eitaa logo
تبلیغات به صرفه
638 دنبال‌کننده
7.4هزار عکس
1.5هزار ویدیو
34 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🤗🤗🤗🤗🤗🤗 🍃🌺🍃🌺🍃🌺 ••———*💕*~💕~*💕*———•• ❤️@sahele_aramesh313❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آماده کردن فرزند اول برای تولد نوزاد جدید 1⃣ به او اطلاع دهید در این زمینه مهم است که جای خواب فرزند اول از والدین جدا شده باشد ، غذا خوردن را یاد گرفته باشد ، در لباس پوشیدن ودستشویی رفتن مستقل شده باشد و ساعاتی را در مهد کودک صرف کند . مهدکودک و مدرسه کودک را به سمت استقلال بیشتر و در نتیجه همکاری بهتر در خصوص نوزاد می برد. حتما فرزند اول را از ورود مهمان جدید مطلع کنید ؛ حتی برای آمادگی بیشتر او ، برای ورود مهمان می توان از ایده و همکاری او استفاده کرد ؛ مثلاً برای انتخاب نام ، انتخاب لباس ، تخت خواب ، جای کودک جدید یا انتخاب ظروف و اسباب بازی های مناسب نوزاد می توان او را در تصمیم گیری ها دخیل کرد. 🍃🌺🍃🌺🍃🌺 ••———*💕*~💕~*💕*———•• ❤️@sahele_aramesh313❤️
▪️امام هادی علیه السلام: "بر زیردستان خشمگین شدن، نشانه پَستی است." باکودکان مهربان باشیم. 🍃🌺🍃🌺🍃🌺 ••———*💕*~💕~*💕*———•• ❤️@sahele_aramesh313❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
همسفر مهربان.mp3
9.8M
🌹 همسفر مهربان 🌹 🍃🌺🍃🌺🍃🌺 ••———*💕*~💕~*💕*———•• ❤️@sahele_aramesh313❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷 ☑️ازسوریه تامنا_قسمت شانزدهم🔊🔊 صالح خسته بود و خوابش می آمد.😞 چشمانش را ماساژ می داد و سرش را می خاراند. می دانستم چشمش خواب آلود شده. من هم تا به حال خارج از شهر و بخصوص توی شب رانندگی نکرده بودم. به شهر بعدی که رسیدیم نگذاشتم ادامه دهد. به هتل رفتیم و خوابیدیم. فردا سر حال به سفرمان ادامه دادیم. نزدیک غروب بود که وارد شهر مشهد شدیم. هوا تاریک روشن شده بود و گلدسته ها از دور معلوم بودند. بغض کردم و سلامی دادم. توی هتل که مستقر شدیم غسل زیارت گرفتیم و راهی حرم شدیم. خیلی بی تاب بودم. حس خوبی داشتم و دلم سبک بود. شانه به شانه ی صالح و دست در دست هم به باب الجواد رسیدیم. دولا شدیم و دست به سینه سلام دادیم.✋ فضای حرم و حیاط های تو در توی آن همیشه مرا سر ذوق می آورد. اذن دخول خواندیم و از رواق امام رد شدیم. از هم جدا شدیم و به زیارت رفتیم. چشمم که به ضریح افتاد گفتم: ــ السلام علیک یا امام الرحمه❤️ اشک از چشمم جاری شد و خودم را به سیل زوار سپردم و صلوات فرستادم. دستم که ضریح را لمس کرد خودم را به بیرون کشیدم و روبه روی ضریح ایستادم. ــ یا امام رضا... الهی من به قربون این صفا و کرمت برم. آقا دخیل... زندگیمو با خودم آوردم و می خوام هستیمو گره بزنم به ضریحت. خودت مواظب زندگیم باش. شوهرم... هم نفسم مدافع عمه ی ساداته...😭 خودت حفظش کن. اصلا پارتی بازی کن پیش خدا و سفارشی بگو شوهرمو از گزند حوادث سوریه و ماموریتاش حفظ کنه. تو را به مادرت زهرا قسم...🙏 بغضم فرو کش نمی کرد و مدام اشک می ریختم. بیرون رفتم و صالح را دیدم. با هم به کناری رفتیم و کتاب زیارتنامه را گرفتیم و باهم خواندیم. صدای صالح بر زمزمه ی من غلبه کرد و اشکم را درآورد. اصلا تحمل دوری و تنهایی را نداشتم. "خدایا خودت کمکم کن" 💔 ــ گریه نکن مهدیه جان... دلمو می لرزونی.😢 لبخندی زدم و اشکم را پاک کردم. دستش را گرفتم و به گنبد خیره شدم. راضی بودم از داشتنش. خدایا شکرت...🙏 نویسنده طاهــره ترابـی🌷 🍃🌺🍃🌺🍃🌺 ••———*💕*~💕~*💕*———•• ❤️@sahele_aramesh313❤️
الهی تا تو پناﻩ مایےو گواﻩ مایےو آرامشِ قلبِ پرگناﻩ مایے محڪم ﻭمطمئڹ گام برمےداریم تا نفس مےڪشیم پناهماﻥ باش آمیڹ شبتون بخیر🌙 فرداتون پراز امید✨🌟 🍃🌺🍃🌺🍃🌺 ••———*💕*~💕~*💕*———•• ❤️@sahele_aramesh313❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا