📄 #داستان
🎯 #دارت
نشانه گرفت، چشم چپش را بست تا دقیق تر ببیند. دستش را عقب برد و با تمام قدرت آن را پرتاپ کرد. تیر وسط سیبل خورد؛ جستی زد و گفت:" من بردم، من بردم. "
صدایی از اطرافش نشنید. به کنار خود نگاه کرد. سعید دست به سینه با اخم به سیبل خیره بود. سحر لبخند زنان به او نگاه می کرد؛ یکدفعه از جایش پرید و گفت:" ما بردیم، ما بردیم." سعید صدایش را کلفت کرد و گفت:" نخیر، قبول نیست. دو نفر به یِ نفر بود."
سحر چشم غره ای به سعید رفت. پایش را روی زمین کوبید:" خودت گفتی." دست مادرش را گرفت:" مامان ببین جر زنی می کنه." مادر روی موهای طلایی سحر دست کشید. دستش را دراز کرد، شانه سعید را گرفت و او را کنار سحر کشاند. خود را همقدشان کرد. چشم های قهوه ای اخم آلود سعید و سحر را طواف کرد و گفت:" داداشت راست میگه ما دو نفر بودیم برای اینکه بازی منصفانه بشه وقتی بابا اومد یِ دور دیگه هم بازی می کنیم، باشه؟"
چشم های سحر و سعید همراه لبانشان خندید. آخ جون گویان به اتاق هایشان رفتند. مادر قد راست کرد. نگاهش دور سالن چرخ زد با دیدن اسباب بازی بچه ها با صدای بلند گفت:" بچه ها اسباب بازی ها میگند مهمونی تموم شده ما رو ببرین خونه ."
بچه ها مشغول جمع کردن اسباب بازی ها شدند. مادر به ساعت نگاه کرد. زمان آمدن مرد خانه بود. به اتاق رفت. موهایش را شانه کرد و به خود عطر زد. با شنیدن صدای تیک در خانه، بچه ها را صدا زد:" بچه ها بابا اومد." صدای دویدن بچه ها لبخند بر لبش آورد. پدر سلامش را میان هیاهوی بچه ها جواب داد.
سعید دست راست پدر را گرفت :" بابا بیا دارت بازی کنیم، باهم شکستشون میدیم. " سحر دست چپ پدر را گرفت:" نخیر من و بابا ."
پدر هاج و واج به سعید و سحر نگاه کرد. 8 ساعت کار تمام بدنش را کوفته بود. ابروهایش را درهم کرد با صدای بلند گفت:" چیه از راه نرسیده، بازی بازی درآوردین."
دست هایش را از میان دستان بچه ها بیرون کشید. سعید و سحر ساکت ایستادند. پدر کتش را درآورد و خودش را روی مبل پرت کرد. چشم هایش را بست. بچه ها با لب های آویزان به مادر خیره شدند. مادر با سر به بچه ها اشاره کرد تا بروند. آنها آرام و بی صدا به سمت اتاق هایشان رفتند.
مادر سینی چایی را روی میز گذاشت،گفت:" خدا قوت، چایی بخور تا خستگیت رفع شه." پدر در حال چایی خوردن سنگینی نگاه مادر را احساس کرد. رویش را به سمت او برگرداند. صورت خندان مادر مثل مسکن از خستگی اش کم کرد. گردنش تیر کشید با آخ گفت:" گردنم گرفت." مادر فورا به پشت مبل رفت، گردن پدر را ماساژ داد. عضلات سفت شده گردنش با گرمای دستان مادر نرم شدند. مادر گفت:" بچه ها کلی ذوق داشتن که باهات بازی کنن."
مادر به آشپزخانه رفت. بچه ها را صدا زد تا سفره را بچینند. سعید و سحر بدون حرف زدن سفره را چیدند. دور سفره همگی نشستند و شام خوردند. پدر به صورت سحر و سعید نگاه کرد مثل کشتی شکسته ها شده بودند. سعید زودتر غذایش را تمام کرد. بشقابش را برداشت تا به اشپزخانه ببرد. پدر گفت:" دارتو بیار." سعید ایستاد. به چیزی که شنیده بود، شک کرد. به چهره خواب آلود پدر نگاه کرد و گفت:" چی؟" سحر مثل فنر از جایش پرید و به سمت اتاق رفت. صدایش از اتاق آمد که فریاد می زد:" بابا ما دو تا باهم."
