eitaa logo
تبلیغات به صرفه
637 دنبال‌کننده
7.4هزار عکس
1.5هزار ویدیو
34 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌸 پری کوچولو، دختری خوب و مهربان و با سلیقه بود که اتاق مرتّب و منظمی داشت. اتاقش صندلی خیلی خوشگلی داشت و گل های قشنگی روی میزش گذاشته بود. او کتاب هایش را منظّم می چید و لباس و کیف و کفش مدرسه اش را تمیز نگه می داشت و حتّی اسباب بازی هایش را تمیز و مرتّب نگه می داشت. پری کوچولو، عروسک زیبایی داشت که خیلی آن را دوست داشت و همیشه با عروسکش صحبت می کرد. اگر کسی عروسکش را دست می زد، به او می گفت که عروسکم را خراب نکنی. روزی دوستانش را به خانه شان دعوت کرد. آنان به اتاق پری کوچولو رفتند و شروع کردند به بازی کردن. مادر پری کوچولو برای دوستانش کیک پخته بود، به پری کوچولو گفت: بیا به من کمک کن میوه ها و کیک را به اتاقت ببریم تا از دوستانت پذیرایی کنی. پری کوچولو به مادرش کمک کرد کیک و میوه ها را به اتاق آورد و از دوستانش پذیرایی کرد. یکی از دوستان پری کوچولو گفت: پری جان! عروسکت چقدر قشنگ است، آن را بیاور بازی کنیم. پری گفت: مواظب باشید عروسکم خراب نشود؛ چون من به این عروسکم خیلی علاقه دارم. او همیشه با من صحبت می کند و خیلی مهربان است. او عروسک را از کمد برداشت و به دوستش داد، ناگهان عروسک از دست دوستش افتاد و شکست. پری خیلی ناراحت و عصبانی شد، گفت: چرا این کار را کردی؟ من عروسک زیبایم را از دست دادم. پری شروع کرد به گریه کردن، دوستش خیلی خجالت کشید و از او معذرت خواهی کرد. مادر پری به اتاق آمد و گفت: دخترم! چرا گریه می کنی؟ پری مادرش را بغل کرد و گفت: مادرجان! عروسک شیشه ای زیبایم شکست. من چه کار کنم؟ مادر پری گفت: دخترم! اشکالی ندارد. دوست تو که قصد بدی نداشت. تو نباید این قدرنگران باشی، من برایت یک عروسک دیگر می خرم، برو از دوستانت عذر خواهی کن؛ زیرا آنان مهمان تو هستند. تو باید با آنان با مهربانی رفتار کنی؛ زیرا مهمان حبیب خدا است. پری از دوستانش عذرخواهی کرد و گفت: مرا ببخشید! آخه من خیلی به این عروسکم وابسته بودم، بعد شروع کردند به خوردن میوه و کیک. دوستان پری بعد از مهمانی خداحافظی کردند و به خانه های شان رفتند. آن دوست پری که عروسک را شکسته بود خیلی چهره اش نگران بود. وقتی به خانه شان رفت مادرش پرسید: دخترم! مهمانی به شما خوش گذشت یا نه؟ چرا ناراحتی؟ دختر شروع کرد به گریه کردن، گفت: مادر امروز مهمانی برای من خیلی غم انگیز بود؛ من یکی از بهترین عروسک های پری را شکستم. مادرش گفت: دخترم! نگران نباش، بلند شو با هم به بازار برویم. آنها تمام مغازه های عروسک فروشی را نگاه کردند تا عروسکی مثل عروسک پری پیدا کنند، ناگهان دوست پری عروسکی شبیه عروسک پری دید، مادرش فوراً آن عروسک را خرید و کادو کرد، آن گاه به طرف خانه پری رفتند. وقتی به خانه پری رسیدند مادر پری از دیدن آنها خیلی خوشحال شد و گفت: خوش آمدید! پری کادو را از دست دوستش گرفت و باز کرد و از دیدن آن عروسک خیلی خوشحال شد و گفت: خدایا! این عروسک مثل عروسک خودم زیبا و دلنشین است دستت درد نکند، چرا زحمت کشیدی؟ پری از مادر دوستش تشکر کرد و گفت: خانم! خیلی از شما ممنونم، شما خیلی خوب و مهربان هستید. من به عروسکم خیلی علاقه داشتم، به خاطر همین، آن روز رفتار خوبی با دوستانم نداشتم. امیدوارم دوستانم مرا ببخشند. آن وقت دوست پری او را بوسید و خداحافظی کردند و رفتند. بچه ها! نباید به خاطر یک اتفاق کوچک دوستی تان را به هم بزنید. 🖤@sahele_aramesh313🖤
