#هردوبدانیم
چےڪار کنیم همسرمون دوست داشته باشه باهامون هم صحبت شہ؟ 😍
🎗موقع حرف زدن همسرتون نشون بدین اشتیاق زیادی برای شنیدن حرفهاش دارید 😍
❌به هیچ وجه کلامش را قطع نکنید حتی اگه حرفهای او برخلاف میل و عقیده شما باشد.️
🚫به هیچ عنوان اشتباهات لفظی او را به رخ نکشید!👌
😎💪به همسرتون اعتماد به نفس بدهید.
💔از قضاوت های منفی و خلاف میل او بپرهیزید!
🤦🏻♀از تذکر های مداوم درباره عملکرد روزانه او خودداری کنید.
👂یک شنونده خوب باشید و از دخالت در امور روزانه او و نصیحت ها جدا پرهیز کنید.👌
چهره تان را همیشه شاد و خندان نشان دهید. 😊😃
#اصول_فرزندپروری_اسلامی☘
می خواهیم به سه محور اصلی فرزندپروری و تربیت فرزند که در تمام شیوه ها و سبک های تربیتی عرفا دیده می شود ،بپزدازیم و تا حدی نیز به شرح هر یک از این سه محورخواهیم پرداخت.
🔰سه محور اصلی فرزندپروری و تربیت فرزند :
1-محبت❤️
2-پند و اندرز🤝
3-عمل💪
ادامه دارد.....
═══🖤ℒℴνℯ🖤══
🥀@sahele_aramesh313🥀
#برساحــــــــــل_آرامشــــــــــࢪ
#اینقدر_جیغ_نزن😩
وقتی میگی چیزی نشده! گریه نکن! اشکالی نداره!
کودک بیشتر آشفته میشه😥......
اما وقتی بهش میگی میفهمم خیلی ناراحتی😇 ناخودآگاه آروم میشه چون میدونه کسی هست که درکش کنه❤️
امتحانش کن✌️
═══🖤ℒℴνℯ🖤══
🥀@sahele_aramesh313🥀
#برساحــــــــــل_آرامشــــــــــࢪ
#رمان🏴
#رنج_مقدس_قسمت_سی_پنج🥀
گوشیام را بر می دارم و شماره ی علی را می گیرم .
تا بخواهم پشیمان بشوم صدای ((سلام خواهر گلم)) مجبورم می کند که جوابش را بدهم .
_ علی فرصت داری؟
_ چیزی شده لیلا !
_ اول دوست دارم بدونم چه قدر فرصت داری .
می خوام ببینم می تونی همه ی حواست رو به من بدی ؟
_ پس چند لحظه گوشی دستت باشه . نه نه قطع کن زنگ می زنم .
مانده ام که پشیمان بشوم از تماسم یا نه!
اصلا چرا باید به علی بگویم ؟ مگر خودم نمی توانم حل کنم ؟
مگر او مرا می فهمد ... که صدای همراهم بلند می شود .
نمی دانم این حرف زدنم با علی از ضعفم است یا ... که تماس قطع می شود . دارم به تصویر خندانش نگاه می کنم و دوباره زنگ خوردن تلفن.
چاره ایی نیست .
دکمه ی وصل را می زنم :
_ لیلا ! خواهری ! خوبی که؟
یه ساعت اجازه گرفتم . الآن توی محوطه ام . خیالت راحت باشه .
حرفم را مزه مزه می کنم و می گویم :
_ تا حالا شده که توی وضعیتی قرار بگیری که نه مقابلت رو ببینی ، نه پشت سرت رو ، نه اطرافت رو .
با مکثی می گوید :
_ خیلی ....
و نفسی بیرون میدهد : _ خیلی وقت ها ، خیلی جاها برام این حال پیش اومده . یه حیرت عجیبی که تمام فکر و ذهنت رو تعطیل می کنه . درست می گم؟
_ اوهوم . دیدی تو جاده های شمال وقتی که مه پایین می آد چه جوری می شه؟ علی ، من این فضای مه آلود رو دوست ندارم . ازش وحشت می کنم . همش فکر می کنم یکی از پشت مه بیرون می آد که غریبه است و من نمی شناسمش و ممکنه به من آسیب بزنه..
دلم می خواهد حالم را درک کند .
_ من درکت می کنم لیلا ! می دونم فضای مه آلودی که برات تو زندگی پیش اومده یعنی چی .
