کاش امشب کربلا بودیم... از خوشحالیِ شب جمعه ی حرم امام حسین بودن، بال بال می زدیم...
امشب شهدا کربلان. شهدا می شه شما سلام ما رو ببرید... دل ما رو ببرید... اسم ما رو ببرید... بندازید زیر قدم های مادرش فاطمه... 😭💔
@saharshahriary
دست راست بگذارید روی سینه... سلامی بی آقای بی سر... به نیت زیارت... به نیت شهادت
السَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَی الاَْرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّی سَلامُ اللَّهِ [اَبَداً] ما بَقیتُ وَ بَقِیَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّی لِزِیارَتِکُمْ اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَ عَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلی اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
هوالشهید🇵🇸🇮🇷
#یاایهاالرئوف خسته به اینجا رسیده ام
آقای دل شکسته ها دل من را نمی خری؟
😔💔
#سحر_شهریاری
@saharshahriary
هوالشهید🇵🇸🇮🇷
دیگران را نمی دانم اما برای من، سفر به مشهد از انتهایش آغاز می شود، جایی که از پشت قاب چشم ها پرده ی
👆👆👆 الانم همینه...
تموم شد دیگه...😢
دلم رو گذاشتم توی حرم...😢
دلی که نمیتونه از هوای امامش دل بکنه😢
کنار ضریحش جامعه خوندم به نیت همتون که میدونم دلتون اینجاست...
هرکی زودتر رفت ایوان طلای مولای علی خداوکیلی به نیت ما جامعه بخونه...
یاعلی/...
#سحر_شهریاری
@saharshahriary
امام زمانم!
کاش #حمزه باشم برایت که از جانم بگذرم و افتخارم فدای تو شدن باشد.
کاش #عبدالعظیم باشم برایت که پای تثبیت اعتقاداتم هجرت کنم به سویتان
ای سید و مولای ما
دعا کن برای ما...
▪️▫️سالروز شهادت حمزه سیدالشهدا عموی دلاور و مجاهد پیامبر عزیزمان و سالگرد وفات حضرت عبدالعظیم حسنی ع گرامی باد▪️▫️
#سحر_شهریاری
@saharshahriary
#حس+
محبتمان باید بی دریغ باشد
حتی اگر آن را نفهمند و قدر ندانند.
مهربانی را از درختِ پر از شکوفه، یاد بگیر که حتی اگر به آن ضربه هم بزنی بر سرت شکوفه می بارد👌🌸
#سحر_شهریاری
@saharshahriary
هوالشهید🇵🇸🇮🇷
همه چیز را که نمی شود گفت. بعضی چیزها را باید نگه داشت. انقدر محکم که مبادا از لابه لای انگشتانت بر
این داستان واقعی نیست،اما حقیقت است... (۱)
#چشمهایش
وقتی می خندید چشم هایش ریزتر می شد از بین همان روزنه، برق شادی را می دیدم. من به چشم های آدم ها حساسم. چشم ها کلید دل ها هستند و او درهای دلش باز بود. این را وقتی فهمیدم که برای اولین بار مستقیم به چشم هایش نگاه کردم، او هم صاحب چنین چشم هایی بود.
بعضی آدمها موقع خندیدن، چشم هایشان هم می خندد! کم هستند، اما برای من مهم اند. درست شبیه یک ستاره که سرت را بلند کرده ای و پایت را روی پنجه کشیده ای تا وسط چادر شب آسمان پیدایش کنی و جیغ بزنی "خودشه اون ستاره ی منه! "
او ستاره ی من بود. ستاره ای که چشم هایش می خندید.
تا می خندید زود نگاهش می کردم که آن لحظه ی خاص را از دست ندهم. یکبار وقتی که به خودش گفتم، اول خندید، بعد پرسید: " تا حالا نشنیده بودم. یعنی چی چشم هام می خنده؟ یعنی چطوری می شه؟"
چطور باید می گفتم؟ توضیحش سخت بود. چطور باید میگفتم،خنده ی یک نگاه مهربان، فقط بخاطر داشتن یک قلب مهربان است و مشکل تو این است که مهربانی!
یا مثلا باید می گفتم، این برق چشم هایت را فقط من می بینم، چون بیشتر آدمها کاری به کار خندیدن چشم دیگران ندارند و اصلا حسش نمی کنند! چه باید می گفتم؟
همه چیز را که نمی شود گفت. بعضی چیزها را باید نگه داشت. انقدر محکم که مبادا از لابه لای انگشتانت بریزد و حیف شود.
من حتی نمی خواستم نگاه هایش حیف شود. بس که دوستش داشتم.
