#ایده_متن
دقیقههای من با تو
غرق خوشحالیست
کنارِ چشم تو بودن
چه خوب احوالیست...♥️🍃🌸
═══🖤ℒℴνℯ🖤══
🥀@sahele_aramesh313🥀
#برساحــــــــــل_آرامشــــــــــࢪ
#تربیت_فرزند
کودکان به لحن صدای شما حساس هستند، وقتی با کودک صحبت میکنید لحن صدای شما بسیار مهم است چرا که علامتی همراه دارد که نشان میدهد احساس طعنهآمیز، عصبانی، ملایم یا دلگرمکننده دارید.
═══🖤ℒℴνℯ🖤══
🥀@sahele_aramesh313🥀
#برساحــــــــــل_آرامشــــــــــࢪ
#والدین_آگاه
❓چرا محبت نمیکنیم؟
برداشت غلط از میزان نیاز محبّت به فرزند
📛برخی بی آن که به سنّ فرزند، توجّه کنند، میزان نیاز فرزند به محبّت را با نیاز خودشان به محبّت، مقایسه میکنند.
👆اینها خودشان در طول روز، به قدری مشغول امور مختلف هستند که به برخی از نیازهای روحی خود، از جمله 🌹محبّت🌹، کمتر توجّه میکنند.
⚠️همین امر هم باعث میشود که آنان، میزان نیاز به محبّت در خودشان را معیاری برای سنجش میزان نیاز به محبّت در فرزندان خودشان قرار دهند
در حالی که
♥️فرزندان به جهت مشغلههای کمتری که نسبت به ما دارند و به جهت لطافت روحی بالاتر نسبت به ما، نیاز بیشتری به محبّت دارند.
📚منِ دیگرِ ما، کتاب دوم، ص۷۲
═══🖤ℒℴνℯ🖤══
🥀@sahele_aramesh313🥀
#برساحــــــــــل_آرامشــــــــــࢪ
#تربیت_فرزند
⛔️خشونتهای عاطفی با کودک عبارتند از ؛
- قهر کردن
- طرد کردن
- محبت مشروط
- نمیخوام ببینمت
- دیگه مامانت نمیشم
- اصلا با من حرف نزن
- برو دیگه دوستت ندارم
- میبرم میذارمت سر راه
- برو از جلوی چشمم دور شو
همگی خشونت عاطفی هستند و باعث ناامنی کودک میشوند.
═══🖤ℒℴνℯ🖤══
🥀@sahele_aramesh313🥀
#برساحــــــــــل_آرامشــــــــــࢪ
#رمان🏴
#رنج_مقدس_قسمت_بیست_سه🥀
هر دو سکوت میکنیم. واقعاً چه میخواهیم از این زندگی؟ گیرم که ابر قدرت هم شدم چه چیزی بیشتر نصیبم میشود. همه که یکسان هستند. دو چشم، دو ابرو، بینی، مو، دماغ، دهن، دست، پا ... اما اگر همین سلامتی نباشد هیچ ابر قدرتی، ابر قدرت نیست. مرگ هم که همه را یک جا میبرد. پس حقیقت را کجا پیدا کنم. مسعود میگوید:
_ نه همون حرف اولت. ماه بودن هم کمه، حالا که دارم نگاه میکنم نمیخواهم ماه باشم و باشی، وامداره خورشیده، از خودش چیزی نداره. دلم میخواد خودم باشم. پر قدرتتر و عظیمتر. دلم میگیره وقتی فکر میکنم که دارم مثل همه زندگی میکنم.
میخورم مثل همه،
میخوابم مثل همه،
عصبانی میشم و فحش و عربده مثل همه،
درس میخونم مثل همه...
نفس عمیقی میکشد. ذهنم آیندهای که هنوز نیامده را میبیند و بر زبانم مینشیند:
_ زن میگیری مثل همه،
بچهدار میشی مثل همه،
جون میکنی،
ماشین و خونه میخری مثل همه،
بیشتر جون میکنی و بزرگترش میکنی مثل همه، آخرش...
و دلم نمیآید آخرش را بگویم؛ اما مسعود ادامه میدهد:
_ میمیرم مثل همه،
چالم میکنند مثل همه،
بو میگیرم مثل همه،
میپوسم مثل همه...
