هدایت شده از خُزّانُ العِلم
نگاﻩ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻣﺘﻔﺎﻭﺕ ﺍﺳﺖ!
یک نفر ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﺪ ﻣﯽﺑﯿﻨﺪ
ﻭ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺧﻮﺏ؛
ﯾﮑﯽ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺟﺬﺍﺏ
و ﺩﯾﮕﺮی ﺗﻮ ﺭﺍ ﻫﯿﭻ ﺣﺴﺎﺏ ﻧﻤﯽﮐﻨﺪ!
یک نفر تو را دوست دارد
و دیگری از تو متنفر است!
ﺗﻨﻬﺎ ﺧﺪﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺁﻧﮕﻮﻧﻪ ﮐﻪ ﻫﺴﺘﯽ ﻣﯽﺑﯿﻨﺪ
ﭘﺲ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﻣﻘﺼﻮﺩ ﺧﻮﺩﺕ ﻗﺮﺍﺭ ﺑﺪﻩ...
خــــدا
پـرونده ای را کـه مردم می نویـسند،نمی خوانـد!
کانال خُزّانُ العِلم👇
@Khuzzanaleilm 🇮🇷
هدایت شده از عطرخاص
📌 " حر خراسان " معروف به " مَندلی طلا " آبروی پدر را برگرداند
🔹️ محمدعلیِ پورعلی جوان زیبا و سفیدرویی بود که به خاطر طلائی رنگ بودن موهایش در روستای گُراخک شاندیز، به "مندلیطلا" معروف بود.
🔸 مندلیطلا تا قبل از شهادت، در روستا اقدام به تولید و پخش مشروبات الکلی به صورت بشکهای میکرد، تا اینکه توسط کمیته انقلاب اسلامی آن زمان دستگیر و پس از محاکمه به شلاق محکوم شد.
🔸 وی را جلوی مسجد روستا آورده و روی چهارپایهای خواباندند و در برابر مردم، حدّ شلاق را بر بدنش جاری کردند.
🔸 بعد از اجرای حد، پدر پیرش به او گفت: "خیر نبینی که آبروی منو بردی و از نمازِ تو مسجد محرومم کردی".
🔹️ بعدها مندلی طلا به یکی از دوستانش گفته بود: "از حرف پدرم خیلی تکون خوردم و دلم خیلی شکست. "
🔸 موقعی که زیر بغلامو گرفته بودن و از روی چهارپایه پایین میاوردن، رو به خونه خدا (مسجد) کردم و از خدا طلب بخشش کردم.
🔸 بعد از چند روز هم دلم هوای جبهه کرد. متوسل به ابا عبدالله شدم و تصمیم گرفتم به جبهه برم".
🔸 اهالی روستا میگویند: " مندلی طلا عزم جبهه کرده بود اما بسیج روستا بهخاطر سابقه خرابش، ثبتنامش نکرد".
🔸 از پایگاه بسیج شاندیز و اَبَرده هم اقدام کرد، آنها هم ثبتنامش نکردند.
🔹️ دوست مندلیطلا که از بسیجیان روستای زُشک میباشد، او را از طریق پایگاه بسیج روستای زشک ثبت نام کرده و او را به آموزش جبهه اعزام کرد.
🔸 وی میگوید: "مندلیطلا بعد از طی دوران آموزش و هنگام اعزام به جبهه به من گفت: من بیست و هفت روز دیگه شهید میشم و بدنم بیست روز تو بیابون میمونه.
🔸 وقتی بعد از چهل و هفت روز جنازمو تو روستا آوردن، تو همون نقطهای که شلاقم زدن، بدنمو رو زمین بذارین و پدرمو بالا سرم بیارین، بگین پدرم کنار سرم وایسه و جلوی مردم حلالم کنه و بگه: مندلیطلا توبه کرد تا هم خودش خدایی بشه و هم مایهٔ آبروی پدرش بشه".