یکبار که خواب دویده بود وسط چشم هایش. خمیازه کشید و سرش را چسباند به صندلی. به زور چشم هایش را باز نگه داشته بود و در همان حالت لبخند می زد.
گفتم: "چقدر دوست دارم این خستگی الان، این خواب آلودگی قشنگت را قاب کنم، نگه دارم."
دوباره خندید و چشمان خواب آلودش هم خندید.
بعضی لحظه ها را هم باید محکم نگه داشت، انقدر محکم که مبادا از لابه لای انگشتانت بریزد و حیف شود.
خیلی وقت ها که او سرش به کار خودش بود. با دیگران حرف می زد، یا حتی وقتی قهر بود و تحویلم نمی گرفت زیر چشمی نگاهش می کردم. با خودم حرف می زدم. لحظه ها برای او یک لحظه بود و برای من یک عُمر.
آدمهای احساساتی نجوای درونی شان زیاد است، انقدر زیاد که سکوتی نیست در خلوت دلشان.
من در دلم با خودم حرف می زدم. با او حرف می زدم. با خاطراتمان حرف می زدم. ولی او نمی شنید.
حرف هایم را می شنید. لبخند می زد. توجه می کرد. صدایم می کرد. نگاهم می کرد و راهش را می کشید و می رفت... اما برای من چه؟ هیچ چیز نمی رفت. همه چیز می ماند. خودش، صدایش، حرف هایش، لبخندهایش و حتی اخم هایش.
همان شبی که خیلی خسته بود و با چشم های نیمه باز به حرف هایم گوش می داد، همان شب ترسیدم. خیلی ترسیدم. وسط جواب هایش نگاهم را دوخته بودم به چشم هایش و حرف هایش را نمی شنیدم... نجوای قلبم شروع شده بود، بلندِ بلند. صدای قلبم می گفت: "می ماند؟؟؟؟ این چشم ها می ماند؟"
#سحر_شهریاری
https://eitaa.com/saharshahriary
هوالشهید🇵🇸🇮🇷
همه چیز را که نمی شود گفت. بعضی چیزها را باید نگه داشت. انقدر محکم که مبادا از لابه لای انگشتانت بر
لطفا این بنر رو به همه ی گروهاتون می فرستید دوستان🙈❤️☺️👆👆
#لب_خند
الان این که یکی صندلیش بیفته کنار پنجره ی هواپیما و خیلی خوشحال باشه، حکم همون گوسفنده رو داره که آرزو داشت یکبار جلوی وانت بشینه یا چی ؟؟؟
✈️🐏
😃😊☺️😐😄
#سحر_شهریاری
@saharshahriary
هوالشهید🇵🇸🇮🇷
#لب_خند الان این که یکی صندلیش بیفته کنار پنجره ی هواپیما و خیلی خوشحال باشه، حکم همون گوسفنده رو د
دعوام نکنید دیگه🙈
گفتم شاد بشید.
نویسنده ها کلا مشکل دارن به همه چیز یک طور دیگه نگاه می کنن!😇
خب گوسفندم آرزو داره دیگه حیووونی!😎😍
هوالشهید🇵🇸🇮🇷
#روزهای_مهربان_معلمی
همیشه به والدین دانش آموزانم میگم، بچه هایی که زیاد در رفاه و توجه بیش ازحد هستند به جای (خاصی) نمی رسند.
تاریخ نشون داده، همیشه آدم های اثرگذار و مفید و شاخص، در اوج محرومیت و فشار شکوفا شده اند. حکایت زندگی آقای بیرانوند، لر با غیرت در تیم ملی ایران، تائید همین عرض بنده است.
خودش تعریف کرده که:
کارگر نانوا بودم
رفتگر شهرداری بودم
ماشین میشستم
در رستوران ظرف میشستم
و
شب ها در میدان آزادی میخوابیدم
او هیچگاه درمانده نشد.
بخاطر محرومیت دست از تلاش نکشید. رو به سمت خلاف و دزدی نبرد تا اینکه...
#سحر_شهریاری
https://eitaa.com/saharshahriary
هوالشهید🇵🇸🇮🇷
فکر میکنم ماندن انگشت لای درب، از سخت ترین و عذاب آورترین دردهای دنیاست. شاید سوختن یا بریدن یا شکست
بعضے از اعمال وگناهان #مانـــع
اجابت دعا هستند.
یڪے ازآن ها
#دلشڪـستن میباشد متاسفانه
بعضےاز مابه راحتےدلمیشڪنیم
و #توفــیقات را از خودمان سلب
مـےڪنیم!
💚| #آیت_الله_فاطمی_نیا
| @saharshahriary |