🔸 آقای خامنهای پروندۀ قطوری در ادارۀ ساواک داشت؛ پروندهای مملو از شنودهای تلفنی، خبرهای خبرچینها، متن سخنرانیها، و حکمهای بازداشت. برگۀ تلگرافِ تسلیتِ حاجآقا مصطفی، سندی جدید بود که به دست ساواکیها رسید و برگی جدید بر پرونده افزود. کوچکترین بهانهای کافی بود تا ساواکیها، بریزند و بزنند و بگردند و بگیرند و ببرند؛ اما بااینهمه، دستگیری نیمهشبِ ۲۳ آذر، وحشیانهتر از دستگیریهای قبلی بود. و بهقدری تلخ بود که یکی از خاطرات فراموشنشدنیِ همسر آقای خامنهای را رقم زد؛ همسر مقاوم و محکمی که از سال ۴۲، و از هفدهسالگی، همراه و همقدم و هماندیشِ همسر مبارزش بود و هیچگاه در این راه دشوار، خم به ابرو نیاورد.
🔹 همسر مقام معظّم رهبری:
خاطرهای دارم از آذر سال ۵۶ که هرگز فراموش نمیکنم. من خواب بودم، از صدای شکستن شیشههای در و فریاد ساواکیها که میگفتند: «تسلیم شو، وگرنه آتش میکنیم»، بیدار شدم. دیدم پسر بزرگم، مصطفی، توی رختخوابش نشسته و با کمال وحشتزدگی میگوید: مامان! بابام رو کشتن.
آنوقت من متوجه شدم قضیه چیست. از پشت شیشۀ در، دیدم مأمورین دستهای ایشان را دستبند زدهاند و چند نفری دارند ایشان را کتک میزنند، و ایشان هم در همان حال از خودشان دفاع میکردند. من زود چادرم را سرم کردم. مأموری وارد هالی که ما خوابیده بودیم شد و اسلحهاش را روی سر من گرفت و اجازه نداد حرکت کنم. در همان حال، برادرم که آن شب منزل ما بود، از خواب پریده بود و دوید داخل هال و گفت: چه خبر شده؟
من گفتم: خبری نیست، کار همیشگیشان است!
مأمور از حرف من عصبانی شد.
میثم توی گهواره گریه میکرد. بعد از گذشت مدت زمانی، به اتاق کتابخانه که ایشان و مأمورین آنجا بودند، رفتم. آنها مشغول گشتن کتابها بودند، با چند مرتبه رفتوآمد یواشکی، کاغذ و نوشتههایی را که ایشان خیلی روی آنها زحمت کشیده بودند از اتاق بیرون آوردم. اذان صبح شد، ایشان با مراقبت مأمورین وضو گرفتند و نماز خواندند. بعد آمادۀ رفتن شدند. من بقیۀ بچهها را که خواب بودند، بیدار کردم و برای اینکه خیلی ناراحت نشوند، گفتم بابا میخواهد به مسافرت برود، ولی وقتیکه بچهها ساواکیها را با آن اسلحههایشان دیدند، قضیه را فهمیدند.
آقای خامنهای خداحافظی کردند و با مأموران رفتند. وقتیکه هوا روشنتر شد، دیدم که روی زمین خون ریخته، نفهمیدم چی شده تا اینکه بعدازظهرِ همان روز، ایشان را ملاقات کردیم و آنجا من فهمیدم که بر اثر کتک مزدوران ساواک، پای ایشان زخمی شده است.
📚 کتاب برتبعید
📸 ایرانشهر، بهار ۵۷؛ مقام معظّم رهبری در کنار فرزندان (آقامصطفی، آقامجتبی، آقامسعود، آقامیثم) و آقای علی خجسته (برادرِ همسر)
📆 به مناسبتِ ایام سالروز تبعید حضرت آقا
@sahba_nashr
✍ معرفی کتاب «برتبعید»:
شهر کوچک ایرانشهر در سال ۵۶ مهمانی داشت تبعیدی، مهمانی که به اختیار راهی آن دیار نشده بود، اما با شوق و شُکر، پا در آن گذاشت و هرچه گذشت، بر شکرش افزوده شد و دلبستگیاش به یاران ایرانشهری فزونی یافت. و صهـبا توفیق داشته که این تبعید ظالمانه، اما مبارک برای ایران و ایرانشهر، را در حد توان در کتابی ثبت کند.
📖 در مرحلۀ تحقیقات برای این کتاب چند سفر به شهرهای زاهدان، ایرانشهر، جیرفت، بم، و مشهد انجام و با تعدادی از افرادی که دوران تبعید حضرت آقا را کم و بیش درک کردهاند، مصاحبه شد. اما اصلیترین بخش این کتاب، متن مصاحبهایست که حضرت آیتالله خامنهای در آن، بهشکل مفصّل و با جزئیات، دوران تبعید خودشان به شهرهای ایرانشهر و جیرفت را تعریف میکنند.