🔹️ دقیقا چهل و هفت روز پس از اعزام، پیکر مطهر این شهید را به روستا میآورند و تشییع میکنند.
🔸 مردم روستا میگویند: "با اینکه پیکر این شهید بیست روز تو بیابون رو زمین مونده بود، تو فضای مسیر تشییع جنازه بوی عطری پیچیده بود که همه به هم میگفتن تو عطر زدی؟"
🔹️ #پدر_شهید میگوید: " مندلی من زمانی که می خواست به جبهه بره، برای خدافظی پیش من اومد و یکساعت دست و صورتمو میبوسید، اما من حاضر نشدم صورتشو ببوسم و الآن تو حسرت یک بوسهشَم.
🔹 من هیچوقت فکر نمیکردم که مندلی من یک روزی طلا بشه. جنازه پسرم بوی خیلی خوشی میداد".
🔹️ تمام اهالی روستای گُراخک در تشییع پیکر این شهید #تواب شرکت کرده بودند. الانم قدیمی ها روستا گواهی میدهند که تمام کوچهٔ مسیر تشییع را بوی عطر خوشی فرا گرفته بود و تا مدتها این بو را حس میکردند.
🔸 تاریخ تولد: ١٣٣٧/٠١/٠٢
🔸 تاریخ شهادت: ١٣۶۵/٠۴/١٢
📡 @atrekhas 🇮🇷
📡 @atrekhas 🇮🇷
هدایت شده از عطرخاص
🔴👈 معاون فرهنگی و اجتماعی پلیس استان فارس: فردی که چند روز گذشته یک نفر از آمرین به معروف را مورد ضرب و شتم قرار داده بود روانه زندان شد.
♨️👈با دستور ویژه سردار رادان پرونده مرد ضارب که از کادر پلیس بود به صورت ویژه در بازرسی کل فراجا بررسی خواهد شد.
🔴فرمانده کل انتظامی کشور با تشکر از اقدام خواهر آمر به معروف مقرر کرد تا فارغ از پیگیری و اقدامات قضایی، پرونده این فرد در اختیار بازرسی کل فراجا قرار گیرد و در کمیسیون عالی تخلفات بررسی شود.
کانال #عطرخاص
📡 @atrekhas 🇮🇷
📡 @atrekhas 🇮🇷
هدایت شده از عطرخاص
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻لگد وحشیانه اوباش به پهلوی یک مادر در هیئت در روز عاشورا
🔹حمله و هتک حرمت اراذل اوباش به دو خانم محجبه در مسجد حضرت سیدالشهدا (ع) شهرک البرز در روز عاشورا
🔹ماجرا از این قرار است که این عده از اراذل اوباش در پوشش حضور در عزاداری در این مسجد حضور پیدا کردند که متاسفانه پس از عدم رعایت شئونات اسلامی و بی ادبی و استفاده از الفاظ نامناسب نسبت به عزاداران و آمران معروف مسجد نهایتا در ظهر روز عاشورا به مادر و دختری محجبه در این مسجد متعرض شده و آنها را مورد هتک حرمت و ضرب و شتم قرار می دهند.
این بیشرف سفارشی رفت توی لیست.
منتظر باشید
کانال #عطرخاص
📡 @atrekhas 🇮🇷
📡 @atrekhas 🇮🇷
هدایت شده از صاحب نفس
‼️عابدی بود که شاگردان زیادی داشت و حتی مردم عامه هم مرید او بودند و آوازهاش همه جا پیچیده بود.
🔸عابد روزی به آبادی دیگری رفت و برای خرید نان به نانوایی مراجعه کرد. چون لباس درستی نپوشیده بود، نانوا به او نان نداد و عابد رفت.
🔹مردی که آنجا بود عابد را شناخت و به نانوا گفت:
این مرد را می شناسی؟
🔸نانوا گفت:
نه.
🔹مرد گفت:
فلان عابد بود.
🔸نانوا گفت:
من از مریدان او هستم.
