالمین ❤️ دعوتید به پلاک خاکی 👇💛 @pelakkhakii
هدایت شده از هوالشهید🇵🇸🇮🇷
خسته از هیاهوی شــــهر... خسته از صداهای زنگ‌زده خسته از رنگ های مصنوعی خسته از دل شکستن ها خسته از بد عهدی ها خسته از طوفان غرور و خودبینی‌ها خسته از دویدن ها و نرسیدن ها... به سوی آغوشت فــــرار می کنم! من به خلوت سحرهای آرامش بخش تو من به عطر خوش افتتاح تو من به این بالحسین العفوها... محتاج بودم چه خوب کردی آمدی ای ماه خدا... ای رمضان... 👇🌱 http://eitaa.com/joinchat/2498166786C7d2f4c5d56