🌷"دوکوهه، گود عاشقی، شهادت"🌷
تقدیم به روح همیشه جوان و شاداب پهلوان کوچک کشور #سعیدطوقانی
ـ برادر حمید، من رفتهام منطقه جنگی. لطفا دنبال من نگردید.
رفت جبهه و بعد شهید شد. تمام ؟ نَه.
رفت جبهه و همانجا بزرگ شد. همان جا بود که فهمید روحش دیگر در دنیا جا نمیگیرد.
همانجا از همه جلو زد و زود به آسمان رسید.
ـ پهلوان بود. همه میدانستند این پسره همان «قهرمان کوچولوی کشور» است. شش سال بیشتر نداشت که در عرض سه دقیقه سیصد دور چرخید و همان روزها عکسش و اسمش تمام روزنامهها را پر کرد.
خیلی جاها که میرفت، تصویر خودش را بر دیوار میدید. تصویر پهلوان «سعید طوقانی».
ـ همه را آتش زد. تمام عکسهای مربوط به زمان شاه را سوزاند. هر چند افتخار یک ورزشکار به یادگاریهایش از کسب مقام است، اما سعید دلش نمیخواست خاطرات پهلونیاش گره بخورد به روزهای تاریک کشورش.
یک عکس را اما خیلی دوست داشت. عکسی که در کنار یک خورشید گرفته بود؛ در جماران، کنار روح خدا. و این روشنترین خاطرهاش بود.
ـ اگرکسی پیدا شود که پشت پا بزند به شهرت، رفاه و... حتما راهش را هم پیدا میکند. مثل همه مردم بودن تا مرد بودن، فاصلهاش یک «میم» است. سعید یکی از آن مردان کوچک بود.
ـ ثابت کرد پهلوانی فقط به اسم و رسم نیست. مانند سپهسالار حسین(ع) باید به دعوت امام عشق لبیک گفت و آنجا اگر از همه چیزت گذشتی، میشوی پهلوان. ساکش را بست و به مدیر مدرسه نامه نوشت: من دیگر به مدرسه نمیآیم.
ـ پانزده ـ شانزده سال بیشتر نداشت. به زور به جبهه راهش داده بودند. آن هم به اعتبار شهادت برادرش محمد و هنری که خودش داشت كه اجرای حرکات ورزش باستانی.
با حضور سعید، پای ورزش و ورزشکاران به جبهه باز شد.
ـ وقتی میخندید، چشمهایش برق میزد. انگار دو تا خورشید کوچک نگاهت میکردند. با همه شوخی میکرد و همیشه لبخند بر لبش بود.
با خودت میگفتی: خوش به حالش چقدر سر حاله، هیچ غمی تو دلش نیست انگاری.
اما غم مفقود شدن محمد یک طرف و غم حضور نداشتن در میدان جهاد طرف دیگر، بر ناراحتیاش میافزود، اما باز هم میخندید.
ـ صدای ضرب از پشت بام میآمد؛ یکی و دو تا...
برو بچههای پادگان دو کوهه کم کم عادت کردند. تمام این سروصدا تقصیر دو نفر بود: عباس دائم الحضور و سعید طوقانی...
بعضیها چپچپ نگاهشان میکردند و زیر لب غر میزدند: مسخره بازی شده. معلوم نیست جبهه است یا گود زورخونه.
ـ ساعت پنج عصر هر روز سر وصداها تکرار میشد و چند روز نگذشت که همه سراسیمه به پشت بام میرفتند تا ورزشکارها را ببینند. حتی همان غُرغروها.
ـ جا برای سوزن انداختن نبود. سعید میچرخید و عباس میخواند. عجب گودی راه انداخته بودند.
دو کوهه، گردان میثم، دوم قدم مانده به آسمان. عباس میخواند و سعید میچرخید و میچرخید. گود عاشقی بود آن جا.
هر موقع دوی صبحگاهی به صورت گروهانی برگزار میشد، سعید از ستون بیرون میآمد و با صدای بلند فریاد میزد: «فاتح خیبر...»