🔹سپس به دنبال عابد دوید و گفت:
میخواهم شاگرد شما باشم.
🔸اما عابد قبول نکرد. نانوا گفت:
اگر قبول کنی من امشب تمام آبادی را طعام میدهم.
🔹عابد قبول کرد. وقتی همه شام خوردند، نانوا گفت:
سرورم دوزخ یعنی چه؟
🔸عابد گفت:
دوزخ یعنی اینکه تو برای رضای خدا یک نان به بنده خدا ندادی ولی برای رضایت دل بنده خدا یک آبادی را نان دادی!
🔅امام جعفرصادق (عليهالسلام):
«عمل خالص آن عملی است که دوست نداری درباره آن، احدی جز خدای سبحان از تو تعريف و تمجيد کند.»
📚وسائل الشیعه، جلد ۱، صفحه ۶۰
🥰 #صاحب_نفس 😘
📡 @saheb_nafas 🇮🇷
هدایت شده از صاحب نفس
🔘 دستنوشته یک جراح چشمپزشک (بخونید، زیباست)
🔹از خوزستان آمده بود، سلام كرد و پشت اسليت نشست، جواب سلامش را گفتم و به معاينه مشغول شدم. ديد چشم چپش در حد درک نور، كاتاراكتی بسيار پيشرفته!
🔸-سن ات چقدره؟! چه مدتيه چشمت اینجوری شده؟!
-١٦ سالمه، از بچگی ديابت داشتم، چند ماهيه كه كلا نمیبينم!
🔹به جوان همراهش كه ده سالی بزرگتر از او بود رو كردم :
- چرا اينقدر دير؟
سرش را پايين انداخت: حالا ميشه كاری براش كرد؟!
🔸-عملش می كنم، موفقيت در درمان بستگی به وضعيت شبكيه دارد، زودتر آورده بوديد شانس موفقيت بيشتر بود.
نگاهی حسرت بار به پسرک كرد و نگاهی به پذيرشی كه برايش می نوشتم، سوالش را از چشمان نگرانش خواندم!
-پذيرشش را برای بيمارستان دولتی نوشتم، هزينه زيادی ندارد نگران نباشيد.
-انگار دنيا را به او داده باشند، خدا خيرت بده آقای دكتر
-فقط عمل ايشان خاص است و بايد برای عمل رضايت مخصوص بدهيد، خودش و ولی او...
🔹-غير از من كسی همراهش نيست!
-خواستم بپرسم نسبت شما؟ چشمم به پسرک افتاد كه با پشت آستين اشكش را پاک می كرد، نپرسيدم!
🔸پسرک را برای ريختن قطره و آماده شدن جهت معاينات تكميلی به اتاق مجاور فرستادم تا با خيال راحت پاسخ سوالات و فضولی های گل كرده ام را بجويم؛
🔹عمل شروع درمان است، بخاطر ديابتش بايد تحت نظر باشد و كارهای لازم روی شبكيه انجام شود، چرا اينقدر دير مراجعه كرديد؟! پدر و مادرش؟! نسبت شما با او؟!
🔸 *اين پسر در فقر مطلق است، پدرش به سختی توان سير كردن شكم فرزندانش را دارد... نسبت قومی با او ندارم، معلمش هستم ، چند روزی مرخصی گرفتم تا پی درمان او باشم...*
*-هزينه اش؟!*
*-با خودم!*
🔹 *بر دلم تحسين همت بلند اين جوان بود و بر دستانم شرمی كه قلم را روی برگ پذيرش به حركت درآورد "رايگان" !*
🔸فردا روز عمل شد و از اقبال خوبش لنز مرغوبی كه از قبل داشتيم و مناسبش بود در چشمش گذاشتم. ذهنم مشغول او بود و فكرم در گروئه روح بزرگ انسانهايی گمنام و امروز عصر كه پانسمان از چشمش برمی دارم...
