فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🤲 خدایا یک نماز جماعت با امام زمان تو سرنوشتمون بنویس...
🆔 خوشنودی آقا
امام زمان عج
صلوات
💚💚💚لینک یا صاحب الزمان عجل الله. لطفاً عضو بشید 👇👇👇
@sahbzaman02
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بزرگواران نیت کنیم و ۵۹ مرتبه این ذکر نورانی را بگوییم
ب یاد مولایمان باشیم
اجرتان با صاحب الزمان 💚
🆔 خوشنودی آقا
امام زمان عج
صلوات
💚💚💚لینک یا صاحب الزمان عجل الله. لطفاً عضو بشید 👇👇👇
@sahbzaman02
سلام الله علیکم اجمعین
🌺بزرگواران وقت اذان ونیایش رسید
🙏استدعا دارم صدر همهء حوائج وخواسته های بزرگواران سلامتی و تعجیل در فرج مولای حاضرو غریبمون باشه
پیروزی جبههء مقاومت و فلسطین عزیز مدنظر بزرگواران باشه ک ان شاءالله شر غاصبان ظالم وجبار بخودشون برگرده🌺🙏دعا درحق همهء بزرگواران و همگروهیها رو مدنظر داشته باشید
ان شاءالله همهء بزرگواران ب حق دعای خیر آقا امام زمان عج حاجت روا باشید 🌹
اللهم صلی علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم🙏💐🌹💚💚💚💚💚
❥
@sahbzaman02
💌تمام راه نجات در دعا برای ظهور است
امام حسن مجتبی علیه السلام فرمودند :
در منبرها به مردم بگویید توبه نموده
و برای فرج امام زمان( عج) دعا کنند.
دعا کردن برای فرج مانند نماز میت
واجب کفایی نیست که اگر عده ای انجام
دهند از دوش عده ای دیگر ساقط شود
بلکه مانند نمازهای پنج گانه است
📚مکیالالمکارمج1ص438
❥
@sahbzaman02
🚨 داستان عجیب کیسه برنجی که علامه نراقی از عالم برزخ برای افطار به منزل آورد!😳😳👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
عالم بزرگ ملامهدی نراقی در یک ماه رمضان، عيالش به او ميگويد: هيچ در منزل نيست، برو بيرون و چيزي تهيه كن. مرحوم نراقي که پولی نداشته از منزل بيرون ميآيد و به سمت واديالسلام میرود، در ميان قبرها قدري مينشيند و فاتحه ميخواند تا اينكه آفتاب غروب ميكند. در اينحال ميبيند عدهاي از اعراب جنازهاي را آوردند و قبري براي او کنده و جنازه را در ميان قبر گذاشتند، و به او گفتند: ما كاري داريم، عجله داريم، ميرويم به محل خود، شما بقيه تجهيزات اين جنازه را انجام دهيد و رفتند.
مرحوم نراقي ميگويد: من داخل قبر رفتم تا كفن را باز نموده و صورت او را به روي خاك بگذارم ناگهان دریچهای را ديدم، از آن دريچه داخل شدم ديدم باغ بزرگي است، دارای درختهاي سرسبز و ميوههاي متنوع. از دَرِ اين باغ يك راهي بسوي قصر مجللي بود بياختيار وارد شدم و بسوي آن قصر رفتم، قصر با شكوهي بود خشتهاي آن از جواهرات قيمتي بود؛ از پله بالا رفتم، در اطاقي بزرگ وارد شدم، ديدم شخصي در صدر اطاق نشسته و دور تا دور اين اطاق افرادي نشستهاند. سلام كردم و نشستم، جواب سلام مرا دادند. بعد ديدم افرادي كه در اطراف اطاق نشستهاند از آن شخص، پيوسته احوالپرسي ميكنند و از حالات اقوام و بستگان خودشان سؤال ميكنند و او پاسخ ميدهد. و آن مرد شاد و مسرور به يكايك سؤالات جواب ميگويد. کمی گذشت ناگهان ديدم ماري از در وارد شد و بسمت آن مرد رفت و نيشي زد و برگشت و از اطاق خارج شد. آن مرد از درد نيش مار، صورتش متغير شد. كم كم حالش عادي و بصورت اوليه برگشت. سپس باز شروع كردند با يكديگر سخن گفتن و احوالپرسي نمودن و از گزارشات دنيا از آن مرد پرسيدن. ساعتي گذشت ديدم باز، آن مار از در وارد شد و او را نيش زد و برگشت. آن مرد حالش مضطرب و رنگ چهرهاش دگرگون شد و سپس بهحالت عادي برگشت. از او سؤال كردم: آقا شما كيستيد؟ اينجا كجاست؟ اين قصر متعلق به كيست؟ اين مار چيست؟ چرا شما را نيش ميزند؟ گفت: من همين مُردهاي هستم كه هم اكنون شما در قبر گذاشتهاید و اين باغ، بهشت برزخي من است. اين قصر، اين درختان با شكوه و اين جواهرات و اين مكان كه مشاهده ميكنيد بهشت برزخي من است. اين افرادي كه در اطاق گرد آمدهاند اقوام و ارحام من هستند كه قبل از من رحلت کردهاند و اينك براي ديدن من آمدهاند و از بازماندگان خود در دنيا احوالپرسي نموده و جويا ميشوند، و من حالات آنان را براي اينان بازگو ميكنم.