❓چرا رژیم طاغوت ایشان را تبعید کرد؟ و چرا تبعید ایشان نتیجۀ عکس داد و جز شکست، چیزی برای حکومت پهلوی به بار نیاورد؟
رژیم در برخورد با حرکت روحانیان و متفکران انقلابی و پیروِ حضرت امام که در قالب برنامههای مذهبی، سخنرانیها، روضهها و منبرها، سفرهای تبلیغی، درسها و کتابهایشان، مشغول آگاهکردن مردم بودند، باید کاری میکرد. کاری که در ظاهر چندان خشن نباشد و در عمل، این افراد مؤثر را از اثر بیندازد. تبعید، آخرین راهکار بود. تبعید به شهرهایی کوچک و عموماً دور از مرکز.
در این بستر کلی، آیتالله خامنهای پس از شش بار دستگیری و زندان، به ایرانشهر و پس از آن به جیرفت تبعید شدند. که این تبعید، از زیباترین جلوههای مکر الهی، در بههمزدن حیلههای شیطانیِ رژیم طاغوت برای بیاثرکردن فعالیتهای انقلابیِ این مبارزِ هوشمند و روشنگر بود. و ایشان در امتداد ۲۸۵ روز اقامت اجباری خود در ایرانشهر و جیرفت، نه «در تبعید» که «بر تبعید» بودند. درست مانند پیر و مقتدایشان، امام خمینی رحمتاللهعلیه که از دورههای متفاوت تبعید خود در ترکیه و عراق و فرانسه، بهترین استفاده را برای پیشبرد مراحل مختلف انقلاب اسلامی بردند. و درواقع هرچند ظاهراً همهچیز حسابشده بود و باید به نتیجه میرسید، اما مکر الهی، فوق این حیلههای شیطانی عمل کرد و تبعید علما، ثمرهای برای انقلاب داشت که در حالت عادی و حضور آنان در تهران و مشهد و قم و... حاصل نمیشد.
📑 مشخصات ظاهری: رقعی، ۳۰۰ صفحه
📝 ترجمهشده به زبان عربی
💳 برای تهیه کتاب میتوانید به کتابفروشیهای سراسر کشور و نشانیِ www.sahba.ir مراجعه فرمایید.
@sahba_nashr
5.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📚 بحمدالله چالش هفته کتابخوانی هم به اتمام رسید، ممنونیم از همه شما که با حضورتون به ما هم امید و انگیزه دادید. 🌼🍃
🎁 اوندسته از عزیزانی که موفق به شرکت در این چالش نشدند هم نگران نباشند، انشاءالله بهزودی چالشهای جدیدی خواهیم داشت.
📲 ارسالی از مخاطبان عزیز صهـبا
@sahba_nashr
📖 احتمالاً در مطالب اخیر صفحات ما، متوجه تغییر جلد کتاب «برتبعید» شدهاید. طرح جلد این کتاب در چاپ جدید تغییر کرده؛ اما محتوای کتاب تغییری نداشته است.
📚 برتبعید
@sahba_nashr
🔸️ با حضور آقای خامنهای در ایرانشهر، رفتوآمدها به ایرانشهر، چندبرابر شد. روزی نبود که مسافری وارد شهر نشود و سراغ خانۀ سید علیآقا را از اهالی نگیرد. بیشتر مهمانها، در خانۀ ایشان احساس راحتی میکردند و چند روزی پیش ایشان میماندند.
تاجاییکه ساواک ایرانشهر نامهای به ساواک سیستان و بلوچستان نوشت و از این موضوع اعلام نگرانی کرد: «تعداد ملاقاتکنندگان هر روز زیادتر شده و بنابراین مراقبت از این افراد مشکل میباشد.»
البته همیشه هم اینطور نبود که ملاقاتکنندگان راحت به دیدار تبعیدیها بیایند و راحت به شهر و دیار خود بازگردند. خیلی اوقات، کار به دستگیری و تعقیب و گریز و فرار میکشید.
🔹️ سید ابراهیم رئیسی:
در دوران طلبگیمان در خراسان، در عین بیپولی و سختیِ معاش، پول جمع میکردیم تا بتوانیم با دوستان طلبه به تبعیدیها کمک کنیم. و البته گاهی بار سفر میبستیم تا به آنها سر بزنیم. یکی از دفعاتی که برای دیدار با تبعیدیها از خراسان خارج شدیم، مقصدمان ایرانشهر بود.
چهار نفر طلبه بودیم که دو نفرمان ملبس بودند. بین راه، دو نفری که ملبس بودند توسط شهربانی دستگیر شدند، اما من و دوستم را چون لباس معمولی داشتیم، نشناختند و گریختیم. توانستیم خودمان را به خانۀ آقای خامنهای برسانیم. یک روز در خدمت ایشان بودیم. فردای آن شبی که در خانۀ ایشان ماندیم، آقا به ما گفتند: از دیشب تا الان چند بار ساواک آمده دنبال شما و بهشدت دنبالتان هستند!