🔹پانسمان را برداشتم، آرام و با ترس چشمانش را باز كرد سری در اتاق گردانيد و بعد آن نگاهی به من و نگاهی به جوان همراهش: آقا داريم میبينيم، آقا داريم میبينيم.
🔸اشک آقا معلم سرازير شد، با سر و چشم نگاهی به سقف انداخت و زير لب گفت خدايا شكرت، پسرک را بغل كرد و سرش را بوسيد.
🔹موقع رفتن گفت خدا رو شكر كه شما رو سر راه ما گذاشت تا چشم اين پسر....
اشتباه میكرد، در اين وانفسايی كه كمتر خبر خوبی از جايی میرسد، خدا او را سر راه معلمش گذاشته بود تا منجی چشم پسرک باشد!
🔻 *عشق یعنی نان ده و از دین مپرس، در مقام بخشش از آیین مپرس*❣
✍ دكتر سيدمحمد ميرهاشمی
🥰 #صاحب_نفس 😘
📡 @saheb_nafas 🇮🇷
هدایت شده از صاحب نفس
🔰خاطره علامه مصباح از
#امام_خامنه_ای در مورد كرامتی از
#امام رضا علیه السلام
✍ در مشهد، به خدمت مقام معظم رهبری شرفياب شدم. صحبت از کرامات حضرت رضاعليهالسلام شد..... آقا فرمودند: من بچه بودم که به مسجد پدرم در بازار می رفتيم. اين مسجد معروف بود به مسجد ترکها. در مسجد، مکبری بود به نام کربلایی که نابينا بود و حتی به او کربلایی رضای عاجز می گفتند. (آقا فرمودند که مشهدی ها به نابينا عاجز می گويند.) کربلایی رضای عاجز به مسجد می آمد و تکبير می گفت. ما بچه بوديم و سالها بود که او را می شناختيم و کوری او را ديده بوديم. روزی من پيش پدرم بودم که اين کربلایی رضا آمد، اما بينا شده بود. پدرم از او پرسيد: کربلایی رضا من را می بینی؟ گفت: بله آقا و سپس قيافه پدر من را شرح داد. پدرم شنيده بودند که کربلایی شفا گرفته است و می خواستند خودشان ببينند. من هم آنجا بودم و ديدم همان کربلایی رضایی که هر روز کور می آمد، امروز بينا شده بود. اين کربلایی دختری داشت که در وقت کوری دست کربلایی را می گرفت و پدر نابينايش را به مسجد می آورد. بعد از اينکه در مسجد مستقر می شد، ديگر به کسی نياز نداشت. ما جستجو کرديم که چرا شفا دادهاند. گفتند: سالها بود که اين دختر بچه دست کربلایی را می گرفت و به مسجد می آورد. کمکم دختر بزرگ شد و بهاصطلاح آب و رنگی پيدا کرده بود. روزی بعضی از بچههای بازار متلکی گفته بودند و کربلایی هم شنيده بود. او نتوانسته بود تحمل کند و به دخترش گفته بود دست من را بگير و مرا به حرم ببر. در حرم، کربلایی به دخترش می گويد تو برو خانه من اينجا می مانم 🥺
ادامه 👇👇👇👇
هدایت شده از صاحب نفس
ادامه داستان...
