🌷 فرازی از وصیت نامه شهید محمد حسین حامدی:برادران عزیزم ، درباره ی وضعیت خود تفکر کنید ، بی تفاوت از مقابل مسائل نگذرید ، اگر ساده از کنار وقایع انقلاب بگذرید به ضررتان است . حواستان جمع باشد که با چهره های ظاهر فریبانه و حق به جانب ، شما را از خط امام منحرف نکنند.
🍀 با ذکر صلوات صفحه قرآن امروز را به نیت شهید بزرگوار محمد حسین حامدی قرائت خواهیم کرد.
🌹 #اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
📝 @sahel_aramesh
🌷 به نیت شهید بزرگوار محمد حسین حامدی قرائت بفرمایید.
❤ #در_محضر_قرآن
📝 @sahel_aramesh
283.mp3
1.95M
📼 قرائت صفحه قرآن با صدای استاد پرهیزکار است.
🌷 به نیت شهید بزرگوار محمد حسین حامدی قرائت بفرمایید.
❤ #در_محضر_قرآن
📝 @sahel_aramesh
nodbeh-mansori 02.mp3
10.71M
✅ #صبح_جمعه از خداوند منان خواستارم #دعای_ندبه را روزی تمام مسلمانان جهان بنماید.
💚 اللهم عجل لولیک الفرج 💚
🎤 #منصوری
📝 @sahel_aramesh
موانع استجابت دعا_21.mp3
10.14M
🔻 #موانع_استجابت_دعا 21
▫ فرصت دعا را از دست ندهیم.
⚜هدف از دعا؛ خودِ دعاست!
دستی که میداند؛ باید رو به کجا، به دعا بلند شود ؛
دستانِ اجابت شده است ...
چون پنجه در پنجهی خدا شده است.
🎤 #استاد_شجاعی
📝 @sahel_aramesh
📄 #داستان
💅 #هفت_قلم_آرایش
بین لوازم آرایش روی میز دنبال چیزی می گشت. مادر چادر مشکی اش را روی سر انداخت. در آستانه در ایستاد. نگاهی به صورت هفت قلم آرایش ثریا انداخت و گفت: حداقل امشبو مراعات کن دختر.
ثریا رژ رنگ لب را پیدا کرد. آن را روی لبان بی روحش مالید. با لبخند ملیحی گفت: نمیشه که مادر من، مردم خیلی وقته این شکلی دیدنم. جور دیگه بیام یا فکر می کنن روحم یا نمی شناسنم. حالا مگه شام غریبان با بقیه شبا چه فرقی داره؟
مادر چادرش را بغل زد. از در اتاق بیرون رفت و گفت: فرق داره ...
ثریا شال مشکی را طوری روی سر انداخت که از جلو و پشت موهای رنگ شده اش بیرون افتاد. همراه صدای اوف بیرون پریده از حنجره اش گفت: شما که همش بهم می گفتین خدا گناه هر کیو برا امام حسین گریه کنه می بخشه. خب اینم می بخشه دیگه.
اشک از گوشه چشمان مادر جاری شد: من یه چیزی طوطی وار یاد گرفته بودم و یاد توام دادم. باید بدون چون و چرا قبول کنی؟
ثریا به صورت خودش توی آینه نگاه کرد. دستمال مرطوب را برداشت. چند دفعه آن را بالا آورد. اما صدایی مانعش شد. کنار گوشش زمزمه کرد: حیف نیست اینهمه وقت گذاشتی؟ تازه خوشگل شدی. چرا می خوای پاکش کنی؟ تو که نمی خوای از هدفت کوتاه بیای؟
ثریا خطاب به مادر بلند گفت: حالا مگه با یکم آرایشم قراره چه اتفاقی بیفته؟
مادر اشک ها را با گوشه چادر از روی صورت چروکیده اش پاک کرد: تا حالا نشستی به این فکر کنی که چی زندگیتو از هم پاشید؟ و حالا تو چقد تو گناه پسرایی که دخترا و زنا رو اذیت می کنن شریکی؟
ثریا دستمال مرطوب و آینه جیبی را داخل ساکش انداخت. از اتاق بیرون آمد. با بی تفاوتی کنار مادر ایستاد. کفش های پاشنه بلندش را پا کرد و گفت: به من چه. چشم پسره کور به دخترا نگاه نکنه. اون دخترم که گیر پسرا افتاده حتما یه مشکلی داشته.
مادر به طرف در رفت. زبانه قفل در را به سختی کشید. در باز شد. قبل از اینکه به کوچه برود، گفت: نه اینکه تو هیچ مشکلی نداری؟!
ثریا به دیوار تکیه داد. صدای مادر دور سرش چرخید: تو هیچ مشکلی نداری؟
آرام آرام مثل یخ آب شده روی زمین ولو شد. زیر لب گفت: آره ، اون روزی که شوهرم کلاغ سیاه صدام زد و به خاطر چادرم مجبور به طلاقم کرد ، مشکل دار شدم. آره ، از همون روزی که با اون دختره پاچه پاره دیدمش مشکل دار شدم. می خواستم انتقاممو از هر چی مرد و زنه با هم بگیرم.
ثریا بلند شد. لباسش را با پشت دست تکاند و به دو دنبال مادر رفت. داخل حسینیه از بالای منبر شنید: هر کس حسینی نباشه و مثِ امام حسین علیه السلام رفتار نکنه به خیال خودش فکر نکنه گریه هاش براش سودی دارنا. باید حسینی باشیم. باید سعی کنیم اونجوری باشیم که آقا می خواد.
ثریا نگاهی به دور و برش انداخت. یکی حواسش به سخنرانی و یکی با بچه هایش سرگرم بود. ثریا کفش هایش را برداشت. به مادر علامت داد که می روم و برمی گردم. به طرف دستشویی رفت. صورت نقاشی شده اش را داخل آینه دید. آرام گفت: آقا جون من درسته چند وقته بد شدم، ولی از اول که بد نبودم. آقا می خوام برگردم. خودت کمکم کن.
صورتش را شست و با دستمال پاک کرد. وضو گرفت. شالش را باز کرد و موهایش را با آن کامل پوشاند و با قلبی آرام به حسینیه برگشت.
🖊 #به_قلم_صدف
📝 @sahel_aramesh