اَه اَه اَه حالم بد شد لیلا.
دلم نمیخواد اینطوری باشم. دلم نمیخواد بپوسم. الآن که میگی میبینم حالاشم دارم میپوسم، نیاز به مردن و خاک شدن ندارم.
_ خداییش حالم از این روال عادی به هم میخوره. میدوند و کار میکنند که بخورند. میخورند که کار کنند.
_ مثل آقا گاوه و خانم خره.
_ اِ با ادب باش...
میخندد و میگوید:
_ لیلا خانم، حرف من و تو یکی بود. فقط من اصل رو گفتم، تو تفسیرش رو.
امان از دست مسعود. حالش که خوب باشد حریفش نمیشوم.
_ کاش بهمون درست میگفتن کی هستیم؟ دنیا چیه؟ قرار خدا با ما سر چیه؟ نگاهش به ما چیه؟ میخواد باهامون چیکار کنه؟ کجا ببردمون؟
_ همیشه بدم میآد از بیصرفه تموم شدن!
_ به خاطر اینه که خدا خواسته همیشه باشی. دنیا فقط یه فرصت کوتاه دورهی اوله.
_ دست گرمی دیگه؟
با خنده میگویم:
_ پیشنیازه مسعود.
_ اَه... یه اسم قشنگتر بذار خواهر من. پیشنیاز هم شد اسم؟
مسعود سه واحد پیشنیاز خورده بود و همهاش ناله میکرد.
_ هر چی تو بگی. دستگرمی... اما این دستگرمی خیلی کوتاهه. بعد وارد اصل قضیه میشی که دیگه پایانی نداره.
نمیدانم وجودمان امشب عطش چه چیزی را پیدا کرده است. وقتی خوشیهایت نقص پیدا میکند یا شاید به تهِ تهِ شادی که میرسی تازه میفهمی غمگینی. از اینکه به انتها رسیدهای لذت نمیبری. دلت یک بینهایت میخواهد که تمام کمیها و زیادیها، سختیها و رنجها، راحتیها و خوشیها در کنارش کوچک باشد... میگویم:
_ ما باید به خدا برسیم مسعود!
_ خانوم خانوما، این در حد علما و عرفاست. من فوق دیپلم معماریام. دارم برای فرار از سختی و یک نواختی زندگی، طبق یه اعتقاد مزخرف دیگه برنامه میریزم.
هرچند که زندگیم واقعا تغییر خاصی نمی کنه و فقط ظاهرا آسایشش بیشتر می شه ، اما محتواش رو نمی دونم.
اشاره ی حرف های مسعود را متوجه نمی شوم.
- آره منم دیپلم خیاطی و فوق دیپلم ریاضی ام ؛ ولی اگه قرار باشه زندگی رو نفهمیم باید قیدش رو بزنیم . دلم می سوزه اگه مثل بقیه ی دخترا با یه کیف آرایش و پنجاه دست لباس بمیرم.
- منم با دکترای معماری و یه دفتر مهندسی و ده دست کت و شلوار .
می خندم:
- بدبخت ،ناکام ،دست کوتاه.
مسعود کلمه اضافه می کنه :
-سنگ قبر شیک ،مرده ی سرگردان ،زمان پایان یافته . آخ آخ کاش زنگ نزده بودم ! حالم بدتر شد . کل آرزوهام رو بر باد دادی . حالا به چه امیدی درس بخونم؟
- با امید به فرداهایی بهتر...
- از این شعارهای تبلیغاتی !
- خب چی بگم تقصیر تلویزیونه .
می خندیم...
- ای خداییش منو بگو به چه انگیزه ای خیاطی کنم ،غذا بپزم ،شوهر کنم ،به بچه داری برسم .
و سکوت .
ادامه دارد
═══🖤ℒℴνℯ🖤══
🥀@sahele_aramesh313🥀
#برساحــــــــــل_آرامشــــــــــࢪ
#صفحه_سیصدوهشتاد_دو
به نیابت از:شهیدان🌷
═══🖤ℒℴνℯ🖤══
🥀@sahele_aramesh313🥀
#برساحــــــــــل_آرامشــــــــــࢪ