در حرم، کربلایی به دخترش می گويد تو برو خانه من اينجا می مانم.😳 او به امام رضاعليهالسلام عرض کرده بود: آقا! من سالهاست که نابينا هستم 😎و حتی يکبار هم گله نکردم، زندگی من با فقر گذشته است، اما يکبار هم گله نکردم و گفتم تقدير خداست و من هم راضی هستم به رضای خدا، ❤️اما تعرض به ناموسم را تحمل نمی کنم؛😶 يا من را شفا بدهيد يا همينجا مرگم بدهيد. 🥺من ديگر طاقت ندارم متلکهای مردم را به ناموس خودم تحمل کنم. کربلایی به حضرت متوسل می شود و بعد از مدتی خوابش می برد. در خواب، حضرت رضاعليهالسلام او را شفا می دهند. مقام معظم رهبری خودشان اين داستان را نقل کردند و فرمودند من خودم اين جريان را ديدهام، وگرنه برای مردم مشهد اين چيزها خيلی عادی است و آنها هر روز از اين چيزها می بينند.💐
🥰 #صاحب_نفس 😘
☝️@saheb_nafas 🇮🇷
هدایت شده از استیکر1و1
عطر1و1،استادهاشمی نژاد،غضب حضرت ابالفضل (ع).mp3
11.99M
🎤 🔊 #استادهاشمی_نژاد
🍃 حضور و #غضب حضرت ابالفضل (ع) درحرم امام رضا (ع)
کانال #استیکر
🚀 @stickernew 🇮🇷
🚀 @stickernew 🇮🇷
هدایت شده از عطر1و1
اَللّٰھُـمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ
وَصَلِّ عَلی جَمیعِ الاَنبیاءِ وَالمُرسَلینَ
🌳🌱وَعَجِّل فَرَجَهُم🌱🌳
وَاَهلِک اَعدائَهُم اَجمَعین مِنَ الجِنِّ وَالاِنس
مِنَ الاَوَّلینَ وَالآخِرین
لینک گروه خُزّانُ العِلم 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1562509369Ca84f9da85f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 معجزه ای از بهشت
هدیه بهشتی یک شهید به مادرش...
( شهید حاج کاظم رستگار )
#کربلا
#السلام_علیک_یااباعبدالله
🥰 #صاحب_نفس 😘
📡 @saheb_nafas 🇮🇷
هدایت شده از عطر1و1
خاندان کرم
#حکایت
#معامله_خانه
#خریدار#امام_جعفر_صادق (ع)
#فروشنده_همسایه
#استادانصاریان
🔻امام صادق(ع) به کارگرِ خانه فرمودند: این همسایهٔ دیوار به دیوار ما می خواهد خانه خود را بفروشد، صدایش کن تا بیاید. امام به او فرمودند: شنیدم می خواهی خانه ات را بفروشی! عرض کرد: بله یابن رسول الله. گفت: چند؟ گفت: کارشناس ها خانهٔ من را چهل هزار درهم قیمت کرده اند.
🔻امام فرمودند: چند گفته ای؟ گفت: صدهزار درهم! فرمودند: بی انصافی نیست؟ گفت: نه یابن رسول الله، عین انصاف است؛ خانهٔ من دیوار به دیوار امام صادق است و شصت هزار درهم هم قیمت همسایگی امام صادق را به من بدهید؛ وگرنه چهل هزار درهم می ارزد.
امام فرمودند: خب خانه ات را به من بفروش. گفت: پول نمی خواهم و کلیدش را الآن می آورم.
🔻فرمودند: نه، ما با مردم حساب و معامله بی پولی نداریم، چند؟ گفت: همان چهل هزار درهم. فرمودند: همان قیمتی که با همسایه ات گذاشتی، صدهزار درهم به من بفروش. غلام، کاغذ بیاور! نوشتند: خریدار، امام صادق و فروشنده، فلان کس؛ قیمت هم صدهزار درهم. فرمودند: امضا کن!
🔻علت این هم که می خواهم بفروشم، بدهکار هستم. فرمودند: مشکلی نیست، امضا کن. سپس امضا کرد، امام صادق هم امضا کردند و فرمودند: این هم پول خانه، بعد نوشتند: جعفر صادق این خانه را به این شخص واگذار کرد گفت: آقا، برای چه خانه را دوباره به نام من کردی؟
🔻فرمودند: ما بی تفاوت نسبت به شما شیعیانمان باشیم؟ شما به خاطر همسایگی من، شصت هزار درهم خانه را بالاتر گفتی و من جواب این محبت تو را ندهم؟ هم پول ها برای تو و هم خانه برای تو.
📚 برداشتی از سخنرانی شیخ حسین انصاریان، حسینه همدانی ها
#عطر1و1