فقط دوست دارم که بدونی می شه از این فضای مه آلود رد شد .
درسته وهم آلوده ، اما دیدی راننده ها توی این فضای نا آشنا چه با احتیاط حرکت می کنند. چراغ ماشین رو روشن می کنند و با دقت جاده رو نگاه می کنند . فقط نباید توی این فضا بمونی . حرکتت رو متوقف نکن . می تونی کمک بگیری از نوری که فضا رو برات روشن کنه ، ازکسی که دستت رو بگیره . چشمانم را بسته ام و دارم تصویر سازی علی را در خیالم دنبال می کنم .
راست میگوید:
اما
- اما من می ترسم . از کی کمک بگیرم که واقعا من رو دوست داشته باشه ، نه به خاطر خودش.
علی جوابم را نمی دهد ؛ اما از صدای نفس هایش می فهمم که هست.
نوری ذهنم را روشن می کند .درجا گوشی را قطع می کنم . کسی که هست و نیست . کسی که وجودش می تواند من را آرام کند حتی اگر حاضر نباشد . همراهم زنگ می خورد . خاموشش می کنم . دفترم را باز می کنم و می نویسم :
من محتاج کسی هستم که مرا بیش تر از خودم بخواهد.
خواسته و نیازش و منافعش در میان نباشد .
محتاج کسی هستم تا مرا در آغوش محبت خودش طوری غرق کند که همه ی عقده های وجودم باز شود .
من دستان کسی را طلب می کنم که وقتی دستم را می گیرد ،
بدانم که می توانم با نور وجود او سال های سال راحت حرکت کنم .
نه به دره ای بیافتم نه به کوهی برخورد کنم و نه از مقابل و پشت سرم تصادفی رخ بدهد .
وجودش بر تمام زندگی ام سایه بیاندازد و مرا همراه خودش تا فرا آبادی ها ببرد.
وجودی ماورایی می خواهم .
صدای در اتاق، افکارم را به هم می ریزد. مادر در را باز می کند و می گوید:
لیلا جان! علی کارت داره .
بلند می شوم . گوشی را می گیرم و می گویم :
- سلام .
صدایش عصبی است:
- دختر خوب ! گوشیت رو خاموش می کنی بی چاره می شم . چه ت شد ؟ خوبی؟
بیام خونه؟ لیلا...
- دنبال کسی می گردم که وقتی دستم را از دستش در می آورم و دوباره پیدایم می کند بر من نتازد.
علی سکوت می کند . ادامه می دهم :
- آن قدر من را به خاطر خودم بخواهد که هروقت به سراغش رفتم ، حتی بعد از هزاران خطا و دوری کردن های مدامم بازهم به من لبخند محبت بزند .
نفسی از عمق دلش بیرون می دهد و می گوید :
- خوبه !دیوونه بازی هاتم خوبه ! شب که می آم صحبت می کنیم. فقط مواظب باش با این حال و روزت حال و روز بابا و مامان رو به هم نریزی. گناه دارن.
و ادامه می دهم :
- و کسی که مرا دیوانه نداند و بی خود متهمم نکند.
می خندد. ((مجنونی)) حواله ام می کند و خداحافظی می کند . حالم خیلی بهتر از یک دیوانه است . دفترم را باز می کنم و می نویسم :
- ((دیوانه کسی است که در فضای مه آلود زندگی می کند و از آن نمی ترسد.
نمی خواهد از آن فضا بیرون بیاید و در روشنای روز زندگی کند . دیوانه کسی است که در فضای مه آلود دستش را در دست کسی می گذارد که مثل خودش است . تکیه بر کسی می کند که راه را بلد نیست و خودش هم محتاج کمک دیگری است . دیوانه انسان هایی هستند که به امید کسانی مثل خودشان دارند مسیر زندگیشان را می روند . بی چاره ها .))
ادامه دارد
═══🖤ℒℴνℯ🖤══
🥀@sahele_aramesh313🥀
#برساحــــــــــل_آرامشــــــــــࢪ
🌸دستانم لایق
💫شکوفه های اجابت نیستند
🌸اما از آنجایی که
💫پروردگارم را
🌸رحمان و رحیم
💫میشناسم بهترینها را
🌸در آخرین شبهای تابستان
💫برایتان طلب میکنم
شبتون بخیر 💫🌸
═══🖤ℒℴνℯ🖤══
🥀@sahele_aramesh313🥀
#برساحــــــــــل_آرامشــــــــــࢪ