#پدر_تمام_عیار
✔️ کودكان تحت تاثیر پدرانی هستند كه از نظر عاطفی حضور دارند
کودكان تحت تاثیر پدرانی هستند كه از نظر عاطفی حضور دارند، برای فرزندان خود ارزش قائل میشوند و در ناراحتیها و نگرانیها میتوانند فرزندانشان را آرام کنند
اما در عوض پدرانی كه خشونت میوزند، عیبجو هستند، فرزند خود را تحقیر میكنند یا از نظر عاطفی سرد هستند میتوانند به شدت به فرزند خود آسیب برسانند.
+ شواهد علمی حاكی از آن است كه پدرهای علاقهمند به ویژه آنهایی كه از نظر عاطفی در دسترس هستند، در خوشبختی فرزندانشان نقش منحصر به فردی را ایفا میكنند.
═══🖤ℒℴνℯ🖤══
🥀@sahele_aramesh313🥀
#برساحــــــــــل_آرامشــــــــــࢪ
#نکته_تربیتی
⭐️یکی از راه های انتقال مفاهیم عاشورایی به بچه ها استفاده از شعر و قصه است تا بعضی چیزها در ذهن اونا نقش ببنده و براشون نهادینه بشه. از اونجاییکه بچه ها به شعرهای انگشتی علاقه ی زیادی دارند و این بازی های انگشتی یکی از راه های انتقال محبت های مادرانه به فرزند محسوب میشه، می تونیم از این راه استفاده کنیم و با یه تیر نشون های خیلی خوبی بزنیم.
🌴🕯لی لی لی حوضک عاشورایی🕯🌴
بچه ها خواستند آب بخورن دشمنا نذاشتن...
⭐️اولی امام حسین بود
امام سومین بود
بابابزرگ خوبش
رسول آخرین بود
با هفتاد و دو یارش
سردار کربلا بود
با اینکه خیلی خوب بود
دشمنا، حرمتشو نگه نداشتن
⭐️دومی عمو عباس بود
به فکر بچه ها بود
سقای کربلا بود
تو دستش مشک آب بود
میخواست بره آب بیاره، دشمنا نذاشتن
⭐️سومی بی بی رباب بود
چشماش غرق آب بود
دلش خیلی بی تاب بود
می خواست به بچه اش آب بده دشمنا نذاشتن
⭐️چهارمی عمه زینب بود
صبور و تشنه لب بود
خواهر امام حسین بود
همدم بچه ها بود
دشمنا حرمتشو نگه نداشتن
⭐️پنجمی هم رقیه
باباش امام حسینه
باباش خیلی زرنگه
با دشمنا می جنگه
═══🖤ℒℴνℯ🖤══
🥀@sahele_aramesh313🥀
#برساحــــــــــل_آرامشــــــــــࢪ
8.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#انیمیشن
#محرم_مهدوی
📺یارکوچک #امام_حسین علیه السلام
🍃این قسمت: یاری رساندن🤝
═══🖤ℒℴνℯ🖤══
🥀@sahele_aramesh313🥀
#برساحــــــــــل_آرامشــــــــــࢪ
فیلها در خواب علی کوچولو - @mer30tv.mp3
3.79M
#قصه_شب
فیلها در خواب علی کوچولو
═══🖤ℒℴνℯ🖤══
🥀@sahele_aramesh313🥀
#برساحــــــــــل_آرامشــــــــــࢪ
#رمان🏴
#رنج_مقدس_قسمت_سوم♠️
آخر آرزوهایمان را درنوشته های خیالی دیگران و در صفحات مجازی جست و جو می کردیم، آن هم تا نیمه های شب؛ اما صبح زندگی ما همانی بود که بود ...
نگاهی به اتاقم می اندازم. اینجا هم مثل طالقان یک پنجره دارم رو به حیاط. حیاطی با باغچه ی کوچک و حوض فیروزه ای. فقط کاش پنجره ام چوبی بود و شیشه های آن رنگی. آن جا که بودم گاهی ساعت های تنهایی ام را با بازی رنگ ها، می گذراندم. خورشید که بالا می آمد پنج پرهای قرمز و زرد و آبی و سبز شیشه ها روی زیلوی اتاق میافتاد؛ اما شیشه های ساده ی پنجره ی اینجا، نور را تند روی قالی می اندازد و مجبور می شوم اتاقم را پشت پرده پنهان کنم.
عکسی از پدربزرگ و مادربزرگ را گذاشته ام مقابل چشمانم تافراموش نکنم گذشته ای را که برایم شیرین و سخت بود.
📕
- لیلا... لیلی... لیلایی...
علی است که هرطور بخواهد صدایم می کند. دراتاق را که باز می کنم می گوید:
- ا بیداری که؟
- اگه خواب هم بودم دیگه الان با این سرو صدا بیدار می شدم.
- آماده شو بریم.
در را رها می کنم و می روم پشت میزم می نشینم. کتاب را مقابلم باز می کنم.
- گفتم که نمی آم. خودتون برید.
تکیه اش را از در برمی دارد.
- باکی داری لج می کنی؟
نگاهش نمی کنم.
