#هر_دو_بدانیم
آدمیزاد سختشه که بگه "به من توجه کن".
برا همین قیل و قال راه میندازه.
عصبی میشه.
داد میزنه.
قهر میکنه.
فرار میکنه.
با خودش و زمین و زمان لج میکنه.
برا اینکه به چشم بیاد.
برای اینکه دیده شه.
تو فقط میبینی که چشاشو میبنده و داد میزنه و هیچی نمیشنوه؛
اون داره میپره و دستاشو تکون میده
و میگه "هی!
من اینجام! ببین منو!"
داره میگه به من توجه کن
═══🖤ℒℴνℯ🖤══
🥀@sahele_aramesh313🥀
#برساحــــــــــل_آرامشــــــــــࢪ
#نقاشی
تحقیقی نشان داده است نقاشی کردن تعامل میان نواحی مختلف مغز را زیاد و در عین حال از سرعت پیر شدن مغز به شدت کم می کند.
دانشمندان تأثیر هنر را بر روی افراد ۶۲ تا ۷۰ ساله مورد بررسی قرار دادند. نیمی از این افراد در کلاس های تاریخ هنر و نیمی دیگر از آن ها در کلاس های نقاشی شرکت کردند.
کلاس های نقاشی در مقایسه با کلاس های تاریخ هنر، تأثیربسیار بیشتری داشتند.
کودکان را به نقاشی کشیدن تشویق کنید..
═══🖤ℒℴνℯ🖤══
🥀@sahele_aramesh313🥀
#برساحــــــــــل_آرامشــــــــــࢪ
#تربیت_فرزند
#دعوایکودکان
❌هرگز براي ختم دعوای فرزندانتان ، هيچ كدام از فرزندانتان را قرباني نكنيد؛
“تو بزرگتري كوتاه بيا”
“تو كوچيكتري خجالت بكش”
“اون بچست نميفهمه تو بزرگ شدي”
═══🖤ℒℴνℯ🖤══
🥀@sahele_aramesh313🥀
#برساحــــــــــل_آرامشــــــــــࢪ
#ترس
سن هشت تا دوازده سال ، اوج ترس کودکان در مورد «از دست دادن والدین» است.
❌ هرگز تهدید به #ترک_کردن آنها یا دوست نداشتن شان نکنید.
❌ هرگز همسرتان را تهدید به ترک او و خانه نکنید، چون باعث ترس فرزندتان می شوید.
❌ در حضور کودک از شدت بیماری یا مشکلات جسمی تان صحبت نکنید.
↩️ ترس از تنها ماندن و از دست دادن والدین در همه دوره ها وجود دارد ولی در سن هشت تا دوازده سال به اوج خود می رسد.
═══🖤ℒℴνℯ🖤══
🥀@sahele_aramesh313🥀
#برساحــــــــــل_آرامشــــــــــࢪ
#تربیت_فرزند
در بازی با کودکان دقت کنید که بازی فعاليتی است برای كسب شادی و لذت، نه برای به دست آوردن نتيجه.
لذت بردن از فرآيند بازی و رسیدن به احساس خوشایند مهم است، نه رسيدن به جایی.
═══🖤ℒℴνℯ🖤══
🥀@sahele_aramesh313🥀
#برساحــــــــــل_آرامشــــــــــࢪ
#رمان🏴
#رنج_مقدس_قسمت_بیست_هفت🥀
جواب بله یا خیر ،یعنی آینده ای که رقم می خورد . دوباره سر و کله ی سهیل پیداشده و از پدر اجازه می خواهد که برویم بیرون و صحبت کنیم . پدر به خودم واگذار می کند .
می افتم به جان موهایم . چندبار می بافمشان ،بازشان می کنم ، شانه می کشم .تل می زنم ، دوباره می بندمشان . اصلا نمی روم!نمی خواهم تا نخواستمش ،حسی را در درونش تثبیت کنم . توی آشپزخانه دارم برایش چایی می ریزم . صندلی را عقب می کشد و می نشیند. خودم را مشغول نشان می دهم . آرام می گویم :
- بهتری لیلا!
