eitaa logo
تنها ساحل آرامش
69 دنبال‌کننده
4هزار عکس
108 ویدیو
5 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم داستان ها و داستانک ها تولیدی است. لطفا مطالب تولیدی را فوروارد بفرمایید.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📄 ؟ 🌸مژه های بلندش می خواستند چشمان پیاله خون او را در آغوش خود بگیرند. زهره به چشمان خمار وحید از پشت عینک ته استکانی او خیره شد. دستان زبر و خشن او را در دستانش گرفت. گفت: عزیزم، الان دیر وقته. مامانت حتما تا حالا خوابیده. چشمات داره از حال میره. بذار فردا میریم خونشون. 🍃وحید عینکش را روی صورت آفتاب سوخته اش جا به جا کرد. چشمانش را مالید. دستش را کمی بالا آورد. به ساعت درشتش نگاه کرد. جای جای شیشه ساعت پر بود از خال های سیاه جوشکاری. عقربه ها با سرعت از روی دوازده گذشتند. انگار برای رسیدن به فردا با هم مسابقه گذاشته بودند. 🌸وحید دستی روی ریش هایش کشید. گفت: دلبرم بچه رو آماده کن زودتر بریم. کی از فرداش خبر داره. شاید فردا نبودم. 🍃زهره لبش را گزید: خدا مرگم بده. این چه حرفیه؟ مگه فردا چه خبره؟ عزیزم کجا می خوای بری؟ 🌸وحید گونه زهره را بوسید و گفت: جایی که نمی خوام برم. ولی آدم نمیدونه تا کی فرصت زندگی تو دنیا رو داره. منم چند ساعت قبل به مامان زنگ زدم. گفتم میام. میدونم تا من رو نبینه دلش آروم نمی گیره و خوابش نمی بره. میریم و زود برمی گردیم. 🍃زهره آرام و با احتیاط لباس های زینب را درآورد. نمی خواست بیدار شود. لباس بیرونی به او پوشاند. ناگهان با صدای زنگ گوشی همراه وحید چشمان درشت زینب باز شد. خیره به صورت مادر نگاه کرد. زهره به روی او خندید. او را در آغوش گرفت. وحید به تماس مادر جواب داد. به سمت در رفت. زهره چادر روی سر انداخت. زینب را در پناه چادر گرفت. دنبال وحید به راه افتاد. زینب با حرکت کالسکه ای ماشین، در تاریکی زیر چادر روی کتف مادر خوابید. مادر وحید با اولین فشار زنگ، در را گشود. وحید دست مادر را بوسید. بابت دیر شدن عذر خواست. مادر به طرف آشپزخانه رفت. وحید دست او را گرفت و گفت: مامانم ما اومدیم شما رو ببینیم و بریم. خودت رو تو زحمت ننداز. اینجا رو صندلی بشین، برام تعریف کن چه کردی؟ بابا کجاست؟ 🌸مادر روی صندلی پلاستیکی نشست. گفت: امروز روز حسابرسی دفتر بوده، بابات هنوز مغازه است. یکم دیرتر همیشه میاد. ولی گفته وحید رو نگه دار تا بیام. 🍃وحید با شنیدن سفارش ‌پدر، روبروی مادر نشست. پاهایش ضعف می رفت. در ورودی اتاق را نیمه باز کرد. پاهایش را در پناه در گذاشت. مادر گفت: مادر، راحت باش. چرا پاهات رو پشت در گذاشتی؟ میدونم خسته ای. راحت پاهات رو دراز کن. 🌸- نه مامانم، درسته خسته ام، اما احترام شما رو هم باید نگهدارم. 🍃فردا بعد از سحر، وحید نخوابید. به زهره گفت: یه کار عجله ای گرفتیم. حسابی هم نون توشه. ماه رمضونیه تو هوای گرم اذیت میشم کار کنم. الان میرم تا قبل گرم شدن هوا یه مقدار از کار رو پیش ببرم. اگه خدا عمری داد ظهر برا استراحت میام خونه. 🌸نزدیک ظهر تلفن خانه به صدا درآمد. پدر وحید با بغض گفت: وحید دفترچه بیمه اش تاریخ داره؟ 🍃لباس های تمام دنیا را در دل زهره ریختند و یکی یکی مشتمال شان کردند. با نگرانی پرسید: بله آقاجون. چطور مگه؟ 🌸- هیچی. از سرِکار وحید تماس گرفتن گفتن وحید موقع کار زخمی شده بردنش بیمارستان، دفترچه بیمه اش رو می خواستم ببرم. 🍃- باشه، پس منم میام. 🌸- نمی شه. آخه بچه ات رو کجا می خوای بذاری؟ 🍃... زهره الله اکبر آخر نماز را گفت. صدای گریه زینب سکوت اتاق را درهم شکست. زهره او را در آغوش گرفت. طول و عرض اتاق را دور زد. دل توی دلش نبود. با صدای تلفن به سمت آن دوید. گریه زینب شدید شد. پدر شوهر با صدای گرفته گفت: لباس های مشکیت رو بپوش میام دنبالتون. 🖊 👈 📝 @sahel_aramesh