و به ما، راه پشت خانه را نشان دادند تا فرار کنیم. فرار کردیم و برگشتیم به زاهدان و از آنجا رفتیم به مشهد.
📚 کتاب برتبعید
📸 ايرانشهر، منزل تبعيدیها، در کنار سيد فخرالدين رحيمی (سمت راست) و شيخ کاظم راشد يزدی (سمت چپ)
📆به مناسبت ایام سالروز تبعید آیتالله خامنهای
@sahba_nashr
12.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📺 موشنگرافیک معرفی کتاب برتبعید
روایتی از تبعید حضرت آیتالله سید علی خامنهای به ایرانشهر و جیرفت در دوران اختناق پهلوی دوم
🎬 تولیدشده توسط «مجمع اسلامی حبلالله مشهد»
#تولیدات_شما
@sahba_nashr
🔸 تبعید آخرین راهحل رژیم برای مهارِ فعالیتهای آقای خامنهای بود. شش بار دستگیری و زندان و بازجویی و شکنجه، نهتنها از فعالیتهای سید علی آقا نکاسته بود، که از او، مبارزی تمامعیار ساخته بود؛ مبارزی که شدیدترین ضربهها را به رژیم ستم میزد، اما رژیم نمیفهمید از کجا و از جانب چه کسی ضربهها را خورده. وقتی سید علی آقا برای بار هفتم دستگیر شد، رژیم طاغوت، بهجای زندان، او را با تبعید مجازات کرد. تبعید به کجا؟ به جایی که این روحانی مبارز و انقلابی، مبارزه یادش برود و سودای انقلاب از سرش بیفتد! جایی که آفتابش سوزانترین آفتاب کشور باشد و اصلاً گرما اجازه ندهد او فعالیتی داشته باشد؛ جایی که کسی این روحانی تبعیدی را تحویل نگیرد: تبعید به ایرانشهر. مجازات تبعید، به همت و صبر، فرصتی شد برای رساندن صدای انقلاب و شنیدن صدای مردم دردمند. صدالبته اگر ساواک تبعات این تبعید برای رژیم را میدانست، آزادی و فعالیت سید علی آقا را در مشهد، به این مجازات ترجیح میداد.
🔹 آیتالله خامنهای، ۲۳ آذر ۵۶ در مشهد دستگیر، و پنج روز بعد، با همراهی مأموران ژاندارمری بهسمتِ ایرانشهر حرکت، و روز ۲۸ آذر به آنجا رسیدند. در مسیر رسیدن به ایرانشهر، در دو شهر گناباد و زاهدان توقف داشتند. ایشان در امتداد اقامت اجباری خود در ایرانشهر، به نقاط مختلف بلوچستان، از جمله بمپور، بزمان، و محمدآباد رفتند. ۲۲ مرداد ۵۷ به تبعیدگاه جدید خود، جیرفت منتقل شدند. در راه رسیدن به جیرفت، در بم و دهبکی توقف داشتند. ایشان در امتداد اقامت اجباری خود در جیرفت، به نقاط مختلف آن، از جمله کهنوج، عنبرآباد، بلوک، و ساغری رفتند. اول مهرماه، پس از آزادی از تبعید، ابتدا به بم رفتند. یکی دو روز آنجا ماندند. از بم به کرمان رفتند و چند روز نیز آنجا بودند. مقصد بعدیشان شهر یزد بود. چند روز در یزد بودند و در این مدت سری هم به اردکان زدند. با هواپیما یزد را به مقصد تهران ترک کردند و پس از چند روز، اواخر مهرماه، از تهران عازم مشهد مقدس شدند.
📚 کتاب برتبعید
@sahba_nashr
🌻 جمعههای انتظار
عالم به امید یک نفر میپوید
نرگس ز کنار قدمش میروید
هر جمعه جهان به شوق، اللهم
عجل لولیک الفرج میگوید
📲 ارسالی از مخاطبان عزیز صهـبا
#امید #جمعههای_انتظار
@sahba_nashr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰منتخبی از مجموعۀ اسناد حَلَقات «انسان ۲۵۰ساله»
📽 مجاهدت عظیم فاطمۀ زهرا سلاماللهعلیها
«نمیگوید من حالا باردارم، مصلحت نیست دراُفتم. بماند چند روز دیگر آتششان فروکش کند، بماند شاید من فارغ بشوم بعد بروم به میدانشان، نه. لطفش در همین است که در شدیدترین موقعیتها، بزرگترین وظیفهها انجام بگیرد و شدیدترین لَطمهها بر جسم و جان وارد بیاید، لذا شروع کرد به مبارزه.»
🗒 سخنرانی در تاریخ ۱۳۵۳/۰۳/۱۴
👈 ضمن عرض تسلیت ایام شهادت حضرت فاطمۀ زهرا سلاماللهعلیها، میتوانید صوت کامل این قطعه را امشب از طریق صفحات و کانالهای ما دریافت نمایید.
@sahba_nashr