جلوی روسری ام را صاف می کنم . حس این که با ذهنیت دیگری به من نگاه می کند باعث می شود بیشتر در خودم فرو بروم .
- کاش قبول می کردی یه دور می زدیم . برای حال و هوات خوب بود.
چیزی که الان برایم مهم نیست حال و هوایم است . دوست دارم آخر این قصه زودتر معلوم شود . می گویم :
- خوبم . تشکر.
دست راستش را روی میز می گذارد و با دستمال کاغذی که از جعبه بیرون زده بازی می کند:
- لیلا ! من حس می کنم پدر و مادرت راضی هستن به ازدواج ما؛ اما انگار خودت خیلی تردید داری .
استکان چایی را جلو می کشد . نگاهم را به دستان مردانه اش که دور لیوان چای گره شده ثابت می کنم تا بالا نیاید و به صورتش نرسد :
- پسردایی!
- راحت باش ،من همون سهیل قدیمم.
من لیلای قدیم نستم . دستان یخ کرده ام را دور استکان می گیرم تا گرم شود:
- قدیم یعنی کودکی ،الان بزرگ شدیم . من دختر عمه ام ،شما پسر دایی.
لبخند می زند. انگشتانش محکم تر لیوان را می چسبد:
- باشه هرطور راحتی ! اصلا همیشه هرطور تو بخوای ؛ مثل بازی های بچگی مون .
- نه این الان درست نیست . بچه که بودیم شاید میشد بگی هر طور که می خوای . چون بنا بود بچه آروم بشه ؛ اما اگر الان که این حرف رو می زنی من خراب می شم پسر دایی . خراب تر از اینی که هستم . زندگی به آبادی نمی رسه .
لیوان چایی اش را عقب می زند و انگشتانش را در هم قفل می کند !
- من آرامش تو رو می خوام . اینکه بتونم همه ی شرایط رو باب میل تو جلو ببرم تا لذت ببری .
توی دلم شک می افتد که یعنی اگر همه چیز باب میل من باشد به آرامش می رسم؟ یعنی سهیل غول چراغ جادوی زندگی من می شود و کافی است آرزو کنم ،درخواستم را بگویم و او دست به سینه مقابلم خم شود و برایم فراهم کند؟ مثل بچه ی لوسی که هر چه می خواهد می باید و اگر ندادنش قهر می کند و پا به زمین می کوبد .
حتی خدا هم این کار را برایم نمی کند . قبول نمی کند تمام دعاهای من را اجابت کند. گاهی حس می کنم فقط نگاهم می کند . گاهی تنها در آغوش می گیردم . گاهی اشک میدهد تا بریزم و آرام شوم . گاهی گوش می شود تا حرف هایم را بشنود و در تمام این گاهی ها ،دعاهایم در کاسه ی دست هایم و بر لب هایم می ماند و اجابت نمی شود. بارها شده که ممنونش شده ام که دعایم ماند و جواب مثبت نگرفت . بس که اشتباه بود و خلاف نیاز اصلی ام.
نه،من سهیل را این طور نمی خواهم . اگر به دنیایم وعده ی آسایش بدهد قطعا پا در گل می شوم و به قول مسعود ،مثل خر فقط می خورم و باربری می کنم و به وقت مستی می سرم. یک ((من)) درونم راه می افتد . شاید این به نظر خیلی ها خوب باشد ،اما من نمی خواهم مثل عقده ای ها همه اش خودم را اثبات کنم . می خواهم خوش بخت باشم. چه من باشم،چه نیم من . غرور زمینم می زند.
ادامه دارد
═══🖤ℒℴνℯ🖤══
🥀@sahele_aramesh313🥀
#برساحــــــــــل_آرامشــــــــــࢪ