eitaa logo
تبلیغات به صرفه
642 دنبال‌کننده
7.4هزار عکس
1.5هزار ویدیو
34 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹 🌷 یه هفته از اون اتفاق میگذشت و من جرأت نداشتم از خونه برم بیرون ، فقط فاطمه و بچه ها چندبار اومده بودن دیدنم و جالب بود برام که بین شقایق و یاسمین و نجمه تنها کسی که به نمازخوندن و حجاب من ایراد نمیگرفت شقایق بود. عموهم که هرچی بهش زنگ میزدم بر نمیداشت و این بیشتر نگرانم میکرد. . . . مامان_ حانیه جان. مامان. بیا تلفن _ کیه؟ مامان_ فاطمه سریع دوییدم سمت تلفن _ سلااااام . فاطمه_ سلام خانوم. خوبی؟ _ مرسی عزیزم تو خوبی؟ فاطمه_ فدات. باخوبیت. میگما خانوم گل. امروز کلاس ، میای؟ _ مگه چهارشنبس امروز؟ فاطمه_ اره _ وای نه فاطمه. میترسم. فاطمه_ از چی میترسی ؟ اون موقع تنها بودن خطرناک بود، وگرنه اگه از کوچه های خلوت نری و دیروقت هم نباشه که چیزی نمیشه. تازه من با بابام میایم دنبالت . _ نه مزاحم نمیشم فاطمه_ ساعت 4/5 حاضر باش .خدانگهدارت. منتظر هیچ مخالفتی از جانب من نشد و زود تلفن رو قطع کرد، منم دیگه بیشتر تو خونه موندن رو جایز ندونستم و بیخیال این ترس مسخره شدم. _ مامان. من بعدازظهر با فاطمه میرم کلاس. مامان_ باشه. راستی میخوام به امیرعلی بگم به دوستش زنگ بزنه دعوتشون کنه، که یه تشکریم کرده باشیم، بلاخره اگه اون نبود الان...... بدون اینکه حرفش رو تموم کنه ، پشتش رو به من کرد و مشغول ادامه گردگیریش شد. نمیدونم چرا ولی دوست داشتم دوباره اون پسره رو ببینم ولی از طرفی نمیتونستم غرورمو بشکنم و دوباره تشکر کنم. _ حالا نمیشه بیخیال شیم. مامان_ خجالت بکش. خیر سرت جونتو نجات داده. از ادب و نزاکت به دوره. _ اووووووو. حالا انگار منو از تو دهن اژدها دراورده. مامان_ کمتر از دهن اژدها نبوده ، اگه اون نرسیده بود معلوم نبود الان کجا بودی. راست هم میگفت، اگه اون نبود معلوم نبود چه بلایی سر من میومد. مثله بچه های تخص شونمو بالا انداختم و گفتم_ هرجور دوست داری . . . در رو که باز کردم، همزمان فاطمه اینا رسیدن . شیشه رو کشید پایین. فاطمه_ سلام خانوم ترسو چپ چپ نگاهش کردم، اما جلوی باباش روم نشد چیزی بهش بگم. سوار شدم و بدون کوچیک ترین توجه ای به فاطمه رو به باباش گفتم _ سلام. خوبید؟ خاله جان خوبن؟ بابای فاطمه _ سلام دخترم. ممنون شما خوبی؟ خاله هم خوبن سلام رسوندن. _ ممنونم. فاطمه _ قدیمیا میگفتن که جواب سلام واجبه ظاهرا _ علیک فاطمه_ خب؟ چه خبرا؟ خوش میگذره خوردن و خوابیدن؟ _ بزار برسیم کاملا خبرا رو برات شرح میدم پرو خانوم. . . . با دیدن مسجد دوباره اون اتفاق برام تداعی شد. "ای خدا اخه من چرا همش باید ضایع بشم جلوی این پسره؟" ⏪ ═══‌♥️ℒℴνℯ♥️══ ❤️@sahele_aramesh313💍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨شب با تمام یکرنگیش چه ساده آرامش میبخشد🌟 ✨چه خوب میشد ما هم مثل شب باشیم یکرنگ ولی آرام بخش🌟 ✨شبتون پراز آرامش ═══‌♥️ℒℴνℯ♥️══ ❤️@sahele_aramesh313💍 ‎‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به نیابت از:شهیدان🌷 ═══‌♥️ℒℴνℯ♥️══ ❤️@sahele_aramesh313💍
🖤🍃 ســــــــــلام بہ عزادارهاے اهل بیت ☺️ الهے لحظہ هاتون پربرکت بشہ با دعاے خیر امام جواد؏🍃 امـــــࢪوز شهادت دردونہ امام رضاست و ما خانوم هاے اهڵ بیتے دلموݩ مےخواد سنگ تموم بذاریم ❤️ هرکارے مےتونے انجام بده نذرے های کوچیک و بزرگ صلوات و ختم قرآن ذکࢪ و دعا ... خلاصہ ..اهل بیت خانواده ڪرمند 🍃 راستے‼️ امـــــࢪوز دور برگردونم هستا😌 حواست باشہ وقتت برای خود خودتہ 💪 خوب ازش استفاده کن تامےتونے انرژے بگیر امروز هم از اهل بیت هم از استراحت و حال خوب ❤️ 🍃 ═══‌♥️ℒℴνℯ♥️══ ❤️@sahele_aramesh313💍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در ميان حجره يا رب کيست غوغا ميکند شکوه زير لب ز بي رحمي دنيا ميکند همسرش از فرط شادي و شعف کف ميزند زين عمل خود را به عالم خوار و رسوا ميکند شهادت جوان یگانه و رعنای امام رضا علیه السلام حضرت جوادالائمه صلوات الله علیه تسلیت باد ═══‌♥️ℒℴνℯ♥️══ ❤️@sahele_aramesh313💍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
9.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تخم مرغ ۵ عدد درشت آرد دو سوم لیوان شکر دو سوم لیوان عسل رقیق شده یا شربت بار ۳ قاشق غذاخوری وانیل ۱ قاشق چای خوری آب جوش ۳ قاشق غذاخوری __مواد لازم حلوا آرد گندم ۱ لیوان شکر ۱ لیوان آب یک و نیم لیوان گلاب یک دوم لیوان زعفران به مقدار لازم روغن جامد یا نیمه جامد به مقدار لازم ═══‌♥️ℒℴνℯ♥️══ ❤️@sahele_aramesh313💍
روزی اسب پیرمردی فرار کرد، مردم گفتند: چقدر بدشانسی! پیرمرد گفت: از کجا معلوم! فردا اسب پیرمرد با چند اسب وحشی برگشت. مردم گفتند: چقدر خوش شانسی! پیرمرد گفت: از کجا معلوم! پسر پیرمرد از روی یکی از اسبها افتاد و پایش شکست. مردم گفتند: چقدر بدشانسی! پیرمرد گفت: از کجا معلوم! فرداش از شهر آمدند و تمام مردهای جوان را به جنگ بردند به جز پسر پیرمرد که پایش شکسته بود. مردم گفتند: چقدر خوش شانسی! پیرمرد گفت: از کجا معلوم! ✍زندگی پر از خوش شانسی ها و بدشانسی های ظاهری است، شاید بدترین بدشانسی های امروزتان مقدمه خوش شانسی های فردایتان باشد. از کجا معلوم؟! ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‎ ═══‌♥️ℒℴνℯ♥️══ ❤️@sahele_aramesh313💍