کل گروهان پای خود را به زمین میکوبیدند: «علی.»
ـ شیر دلاور.
ـ علی.
ـ عید فطر بود. تدارکات گردان جشنی بر پا کرد.یکی از برنامهها اجرای ورزش بود. باستانیکارها یکییکی آماده شدند. یکی از سربازها خندید و گفت: مگه اینجا کودکستان شده؟ این بچه واسه چی میخواد بره تو گود؟
سعید لبخندی زد و چیزی نگفت. نوبت او شد. چرخید. آنقدر تند و سریع که سر بقیه گیج رفت. چند دقیقه گذشت و سعید هنوز میچرخید. صدای صلوات همهجا را پر کرد.
ـ رمز عملیات بدر اعلام شد؛ یا زهرا(س).
به یاد بانوی پهلو شکسته، ستون به خط شد. پشت سر هم و آرام حرکت میکردند. فرشته شهادت، آن شب دور سر بی قراران میچرخید و کسی در بین ستون دلش بیقرار بود؛ بیقرار مادر گمنام تاریخ.
ـ فرمانده میگوید: در تاریکی دیدم سعید كه دو دستش روی شکمش بود، افتاد. ستون رفت.
ـ شهید شد. دوازده سال بعد هم استخوانهای معطرش پیدا شد.
ـ سعید به آسمان رسید و قهرمان خوبیها شد. شاگرد اول عاشقی، هنوز هم همان بالاها به ما لبخند میزند.
از لبخندش نور میبارد.
دقت کن! با نگاهش میگوید: پهلوانان نمیمیرند...
#سحر_شهریاری
چاپ و منتشر شده در مجله امتداد و نشریات و سایتهای متعدد👆👆👆
@saharshahriary
📝📝طاقت جماران بدون امام را نداشتم...
مرور بعضی از خاطرات حاج عیسی #خادم بیت #امام_خمینی (ره)
بعضی آدم ها در صحنه ی نمایش زندگیشان نقش اولند؛ مهم و اثرگذار و آنقدر جذاب که همه را مجذوب خود کنند. در سایه ی این نقش اول ها اما کسانی هم هستند که شاید دیده نشوند، یا کم دیده شوند، اما همپای آن نقش اول زحمت کشیده اند و نمایش را جلو برده اند. این آدم ها شاید کم تر به یادها سپرده شوند، اما ماندگارند،چون ما آدم ها خاطرات نقش اول های زندگیمان را، مدیون تلاش های آنان هستیم.
یکی از آن نقش های کم تر دیده شده، حاج عیسی خادم مهربان و دوست داشتنی امام خمینی است. مردی که همپای نقش اول مرد بزرگ خاطرات ما زحمت کشیده و اثرگذار بوده.
حاج عیسی جعفری فرزند اسدالله، پیرمردی است که مردم ایران او را به نام خادم امام خمینی (ره) میشناسند؛ او در سال 1306 در روستایی نزدیک قم به نام ابرجس به دنیا آمد و قبل از پیروزی انقلاب در قم دکان جگرکی داشت.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی و اقامت حضرت امام (ره) در جماران، مرحوم حاج احمدآقا در جستجوی فردی مطمئن بود تا بتواند امور دفتر و منزل حضرت امام را به او بسپارد؛ تا اینکه حاج عیسی به این خانواده معرفی شد و از سال 1360 جزء نخستین کسانی شد که به خدمت صادقانه در دفتر حضرت امام پرداخت.
خادم بودن اگر برای یک هدف مقدس باشد از پادشاهی بر دنیا با ارزش تر است. حسی که حاج عیسی آن را تجربه کرده.
هرچه باشد ده سال در خدمت امام بودن خودش یک دوره مکتب انسان سازی است.
