eitaa logo
تبلیغات به صرفه
620 دنبال‌کننده
7.4هزار عکس
1.5هزار ویدیو
34 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فرهنگ یک خانواده بیش از هر کس دیگری متاثر از سیاست های رفتاری مادر خانواده است. اوست که با هر لقمه ای که در دهان فرزندانش می گذارد ، ذره ذرهٔ افکار و عقایدش را در جان فرزندان می نشاند .او با تأیید برخی رفتارها ، اجازهٔ ریشه دواندن آن ها در خانه را می دهد . هم چنین با نقد پاره ای دیگر از رفتار ها ، مانع از خودنمایی بیشتر هر آن چیزی می شود که برای محیط خانواده مضر است. ادامه دارد...... 🍃🌺🍃🌺🍃🌺 ••———*💕*~💕~*💕*———•• ❤️@sahele_aramesh313❤️
چه زمان و چگونه جای خواب کودک را جدا کنیم؟ 2⃣ اضطراب جدایی اضطراب جدایی یک مرحله از رشد طبیعی است که در نوزادان سالم با دل بستگی از نوع امن روی می دهد. دربازهٔ زمانی ۶تا۸ ماهگی تا حدود ۲سالگی ، کودک با اضطراب جدایی مواجه می شود. زمانهایی که شما حضور ندارید ، مضطرب و نگران می شود و حتی ممکن است از شدت اضطراب گریه کند. این رفتار ها کاملا طبیعی و مختص این سن کودک شماست . در نظر بگیرید در این بازهٔ زمانی به هیچ عنوان کودک را بدون آمادگی قبلی و بدون هماهنگی تنها نگذارید. 🍃🌺🍃🌺🍃🌺 ••———*💕*~💕~*💕*———•• ❤️@sahele_aramesh313❤️
11.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🤗🤗🤗🤗🤗 🍃🌺🍃🌺🍃🌺 ••———*💕*~💕~*💕*———•• ❤️@sahele_aramesh313❤️
🌸 کودک نمی‌تواند عصبانی نشود. اصرار بر این‌ که عصبانی نشو، بی‌فایده است. 💞 به او بیاموزید چطور عصبانی باشد و چطور این عصبانیت را کنترل کند! 🍃🌺🍃🌺🍃🌺 ••———*💕*~💕~*💕*———•• ❤️@sahele_aramesh313❤️
نگاهی به حکمت ۳۴۹ نهج‌البلاغه ✅ هر کس به عیب خود نگاه کند ، از عیب جویی دیگران باز می ماند. بدون شک انسان بی عیب غیر از معصومان (ع) وجود ندارد. بعضی عیوب کمتری دارند و بعضی بیشتر ، بنابراین عقل و درایت ایجاب می‌کند انسان به جای اینکه به عیب دیگران بپردازد ، به اصلاح عیب خویش می پردازد 🍃🌺🍃🌺🍃🌺 ••———*💕*~💕~*💕*———•• ❤️@sahele_aramesh313❤️
در باب دوستی والدین با فرزندان نوجوان یکی از چالش های مهم سنین نوجوانی فرزندان ، دوستی کردن والدین با آن‌هاست. نوجوان دیگر کم سن و سال دیروز نیست که اگر از والدین خود هم ناراحت باشد ، بشود با او به راحتی دوباره ارتباط برقرار کرد و او را به اصطلاح راضی کرد ، بلکه نوجوانی سنی است که در آن «من» نوجوان ، یعنی مقدس ترین چیز برای او متولد شده است . با توجه به این مسئله ٔ مهم ، والدین باید در برقراری ارتباط دوستانه با نوجوان نکته هایی را رعایت کنند. ادامه دارد...... 🍃🌺🍃🌺🍃🌺 ••———*💕*~💕~*💕*———•• ❤️@sahele_aramesh313❤️
🌷 ☑️ازسوریه تامنا_قسمت بیست وشش🔊🔊 یک هفته بود که حرکات صالح و سلما و رفتار بقیه مشکوک شده بود.😕 صالح بی قرار بود و زهرا بانو و سلما نگران. این حال و هوا برایم اضطراب آور بود و می دانستم اتفاقی افتاده.😔 بیشتر نگران بچه بودم. به تازگی نبض های کوچک و نامنظمی را حس می کردم. انگار بچه جان گرفته بود. حس خوبی به آن داشتم و انتطارم برای پایان این مدت شروع شده بود.