🖊 #به_قلم_صبح_طلوع
📝 @sahel_aramesh
🌹 #اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
#خدایا
#کار آن دارد که با تو کاری دارد، #یار آن دارد که چون تو یاری دارد، او که در هر دو #جهان تو را دارد هرگز تو را رها نمی کند.
#اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم 🌹
❤️ #مناجات
📝 @sahel_aramesh
✨ #جانشینی_خدا
🔸 قَالَ اَلصَّادِقُ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ: مَا أَحْسَنَ عَبْدٌ اَلصَّدَقَةَ إِلاَّ أَحْسَنَ اَللَّهُ اَلْخِلاَفَةَ عَلَى وُلْدِهِ مِنْ بَعْدِهِ.
🔹 امام صادق عليه السلام فرمود:هيچ بنده اى كار صدقه دادن را به خوبى انجام نداد، مگر اينكه خداوند بعد از او جانشين خوبى براى وى بر فرزندانش شد.
📚 عدّة الداعی، صفحه61؛ الکافي , جلد۴ , صفحه۱۰
❤ #از_معصوم_بیاموزیم
📝 @sahel_aramesh
🌷 فرازی از وصیت نامه شهید حسن تاجیک جوبه: مادرم اگر شهید شدم که به سعادت آخرت رسیدم و در آن دنیا شفاعت شما را خواهم کرد مادرم از اینکه در راه خدا کشته شدم نگران و ناراحت نشو و باید افتخار کنی که فرزندی این چنین تربیت کرده ای و امانتی را که خداوند به تو داده بود صحیح و سالم با دست خود پس دادی.
🍀 با ذکر صلوات صفحه قرآن امروز را به نیت شهید بزرگوار حسن تاجیک جوبه قرائت خواهیم کرد.
🌹 #اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
📝 @sahel_aramesh
🌷 به نیت شهید بزرگوار حسن تاجیک جوبه قرائت بفرمایید.
❤ #در_محضر_قرآن
📝 @sahel_aramesh
389.mp3
2.03M
📼 قرائت صفحه قرآن با صدای استاد پرهیزکار است.
🌷 به نیت شهید بزرگوار حسن تاجیک جوبه قرائت بفرمایید.
❤ #در_محضر_قرآن
📝 @sahel_aramesh
🌹 #اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
#خدایا
دلی ده که شوق #طاعت افزون کند و #توفیق طاعتی ده که به #بهشت رهنمون کند.
#اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم 🌹
❤️ #مناجات
📝 @sahel_aramesh
🍃 #سرانجام_کار
✨ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ اَلْجَوَادُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ : مَنْ لَمْ يَعْرِفِ اَلْمَوَارِدَ أَعْيَتْهُ اَلْمَصَادِرُ.
⚡ امام جواد عليه السلام فرمود:هر كس نداند كارى را از كجا آغاز كند، از به سرانجام رساندن آن درماند
📚 ميزان الحكمه ،جلد3 ،صفحه 54؛ بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام , جلد۷۵ , صفحه۳۶۳
❤ #از_معصوم_بیاموزیم
📝 @sahel_aramesh
🌷 فرازی از وصیت نامه شهید محمد حسن اسفندپور:سخن از جنگ است و جهاد سخن از خون است و قیام سخن از حرکت است و شهادت . اسلام طلب یاری کرده و خدا نعمت لبیک گفتن را به امت ما ارزانی داشته بازار گرمی است که پذیرای مشتری است سعادت از آن کسانی است که با اخلاص برای یاری دین خدا قیام کنند. جوش و خروش عجیبی است انسانها برای انجام امتحان آماده میشوند و هر کس با کوله باری انباشته به حرکت در می آید. مقصد را محتویات کوله بار مشخص می کند که قرب خدا باشد یا اسفل السافلین.
🍀 با ذکر صلوات صفحه قرآن امروز را به نیت شهید بزرگوار محمد حسن اسفندپور قرائت خواهیم کرد.
🌹 #اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
📝 @sahel_aramesh
🌷 به نیت شهید بزرگوار محمد حسن اسفندپور قرائت بفرمایید.
❤ #در_محضر_قرآن
📝 @sahel_aramesh