- وقتی لج می کنی اول خودت ضرر می کنی. هیچ چیزی روهم نمی تونی تغییر بدی.
نه نگاهش می کنم و نه جوابش را می دهم.
- با اختیار واحترام بپوش بریم؛ و الا مجبور می شم پیشت بمونم، یک! مادرهم جلوی خواهرش شرمنده میشه، دو! این کتاب رو هم می برم جریمه ی این که بی اجازه ازاتاقم برداشتی، سه!
کتاب را برمی دارد و می رود. این مهمانی های خداحافظی مبینا، باعث شده که یک دور تمام فامیل را ببینم. برای من دور از خانه، این انس زود هنگام کمی سخت است. مادر کنار حجم زیاد کارها و دل نگرانی هایش، با دیده ی محبت همه ی این دعوت ها را قبول می کند و علی که انگار وظیفه ی خودش می داند مرا با احساسات اطرافیانم آشتی بدهد.
برادر بزرگ تر داشتن هم خوب است هم بد. خودش را صاحب اختیار می داند و مامور قانونی محبت به سبک خودش. با آن قد و هیبتش که از همه ی ما به پدر شبیه تراست؛ حمایتش پدرانه، رسیدگی هایش مادرانه و قلدری هایش مثل هیچکس نیست. وقتی که میخواهد حرفش را به کرسی بنشاند دیگر نمی توانی مقابلش مقاومت کنی. مادرهم، باآسودگی همه ی کارها را به او می سپارد و در نبودن های طولانی پدر، علی تکیه گاه محکمش شده است. یکی دوبار هم دعوا کرده ایم؛ من جدی بودم، ولی اوباشیطنت، مشاجره را اداره کرده و با حرف هایش محکومم کرده است.
معطل مانده ام که چه بپوشم. دوباره صدای علی بلند می شود و در اتاقم درجا باز می شود.
- ا.... هنوز نپوشیدی؟
بوی عطرش اتاقم را پر می کند. نفس عمیقی میکشم و نگاهش نمی کنم. آرام، مانتو طوسی ام را از چوب لباسی برمی دارم.
- پنج ثانیه وقت داری!
مانتو را تنم می کنم. می شمارد :
- یک، دو ،سه، چهار، پنج.
می آید داخل و چادر و روسری ام برمی دارد و می رود سمت در.
- بقیه اش رو باید توی حیاط بپوشی، بی آیینه. چراشماخانم ها بدون آیینه نمی تونید دو متر هم از خانه بیرون برید؟
توی حیاط همه معطل من هستند؛ حتی مادر که دارد برای ماهی ها نان خشک می ریزد.
ادامه دارد ...
═══🖤ℒℴνℯ🖤══
🥀@sahele_aramesh313🥀
#برساحــــــــــل_آرامشــــــــــࢪ
#صفحه_سیصدوشصت_هشت
به نیابت از:شهیدان🌷
═══🖤ℒℴνℯ🖤══
🥀@sahele_aramesh313🥀
#برساحــــــــــل_آرامشــــــــــࢪ
🏴 «اول صبح» پس از گفتن یک بسم الله
از دل و جان تو بگو «حسین اباعبدالله»
صبحتونڪربلایی🍃
═══🖤ℒℴνℯ🖤══
🥀@sahele_aramesh313🥀
#برساحــــــــــل_آرامشــــــــــࢪ
این خانہ عزاداࢪ حسیـــــن است ♥️
سلام بہ روے ماه همه عزاداࢪا
کہ بچه هاشون رو
طورے تربیت مےکنن
کہ هم خودشوݩ آفرین از خانوم زهرا مےگیرن
هم بچہ هاشون برات نوکرے از آقا سیدالشهدا 🍃
دمـتون گࢪم ...
امـــــࢪوز چہ کاࢪه اے عزیزخدا؟ 😌
چےکار مےخواے انجام بدے
تا نظࢪاهل بیت رو جلب کنے ؟
کہ بوے بھشت بپیچہ توخونہ ات ؟
رفقای کہ
توے خونہ هاشون روضہ خونگے برپاست
هرچند کوچیک و ساده
خوشا بہ سعادتتون🍃
خونہ شما تیکہ ای بهشـــــتہ
چون مطمئنا زهراے اطھر مھمون
روضہ پســـــرشہ ♥️
الھی خانوم
خودش نامه عاقبت بخیرے تون رو امضا کنہ 🍃
{ࢪاســـــتی امروزم صدقہ فراموش نشہ ها}
{قلب امام مھربونمون پریشونہ}
#بریمسبدمونروپرازحسنهکنیم
#هیچحسنهاےبهترازعزاےحسیننیست
═══🖤ℒℴνℯ🖤══
🥀@sahele_aramesh313🥀
#برساحــــــــــل_آرامشــــــــــࢪ
#مناسبتی
#پویش_امام_حسینی_ام
🍃ثمین خاکباز
✅شماره شش
═══🖤ℒℴνℯ🖤══
🥀@sahele_aramesh313🥀
#برساحــــــــــل_آرامشــــــــــࢪ