🌹 ☑️قسمت سی وچهار_احساسات رانشان بده🔊🔊 برگشتم بیمارستان ... باهام سرسنگین بود ... غیر از صحبت در مورد عمل و بیمار ... حرف دیگه ای نمی زد ... هر کدوم از بچه ها که بهم می رسید ... اولین چیزی که می پرسید این بود ... - با هم دعواتون شده؟ ... با هم قهر کردید؟ ... تا اینکه اون روز توی آسانسور با هم مواجه شدیم ... چند بار زیرچشمی بهم نگاه کرد ... و بالاخره سکوت دو ماهه اش رو شکست ... - واقعا از پزشکی با سطح توانایی شما بعیده اینقدر خرافاتی باشه ... - از شخصی مثل شما هم بعیده ... در یه جامعه مسیحی حتی به خدا ایمان نداشته باشه ... - من چیزی رو که نمی بینم قبول نمی کنم ... - پس چطور انتظار دارید ... من احساس شما رو قبول کنم؟... منم احساس شما رو نمی بینم ... آسانسور ایستاد ... این رو گفتم و رفتم بیرون ... تمام روز از شدت عصبانیت، صورتش سرخ بود ... چنان بهم ریخته و عصبانی ... که احدی جرات نمی کرد بهش نزدیک بشه ... سه روز هم اصلا بیمارستان نیومد ... تمام عمل هاش رو هم کنسل کرد ... گوشیم زنگ زد ... دکتر دایسون بود ... - دکتر حسینی ... همین الان می خوام باهاتون صحبت کنم... بیاید توی حیاط بیمارستان ... رفتم توی حیاط ... خیلی جدی توی صورتم نگاه کرد ... بعد از سه روز ... بدون هیچ مقدمه ای ... - چطور تونستید بگید محبت و احساسم رو نسبت به خودتون ندیدید؟ ... من دیگه چطور می تونستم خودم رو به شما نشون بدم؟ ... حتی اون شب ... ساعت ها پشت در ایستادم تا بیدار شدید و چراغ اتاق تون روشن شد ... که فقط بهتون غذا بدم ... حالا چطور می تونید چشم تون رو روی احساس من ... و تمام کارهایی که براتون انجام دادم ببندید؟ ... پشت سر هم و با ناراحتی، این سوال ها رو ازم پرسید ... ساکت که شد ... چند لحظه صبر کردم ... - احساس قابل دیدن نیست ... درک کردنی و حس کردنیه... حتی اگر بخواید منطقی بهش نگاه کنید ... احساس فقط نتیجه یه سری فعل و انفعالات هورمونیه ... غیر از اینه؟ ... شما که فقط به منطق اعتقاد دارید ... چطور دم از احساس می زنید؟ ... - اینها بهانه است دکتر حسینی ... بهانه ای که باهاش ... فقط از خرافات تون دفاع می کنید ... کمی صدام رو بلند کردم ... - نه دکتر دایسون ... اگر خرافات بود ... عیسی مسیح، مرده ها رو زنده نمی کرد ... نزدیک به 2000 سال از میلاد مسیح می گذره ... شما می تونید کسی رو زنده کنید؟ ... یا از مرگ انسانی جلوگیری کنید؟ ... تا حالا چند نفر از بیمارها، زیر دست شما مردن؟ ... اگر خرافاته، چرا بیمارهایی رو که مردن ... زنده نمی کنید؟ ... اونها رو به زندگی برگردونید دکتر دایسون ... زنده شون کنید ... سکوت مطلقی بین ما حاکم شد ... نگاهش جور خاصی بود... حتی نمی تونستم حدس بزنم توی فکرش چی می گذره... آرامشم رو حفظ کردم و ادامه دادم ... - شما از من می خواید احساسی رو که شما حس می کنید ... من ببینم ... محبت و احساس رو با رفتار و نشانه هاش میشه درک کرد و دید ... از من انتظار دارید ... احساس شما رو از روی نشانه ها ببینم ... اما چشمم رو روی رفتار و نشانه های خدا ببندم ... شما اگر بودید؛ یه چیز بزرگ رو به خاطر یه چیز کوچک رها می کردید؟ ... با ناراحتی و عصبانیت توی صورتم نگاه کرد ... - زنده شدن مرده ها توسط مسیح ... یه داستان خیالی و بافته و پردازش شده توسط کلیسا ... بیشتر نیست ... همون طور که احساس من نسبت به شما کوچیک نبود ... چند لحظه مکث کرد ... - چون حاضر شدم به خاطر شما هر کاری بکنم ... حالا دیگه... من و احساسم رو تحقیر می کنید؟ ... اگر این حرف ها حقیقت داره ... به خدا بگید پدرتون رو دوباره زنده کنه ... 👈ادامه دارد... نویسنده همسروفرزندشهیدسیدعلی حسینی🌹 😍 👇 ══•✼✨🌷✨✼•══ 🖤@sahele_aramesh313🖤