با هم پای خاطرات کسی می نشینیم که نه فقط یک خدمتگزار که یار و همدم امام خوب و عزیز ما بوده است:
من بچه قم هستم ولی تقریبا نزدیك 45 سال است كه در تهران زندگی میكنم. در سال 1343كه حضرت امام از زندان آزاد شده بودند ما در تهران سكونت داشتیم. با شنیدن خبر آزادی امام ما هم به قم برای دیدار ایشان رفتیم و یك هفته در قم ماندیم.
در طول آن یك هفته هر روز به منزل ایشان میرفتیم و در صف جمعیت میایستادیم و ایشان را زیارت میكردیم. ظهر كه میشد پشت سر امام به نماز میایستادیم.
در سال 1360 حاج احمدآقا میفرمایند كه ما به فردی نیاز داریم كه شب و روز اینجا باشد و در خدمت امام قرار گیرد. خواهرم كه از زمان نجف در خدمت بیت امام بود مرا معرفی میكند.حاج احمدآقا از سوابق من پرسیده بود. بعدبه من تلفن كردند و من دكان و خانه و زندگیام را رها كردم و به بیت آمدم و ماندگار شدم.
روزهای اول وظیفهام جواب دادن به تلفن بود و اگر حضرت امام كاری داشتند بلافاصله پیغام میدادند كه من بروم و انجام دهم. اگر ایشان با كس دیگری هم كار داشتند میرفتم خبر را میرساندم و جوابش را برای حضرت امام میآوردم.
آرام آرام رفت و آمد و گفتوشنود و نسبت به همدیگر شناخت بیشتری پیدا كردیم، به گونهای كه به اصطلاح امام هركاری داشتند بلافاصله زنگ میزدند و مرا صدا میكردند و من به خدمتشان میرسیدم. یا اگر حضرت امام پیغامی داشتند به آقایان میرساندم
چند بار هم اتفاق افتاد كه من روزنامهها را پیش امام میبردم؛ روزهای زمستان روزنامهها كمی دیرتر میرسید؛ وقتی آنها را پیش امام میبردم ایشان میگفت من روزنامه میخواهم، شب نامه كه نمیخواهم، سعی كن روزنامه را زودتر بیاوری. لذا من بعد از آن دیگر صبر نمیكردم كه روزنامه را به بیت بیاورند، خودم میرفتم و از كیوسك میخریدم و میآمدم.
خوراك حضرت امام در وعده شام غذای حاضری بود. دو یا سه لقمه نان و پنیر با دو سه حبه انگور یا دو سه لقمه نان و پنیر با دو سه قاچ خربزه بود. ما چون میدانستیم شام حضرت امام همین غذاست جلوتر تهیه میكردیم و برای مواقعی كه مواد غذایی گران میشد و یا گیر نمیآمد ذخیره میكردیم، چون اگر مواد غذایی گران میخریدیم ایشان میل نمیكردند و میگفتند چرا گران خریدید.
. میفرمودند: نان زیاد نخرید به اندازه مصرف بخرید. مواظب باشید، حیف و میل نشود.
حضرت امام به خانمشان خیلی محبت داشتند و با او خیلی مهربان بودند. اگر كسی برخلاف نظر خانم عمل میكرد حضرت امام از آن شخص ناراحت میشدند.
حضرت امام به زیردستانشان هم محبت داشتند. من هر روز صبح كه به خدمت ایشان میرسیدم و عرض سلام میكردم، ایشان متقابلا سلام میدادند و لبخند میزدند و من هم لبخند میزدم. سپس احوال همدیگر را میپرسیدیم.
امام به راحتی امام نشد؛ ایشان به واسطه رابطه با خدا امام امت شده است. ایشان ساعت 2 نیمه شب بیدار میشدند و نماز میخواندند؛ بعد هم تا نزدیك نماز صبح مشغول قرائت قرآن میشدند؛ ایشان به قدری غرق در مناجات و گریه بودند كه بسیار عجیب بود؛ البته ما از پشت شیشه میدیدیم و آن موقع كسی در اتاق نبود.