گفتم اين مار چرا تو را ميزند؟ گفت: قضيه از اين قرار است كه من مردي مؤمن هستم. يك روز در هواي گرم تابستان ديدم صاحب دكاني با يك مشتري خود منازعه دارند؛ صاحب دكان ميگفت: شش شاهي از تو طلب دارم و مشتري ميگفت: من پنج شاهي بدهكارم. من قصد اصلاح به صاحب دكان گفتم: تو از نيم شاهي بگذر، و به مشتري گفتم: تو هم از نيم شاهي بگذر و به مقدار پنج شاهي و نيم به صاحب دكان بده.
صاحب دكان ساكت شد و چيزي نگفت؛ ولي چون حق با صاحب دكان بوده و من به قدر نيم شاهي به قضاوت خود كه صاحب دكان راضي بر آن نبود حق او را ضايع نمودم، لذا به كيفر اين عمل، خداوند اين مار را معين نموده كه هر يك ساعت مرا نيش زند، تا در روز محشر و به بركت شفاعت محمد و آل محمد عليهم السلام نجات پيدا كنم.
چون اين را شنيدم برخاستم و گفتم: عيال من در خانه منتظر است، من بايد بروم و براي آنان افطاري ببرم. آن مرد مرا بدرقه كرد، از در كه خواستم بيرون آيم يك كيسه کوچک برنج به من داد و گفت: اين برنج خوبي است، ببريد براي عيالاتتان. برنج را گرفته و خداحافظي كردم و آمدم بيرون باغ، از دريچهاي كه داخل شده بودم خارج شدم، ديدم داخل همان قبر هستم و مرده هم به روي زمين افتاده و دريچهاي نيست؛ از قبر بيرون آمدم و خشتها را گذاشته و روی آن خاك ریختم و به سوي منزل رهسپار شدم. مدتها گذشت و ما از آن برنج طبخ ميكرديم و تمام نميشد، چنان بوي خوشي از آن متصاعد ميشد كه محله را خوشبو ميكرد. همه ميگفتند: اين برنج را از كجا خريدهايد؟ بالاخره بعد از مدتها يك روز كه من در منزل نبودم، يك نفر به ميهماني آمده بود و چون عيال از آن برنج طبخ ميكند ميهمان ميپرسد: اين برنج از كجاست كه اینقدر خوشبو است؟ اهل منزل، مأخوذ به حيا شده و داستان را براي او تعريف ميكنند. پس از اين، آن برنج تمام ميشود.
امام زمان 028.mp3
7.27M
یه عاشـ❤️ـق؛
به هیچی جز دلبرش،دل نمیده.
اگه واقعاً دل به امام زمانت داده باشی
و یه منتظرِ درست و حسابی باشـی؛
دیگه؛
هیچی دلتو نمی لرزونه❗️
ببین منتظری یا نه🕊🌙
🆔 خوشنودی آقا
امام زمان عج
صلوات
💚💚💚لینک یا صاحب الزمان عجل الله. لطفاً عضو بشید 👇👇👇
@sahbzaman02