خـدایـا دلم یک بغل دنیا نمی‌خواهد دنیا بماند برای دنیا دلم بغضی می‌خواهد به وسعت حریم کبریایت که مدام بشکند و الماس دیدگانم را فقط تو خریدار باشی و بس دلم کمی با تو بودن می‌خواهد بودن با توئی که همه جوره با من بودی آرزویم این است هرگز با چشمان مهربانتون نامهربانی روزگار را نبینید 🌙شبتـون در پنـاه امـن الهـی 🙏🌸🙏🌸🙏🌸🙏🌸🙏🌸 🖤@sahele_aramesh313🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸✨ به نیابت از:شهیدان🌷 🖤@sahele_aramesh313🖤
🌸🍃 امام علی(ع): بدانید آن که قرآن را دارد چیزی کم ندارد، آن که قرآن را ندارد، چیزی ندارد. پس دوای درد خویش را از قرآن بجویید... 📚 خطبه 176 نهج‌البلاغه 🖤@sahele_aramesh313🖤
در این صبح زیبای زمستونی اميد و تندرستی مهمون وجودتون سفره تون رنگين و گسترده صبحانه تون سرشار از عشق روزيتون افزون ودلتون قرص به حضور خداوند در لحظه لحظه زندگی سلام صبح زمستانی تون بخیر ☕️❄️ روزتون مملو از آرامش در اغوش امن الهی باشید.. ❄️ 🖤@sahele_aramesh313🖤
❤️ 🔰 اموری که خیانت محسوب می‌شوند، اما بعضی زوجین متوجه نیستند ♨️۱. صمیمیت بیش ازحد با جنس مخالف؛ شاید برایتان سرگرم کننده باشد که با همکارانتان شوخی کنید و سر بسر آنها بگذارید اما افراط در اینکار می‌تواند اثرات منفی زیادی را بر رابطه عاطفی‌تان بگذارد. افراد متأهل باید محدودیت‌های خود را بشناسند. ♨️۲. درد و دل کردن با جنس مخالف ♨️۳. تنها بودن مدام و زیاد با جنس مخالف ♨️۴. بد گفتن از شریک زندگی‌تان؛ سعی کنید که به‌جای تخریب شخصیت، در صحبت‌هایتان از خوبی‌های شریکتان بگویید. تنها در شرایطی که او واقعا به شما آزار می‌رساند، می‌توانید این واقعیت را نه به هر کسی، بلکه تنها برای خانواده، دوستان مورد اعتماد یا مشاور بازگو کنید. ♨️۵. چت کردن با جنس مخالف؛ خیلی‌ها فکر می‌کنند که چت کردن با نامزد قبلی، دوست دوران دبیرستان یا حتی غریبه مشکلی ایجاد نخواهد کرد، اما این ابتدای راه است. ناگهان به‌خود می‌آیید، زمانی که دیگر کاری ازدست هیچ‌کسی ساخته نیست. 🍃🌺🍃🌺🍃🌺 ••———*💕*~💕~*💕*———•• 🖤@sahele_aramesh313🖤
🍏《 سیب بخورید 》🍏 〽️ سیب دهان را ضدعفونی کرده و بوی بد آن را از بین می برد علی الخصوص اگر بعد از خوردن سبزی باشد 🍃🌺🍃🌺🍃🌺 ••———*💕*~💕~*💕*———•• 🖤@sahele_aramesh313🖤
سلام و عرض ادب و خداقوات. بنده دوسال است که عروسی کردم، ما حدود یکسال عقد بودیم،در دوران عقد خیلی مشکل حادی نداشتیم، اما بعد عروسی مشکلات خیلی بروز پیدا کرد، نگاه بنده و شوهرم به زندگی مشترک متفاوت است، بنده علاقه زیادی به مسافرت، گردش، صحبت کردن و هرگونه تفریح دونفره دارم، اما ایشون به این موارد علاقه خاصی نشان نمیدهند و در موارد زیادی هم لجبازی دارند و تنهایی تصمیم میگیرند و به علاوه ابراز محبت خیلی خیلی کمی دارند، بنده از این اخلاقها بسیار اذیت و ناراحت میشوم و اعتراض کردن بنده را همواره غر زدن حساب میکنند و این موارد باعث دعوا بین ما شده و بنده نمیدانم چگونه باید با این مشکلات را حل کنم، ایشون به عیچ وجه حاضر نیستند به پیش مشاور بیایند، امیدوارم بنده را راهنمایی بفرمایید. با تشکر فراوان. 🍃🌸 پاسخ استاد پوراحمد 🍃🌺🍃🌺🍃🌺 ••———*💕*~💕~*💕*———•• 🖤@sahele_aramesh313🖤