‌🌹 و و برکات و را بر من با نجات از دوزخ کامل کن، به پیشگاهت و و و بخشندگی‌ات را همواره تا گاهی که زنده هستم کن. 🌹 ❤️ 📝 @sahel_aramesh
🌸 🌹 قالَ پیامبر صلی الله علیه و آله : «يَأمُرُ اللّهُ مَلَكا يُنادي في كُلِّ يَومٍ مِن شَهرِ رَمَضانَ فِي الهَواءِ : أبشِروا عِبادي! فَقَد وَهَبتُ لَكُم ذُنوبَكُمُ السّالِفَةَ ، وشَفَّعتُ بَعضَهُم في بَعضٍ في لَيلَةِ القَدرِ ، إلاّ مَن أفطَرَ عَلى مُسكِرٍ أو حِقدٍ عَلى أخيهِ المُسلِمِ .» 🌷 پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «خداوند به فرشته اى فرمان مى دهد كه در هر روز از ماه رمضان در هوا ندا دهد : «اى بندگان من! مژده! گناهان گذشته شما را بخشيدم و شفاعت شما را درباره يكديگر در شب قدر قبول كردم، مگر آن كه با شراب افطار كرده باشد، يا از برادر مسلمانش كينه در دل داشته باشد.» 📚الدعوات، ص ۲۰۷، ح ۵۶۱ ❤️ 📝 @sahel_aramesh
🌷 فرازی از وصیت شهید مدافع حرم محمد حسین محمد خانی (عمارحلب): «سلام بر شما ائمه معصومین که بندگان خاص خدایید و از هر چه که داشتید در راه خداوند و معبود و معشوق خویش گذشتید.سلام بر شما که متقیان راه ﷲ هستید.ب ارالها! از این که به بنده حقیرت توفیق دادی که در راهت گام بر دارد، تو را سپاس می‌گویم و از این که توفیقم دادی که در جبهه در کنار خالصان و مخلصان راهت قدم بر دارم، تو را شکر و سپاس می‌گویم. در این راه، دیدار خودت را هم نصیبم گردان!» 🍀 با ذکر صلوات صفحه قرآن امروز را به نیت شهید بزرگوار محمد حسین محمد خانی قرائت خواهیم کرد. 🌹 📝 @sahel_aramesh
🌷 به نیت شهید بزرگوار محمد حسین محمد خانی قرائت بفرمایید. ❤️ 📝 @sahel_aramesh
477.mp3
1.99M
📼 قرائت صفحه قرآن با صدای استاد پرهیزکار است. 🌷 به نیت شهید بزرگوار محمد حسین محمد خانی قرائت بفرمایید. ❤️ 📝 @sahel_aramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌🌹 ما را از انحراف در و کوتاهی در تمجيدت، و در دينت، و از راهت، و سرسری شمردن ، و خوردن از دشمنت: شيطان رجيم، دور ساز. 🌹 ❤️ 📝 @sahel_aramesh
🌸 🌹 قالَ پیامبر صلی الله علیه و آله : «مَن خَرَجَ مِن ذُلِّ المَعصِيَةِ إلى عِزِّ الطّاعَةِ ، آنَسَهُ اللّهُ عَزَّ وجَلَّ بِغَيرِ أنيسٍ ، وأعانَهُ بِغَيرِ مالٍ .» 🌷 پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «هر كس از خوارىِ گناه به سرفرازىِ طاعت در آيد ، خداوند عز و جل او را بى هيچ همدمى از دل تنگى به در مى آورد و بدون [دادن] مالى كمكش مى كند.» 📚كنز الفوائد : ج ١ ص ١٣٥ ❤️ 📝 @sahel_aramesh
🌷 فرازی از وصیت شهید سید محمد محمد نژاد: «پشتیبان ولایت فقیه باشید که حاصل خون هزاران شهید است . همواره در صفوف نماز جمعه حاضر شوید . خداوندا : ای کاش هزاران جان داشتم و یک، یک آن را در راه تو می دادم و آن لذت را که موقع جان دادن در راه تو داشت، می چشیدم و بسوی معشوق خود که تو هستی پرواز می کردم.» 🍀 با ذکر صلوات صفحه قرآن امروز را به نیت شهید بزرگوار سید محمد محمد نژاد قرائت خواهیم کرد. 🌹 📝 @sahel_aramesh