امام هیچگاه من را دعوا نکردند. امام می گفت خدایا من را با حاج عیسی محشور کن. چنین آدمی باتواضعی چطور ممکن بود من را دعوا کند. حتی امام چایی خودش را خودش درست میکرد اما وقتی میهمان برای ا
یشان میآمد؛ من برای آنها چایی می بردم.
امام که رحلت کردند پیکرشان را به حیاط خانه آوردیم و به دستور حاج احمد آقا مشغول شستوشو و تجهیز پیکر ایشان شدم. ایشان را کفن کردم و وقتی به بهشت زهرا بردند، بخاطر هجوم مردم این کفن پاره شده بود و دوباره پیکر را برگرداندند. وقتی پیکر برگشت دیدم که فقط لنگ کفن به دور امام باقی مانده است. یک کفن دیگر را آیت الله خامنهای داده بودند که همان را بر تن امام کردیم و با آن دفن شدند.
رحلت امام برای من بسیار سخت بود و ماندن در آن فضا هم برایم سخت بود.
طاقت جماران بدون امام را نداشتم. به همین دلیل بود که به قم آمدم تا اینجا در همسایگی حضرت معصومه(سلام الله علیها) حالم خوب شود
یکبار خواب امام را دیدم که آمده بود بالای مزار یکی از بستگان شهیدم و آنجا ایشان به من فرمودند: «به مردم بگو دعای صباح بخوانند. دعای صباح انسانساز است»
#سحر_شهریاری
👆👆👆
چاپ شده در نشریه کرامت امور مساجد
@saharshahriary
خودت میدانی...
خودم میدانم...
سالهاست #قفل پریشانیم با #کلید عشق به #شهدا باز شده.
فقط التماست میکنم نظری کن
نگاهی،
که #گناه، درب #شهادت را به رویم نبندد
#سلام_بر_ابراهیم
@saharshahriary
از وعده عاشقانه ات با موسی که چهل روز میهمان سفره ی ملکوتیت بود
دانستم که این روزها، ایام ذکر است... ایام عاشقی...❤️
#ذکرالله است ذیحجه
و به گمانم
معبری به سوی #ثارالله
#سحر_شهریاری
@saharshahriary
پرسش قبل از #مهر😐😕
@saharshahriary
⁉️⁉️رئیس جمهور شما کیست؟ با رسم شکل توضیح دهید!!!!
🔸او کسی است که برای کشتگان فرانسه، بیشتر از شهدای فاجعه #منا ابراز غم و اندوه میکند.
او کسی است که به خاطر بالا رفتن عده ای از دیوار سفارت آل سقوط، درجه فشار خونش به سقف میچسبد، اما بخاطر تجاوز به نوجوانان ایرانی توسط همان بی غیرتهای سعودی، خونش به جوش نمی آید!
🔸او کسی است که در کوه های شمال تهران، با جوانان خوش تیپ و خوشحال و خوش لباس و خوش آرایش و خوش اختلاط! که اکثر حامیانش را همین قشر همیشه معترض، اما بی خاصیت، برای پیشرفت کشور تشکیل میدهند، عکس میگیرد، اما به جوانان فعال، با ایمان، پای کار، بی ادعا، خالص و پرانگیزه و موفق جامعه برچسب تندرو، افراطی و... میزند.
🔸او کسی است که چهارسال از بهترین اوقات مردم کشورش را صرف برگرداندن عزت به شناسنامه، واردات بی رویه اجناس بنجل، خرید طیاره دست دوم، به ثمر نشاندن درخت گلابی برجام در کویر مذاکرات بی نتیجه، اعطای سهم آقازاده ها از سفره انقلاب، اثبات مقصر بودن دولت قبل، کاهگل گرفتن دهان منتقدان، تمرین بغض و ناله با معاون اولش، خرید عمده شال و تی شرت بنفش برای جوانان ساپورت پوش و عشق شلوارلی پاره و در نهایت کنترل کاملا موفق تورم کرده است.
منتها وسط این همه زحمت و رنج جانفرسا، دقیقا اشتغال و پیشرفت علمی و رکود اقتصادی هم به طرز عجیبی یک گوشه خوابشان برده و خیال برخواستن ندارند.
