eitaa logo
تبلیغات به صرفه
622 دنبال‌کننده
7.4هزار عکس
1.5هزار ویدیو
34 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
28.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کیک تولد بدون فر😉 ••———*💕*~💕~*💕*———•• ❤️@sahele_aramesh313❤️
5.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
در یک خانواده حفظ کرامت همیشه حرف اول رو میزنه! حجت الاسلام ••———*💕*~💕~*💕*———•• ❤️@sahele_aramesh313❤️
میدانید ؛ مَرد که خوب باشد ، زن بی شک بهترین می شود... باور کنید مَرد، زن را میسازد پشت هر مَرد موفق زنی است که خیالش از مردانگی مَردش جمع است... ••———*💕*~💕~*💕*———•• ❤️@sahele_aramesh313❤️
🌹بهتون گفته باشم رفتار شما با همسرتون، کنار مردم شخصیت شمارو میسازه😊 ✨پس تا میتونید شخصیت خودتونو بالا بگیرید وسعی کنید تو اوج عصبانیتی که هستید پیش مردم خونسرد جلوه کنید👌 واقعا اگه میبینید اصلا دیگه تحمل ندارید میتونید جمع رو ترک کنید. ولی☝️ هییییچوقت با همسرتون جلوی مردم بحث نکنیییییید😡 وقتی تو یه جمعی نشستید بهش اس بدید😉 🌸مثلا بگیییید: فدااااش بشم که ازهمه بهتره😜 یا اینکه😉 اخ دلم میره نگات میکنم رفتیم خونه باید محححکم بقلم کنی😜 👈وقتی رو یه مبل میخواید بشینید پاهاتونو روهم بندازید قوز نکنید و دستاتونو روهم بزارید😉 🍃توی خونه حتما دمپایی روفرشی خوشگل بپوشید به دستا و پاهاتون برسین خیلی مهمه !!!! ❤️خانوما کفش پاشنه بلند خیلی تو چشم میشه👠 🌸جوری برا همسرتون توی خونه تیپ بزنید که چشمش اونقدر پر بشه خانمای کوچه خیابون حتی به نظرش نیان👢👠 ••———*💕*~💕~*💕*———•• ❤️@sahele_aramesh313❤️
ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ دوسـتتــــ♥ــــــ دارمـــــ بہ اندازه‌ی همـہ‌ی دارایی ام کہ تــــــــــویـی ••———*💕*~💕~*💕*———•• ❤️@sahele_aramesh313❤️
آقا تو پاساژها دقت کردین بعضی مردا دست خانومشونو چقدر محکم میگیرن و قدم میزنن...!!!؟ چون اگه دستشو ول کنه میره خرید میکنه همه پولاش تموم میشه😅😂 رمانتیک بنظر میرسه، ولی درحقیقت یه نوع اقتصاد مقاومتیه👌😂 ••———*💕*~💕~*💕*———•• ❤️@sahele_aramesh313❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍امام علی (ع) می فرمایند: هر شیری هم که به کودک داده شود، باز هم برای او با برکت تر از شیر مادرش نیست. 📚وسائل الشیعه، ج ۱۵ ،ص ۱۷۵ ••———*💕*~💕~*💕*———•• ❤️@sahele_aramesh313❤️
⁉️ فاصله سنی زیاد بین فرزندان در تربیت صحیح آنها، تاثر مثبت دارد یا منفی؟ ••———*💕*~💕~*💕*———•• ❤️@sahele_aramesh313❤️