😍 گاهی با او حرف می زدم و برایش قصه یا لالایی می گفتم. برایش قرآن می خواندم و مداحی و مولودی می گذاشتم و با بچه به آن گوش می دادیم. حس می کردم سراپا گوش می شود و شوق و عجله ی او از من بیشتر است برای به دنیا آمدن. چشمانم را روی هم فشردم که بخوابم اما خوابم نمی برد. صالح آرام درب اتاق را باز کرد و تلویزیون اتاق را خاموش کرد. به خاطر من تلویزیون کوچکی برای اتاق گرفته بودند. درب کمد را باز کرد و آرام کوله را درآورد. قلبم فرو ریخت.💔 سعی کردم تکان نخورم که صالح فکر کند خوابم. "پس اینهمه بیا و برو و پچ پچ و رفتارای مرموز مال این بود؟ این روزا اعزام داره که بیقراره...! مطمئنم نگرانه منو تنها بذاره. خدایا کمکمون کن😔 " قطره اشکی از گوشه چشمم روی بالش افتاد. وقت شام بود و صالح با سینی غذا آمد. کمکم کرد روی تخت بنشینم. خودش لقمه می گرفت و با کلی خنده و شوخی لقمه ها را به من می خوراند و لابه لای آن بعضی را توی دهان خودش می گذاشت که مرا اذیت کند. دوست نداشتم از غمم باخبر شود اما... امان از لب و لوچه ی آویزان😔 ــ چی شده قربون چشمات؟ چرا بغض داری؟ حوصله ت سر رفته مهدیه جان؟ ــ نه چیزی نیست.😐 ــ مگه صالح تو رو نمی شناسه؟ چرا پنهون می کنی گلم؟ بگو ببینم چی تو دلته؟ سینی غذا را پس زدم و خودم را به سمت او کشاندم و توی بغلش جا گرفتم. بغض داشتم اما نمی خواستم گریه کنم. بیشتر به هم صحبتی اش احتیاج داشتم. ــ صالح؟!😔 ــ جانِ صالح؟ ــ چیزی از من پنهون کردی؟ ــ مثلا چی خانومم؟😕 آرام خودم را از آغوشش بیرون کشیدم و با نگاه پر بغضم به چشمانش خیره شدم. صالح دست و پایش را گم کرده بود. باید به او می فهماندم که خودش را اذیت نکند. دستش را گرفتم و انگشتر فیروزه را توی انگشتش چرخاندم. ــ من می دونم... نگاهی گذرا به چشمانش انداختم و سربه زیر گفتم: ــ کی میری؟ انگار نمی توانست حرفی بزند. دستش رافشردم و گفتم: ــ فقط می خوام بدونم کی اعزام داری؟ می خوام بچه مو آماده کنم که این مدت باباش نیست منتظر شنیدن صداش نباشه. آخه تازگیا یه تکون های ریزی می خوره. یه چیزی مثل نبض زدن.❤️ اشک توی چشم هایش جمع شده بود. بلند شد و رفت کنار پنجره. آنرا باز کرد و دوباره کنارم نشست. خنده ی بی جانی کرد و گفت: ــ آخه تو از کجا فهمیدی؟ ــ اونش مهم نیست. کی میری؟ ــ بعد از سال تحویل. ــ امروز چندمه؟ ــ بیست و هفتم. پوفی کشیدم و گفتم: ــ خدا رو شکر... دو سه روزی وقت دارم. ــ مهدیه جان... اگه بخوای نمیـ... صحبتش را قطع کردم و دستم را روی لبش گذاشتم: ــ من کی هستم که نخوام...؟ جواب حضرت زینب رو چی بدم؟ نوک انگشتم را بوسید و سینی را برداشت و از اتاق بیرون رفت. بغضم ترکید و توی تنهایی تا توانستم اشک ریختم و دخیل بستم به عمه ی سادات. ... نویسنده طاهــره ترابـی🌷 🍃🌺🍃🌺🍃🌺 ••———*💕*~💕~*💕*———•• ❤️@sahele_aramesh313❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸✨ به نیابت از:شهیدان🌷 🍃🌺🍃🌺🍃🌺 ••———*💕*~💕~*💕*———•• ❤️@sahele_aramesh313❤️
سلام🌸 صبحتون پراز خیر و برکت🌸 امروزتون شاد امروزتون بخیر و نیکی🌸 حال دلتون خوب وجودتون سبز و سلامت 🌸 زندگیتون غرق در خوشبختی روزتون پراز انرژی مثبت دوشنبه تون پراز خیر و شادی🌸 🍃🌺🍃🌺🍃🌺 ••———*💕*~💕~*💕*———•• ❤️@sahele_aramesh313❤️