🔸او کسی است که بخاطر فوت ریاضیدان خوب و موفق ایرانی (که دست برقضا خدمت علمی در ینگه دنیا را ترجیح داده بود) با انتشار تصویر بی روسری مرحومه، پیام تسلیت صادر میکند،
اما صلابت عجیب و شجاعت بی نظیر و اقتدار و عزت جوان ۲۵ ساله نجف آبادی که زندگیش را صرف خدمت به محرومان داخل کشورش کرده و جوانیش را فدای امنیت و آرامش اهالی این سرزمین، او را تکان نمی دهد، نه تصویری، نه پیامی، نه همدردی ای. چون او امور مهم تری دارد!
عکسی، خبری، نگاهی، سر بریده ای، سر بریده ای،سر بریده ای،سر بریده ای...اسارت و شهادتی! دنیا را تکان میدهد، اما او سرگرم چیدن سیب و گلابی برجام است.
فقط نمیدانم چرا دقیقا خیل بنفش پوشان عزیز، دقیقا همان مخالفان فرهنگ جهاد و شهادتند؟
شاید چون این شهدا همان افراطیان تندرویی هستند که آقای پرزیدنت قبلا بارها تاکید کرده! شاید...
🔸او کسی است که از شدت مهربانی و گوگولی بودن؛؛؛ حقوق نجومی، ژن خوب بودن، چنبره زدن شبانه روزی روی سفره انقلاب، شیشلیک خور بودن فرمانداران، بحران بانکی، رکود اقتصادی، افتضاح بودن وضع معیشت مردم، نرسیدن کاملا اتفاقی(!) تعرفه انتخاباتی به حدود ۴_۵ میلیون مردم خشن و تندرو!، آب رفتن شدید لباس در بدن مردم و وضع اسفناک حجاب و...همه اش را میداند، برای هیچ اتفاق بدی واکنش و اقدامی ندارد. چون او میداند، کلید همه بدبختی ها و مشکلات و سیاه روزی ها، در پخش ربنای استاد است و تماشای چندباره فیلمهای داش اصغر✌️💪
او عصبانی است.
او همیشه دنبال مقصر است.
او فرافکن است.
او پایان نامه اش را خودش به تنهایی نوشته است.
او ۱۶ میلیون به اضافه چند صد هزار نفر تعرفه نگرفته را خشن و تندرو میداند.
او سیب و گلابی دوست دارد، اما منتقدان کورند و این همه سبد گلابی را نمیبینند!
او هنوز، استخری را برای شنای آخر خود انتخاب نکرده است، چون تا ۱۴۰۰ مشغول فضانوردی در آسمان تدبیر و امید است...
#سحر_شهریاری
@saharshahriary
@saharshahriary
⛅️⛅️آفتاب در حجاب💚💚
#عاشورا فقط چند ساعت طول کشید،
اما تا ابد خورشید #حجاب و #عفت زنان عاشورایی بر قله تاریخ می درخشد،
و #صلابت زنانه ای که از زنان داغدیده و اسیر حرم کم نشد زبانزد است.
مگر میشود از عشق حسین گفت و "آفتاب در حجاب" زنان و خواهران و دختران حسینی را ندید ؟!!!!
عاشورا سند محکم ایستادن و کم نیاوردن است.
و زنان حرم می دانستند که اگر از حیا و نجابت و حجابشان کم بگذارند، اگر بگویند به ظاهر که نیست، به دل است،
اگر بگویند مشکلات حکومت یزید همه حل شده فقط مانده دو تار موی من آرام آرام از چیزهای دیگر هم میگذرند.
و
نام زن برای همیشه مهرباطل میخورد.
✅ حسین ها #سرشان بالای نیزه رفت تا #حجاب پایین نیفتد
محسن ها #سر دادند تا #روسری نرود...
✅ زینب همان کسی است که در راه عفتش
عباس میدهد
نخ معجر نمیدهد...
#سحر_شهریاری
@saharshahriary