🌹 🌴 ✍مسافرِ خاکی معجزه زده که زائر میخرید و عددی نمیفروخت.. قبل از حرکت به پروین و فاطمه خانم متذکر شدیم که حسام تا رسیدن به مرز، نباید از سفرمان باخبر شود که اگر بداند نگرانی محضِ حالِ بیمارم، خرابش میکند و کلافه.. و در این بین فقط مادر بود که لبخند زنان، ساکِ بسته شده ی سفرم را نظاره گر میکرد و حظ میبرد.. مانتویِ بلند وگشادِ مشکی رنگ، تنِ نحیفم را بیشتر از پیش لاغر نشان میداد و پروین با تماشایم غر میزد که تا میتوانی غذا نخور.. و من ناتوان از بیانِ کلماتِ فارسی با مادرانه هایش عشق میکردم. فاطمه خانم به بدرقه مان آمد و گرم به آغوشم کشید. به چشمانم خیره شد و اشک ریخت تا برایش دعا کنم و دعوت نامه ی امضا شده اش را از ارباب بگیرم. اربابی که ندیده عاشقش شده بودم و جان میدادم برایِ طعمِ هوایِ نچشیده اش.. وقتی به مرز رسیدیم برادرم با حسام تماس گرفت و او را در جریانِ سفرم قرار داد. نمیدانم فریادش چقدر بلند بود که دانیال گوشی از خود دور کرد و برایم سری از تاسف تکان داد.. باید میرنجیدم… حسام زیادی خودخواه نبود؟ خود عشقبازی میکرد و نوبت به دلِ من که میرسید خط و نشان میکشید؟ جملاتِ تکه تکه و پر توضیحِ دانیال، از بازخواستش خبر میداد و مخالفت شدید دانیال گوشی به سمتم گرفت تا شانه خالی کند و توپ را به زمین من بیاندازد. اما من قصد هم صحبتی و توبیخ شدن را نداشتم، هر چند که دلم پر می کشید برایِ یک ثانیه شنیدن. سری به نشانه ی مخالفات تکان دادم و در مقابلِ چشمانِ پر حیرتِ برادر، راهِ رفتن پیش گرفتم. ده دقیقه ایی گذشت و دانیال به سراغم آمدسارا بگم خدا چکارت کنه.. یه سره سرم داد زد که چرا آوردمت کلی هم خط و نشون کشید که اگه یه مو از سرت کم بشه تحویل داعشم میده.. از نگرانی هایی مردانه ی حسام خنده بر لبانم نشست. دانیال چشم تنگ کرد و مقابلم ایستاد میشه بگی چرا باهاش حرف نزدی؟ مخمو تیلیت کرد که گوشی را بدم بهت دسته گل رو تو به آب دادی و منو تا اینجا کشوندی، حالا جوابشو نمیدی و همه رو میندازی گردن من؟ شالِ مشکیم را مرتب کردم تا رسیدن به کربلا باید تحمل کنی.. طلبکارو پر سوال پرسید چی؟ یعنی چی؟ ابرویی بالا انداختم یعنی تا خودِ کربلا، هیچ تماسی رو از طرفِ حسام پاسخ گو نمیبااااشم.. واضح بود جنابِ آقایِ برادر؟ نباید فرصتِ گله و ناراحتی را به امیر مهدی میدادم. من به عشق علی و دو فرزندش حسین و عباس پا به این سفر گذاشته بودم. پس باید تا رسیدن به مقصد دورِ عشقِ حسام را خط میکشیدم.. وا رفته زیر لب زمزمه کرد بیا و خوبی کن.. کارم دراومده پس.. کی میتونی از پس زبونِ اون دیوونه ی بی کله بربیاد.. کبابم میکنه… انگشتم را به سمتش نشانه رفتم هووووی.. در مورد شوهرم، مودب باشااا.. از سر حرص صورتی جمع کرد و “نامردی” حواله ام.. بازرسی تمام شد و ما وارد مرز عراق شدیم.. سوار بر اتوبوس به سمت نجف .. کاخِ پادشاهیِ علی.. اینجا عطرِ خاکش کمی فرق نداشت؟ ⏪ ••———*💕*~💕~*💕*———•• ❤️@sahele_aramesh313❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨در این شب زیبا و نورانی 🌸دعا می ڪنم ✨شبتون پر امید 🌸برکت در زندگیتون فراوان ✨زندگیتون آرام 🌸 لحظه هاتون پراز خوشبختی ✨دنیاتون پراز آدمهای خوب 🌸و امضاء خدا ✨پای تک تک آرزوهاتون 🌸بهترینها رو در ✨هر شب شعبان براتون آرزومندم شبتون بخیر ✨🌸 ••———*💕*~💕~*💕*———•• ❤️@sahele_aramesh313❤️