#رمان🏴
#رنج_مقدس_قسمت_سی_شش🥀
شب که می آید، منتظر عکس العملش می شوم . در اتاق را که باز می کند ، قبل از این که حرفی بزند لباس نیم دوخته اش را بالا می گیرم و می گویم : دست و صورتت رو بشور ، وضو بگیر ، موهاتو شونه کن ، مسواک هم بزن ، بیا لباست رو بپوش .زود باش.
چشمانش را درشت می کند . لبش را جمع می کند و می رود و می آید . لباسش را می پوشد . دورش می چرخم و همه چیز را اندازه می کنم . سکوت کرده ، حاضر نیست حرف بزند . می دانم که دارد ذخیره می کند که به وقتش همه را یکجا درست و حسابی بگوید. کم نمی آورم:
- این قاعده را هم خوب رعایت می کنی ها . قاعده ی زمان مناسب ، مکان مناسب، بیان مناسب برای حرف زدن. خوبه ، خیلی خوبه . شاگرد خوبی هستی . حرف های آدم خراب می شه اگه وقت خوبی انتخاب نکنه . شخصیت هم خراب می شه اگه کلامش خوب و به جا نباشه ، مکان هم که حرف آدم رو پیش می بره دیگه .
نگاه و اخمش حالا پر از ناسزاست . آستین هایش را با سوزن وصل می کنم و هلش می دهم سمت در و می گویم :
- برو مامان پسرش رو ببینه که چقدر رو قیمتش اومده .
مامان سرش را می چرخاند و وقتی علی را می بیند ، گل از گلش می شکفد و می گوید :
- هزار ماشا الله .
- مدیونید اگه به من از این حرف ها بزنید .
علی طاقت نمی آورد و بلند می گوید :
- ای خدای خودشیفتهها ، ای خدای دختران فرهیخته !
می خندم . پدر می گوید :
- خانم، حالا دیگه با این لباس می شه رفت خواستگاری .
علی به روی خودش نمی آورد و جوابی نمی دهد .
موقع خواب هنوز پایم را برای مسواک زدن از در بیرون نگذاشته ام که علی می گوید:
- اسم کسی که می تونه از فضای مه آلود بیرونت بیاره رو ننوشته بودی .
چشمانم را از حرص می بندم و به سمت علی بر می گردم :
- شد من یه مطلبی بنویسم و تو نخونی .
نگاه حق به جانبی می کند :
- اشتباه نکن لیلا جان ! دفترت باز بود من نگاهم افتاد . اصلا نوشتنی رو برای چی می نویسند. برای اینکه خونده بشه دیگه . چند بار اینو بگم.
اینجا همیشه من متهمم و این برادر محق . تکیه به چهار چوب در می دهم . کمی صدایش را جدی می کند و ادامه می دهد :
- نه جدی پرسیدم ، به کسی هم رسیدی ؟
نگاهش می کنم فقط . این را از نگاهم می فهمد که هنوز همراهی اش را قبول ندارم .
بی خیال می شود و می گوید:
- نه برو صورتت رو بشور ، مسواک بزن ، موهات رو شونه کن ، آب بخور حالت عوض بشه .
بیدار موندم چند کلمه حرف بزنیم . تازه از این که تلفن رو قطع کردی هنوز دلخورم.
جای ایستادن من نیست . می روم بیرون . آب خنک را که به صورتم می زنم جریان پیدا کردن آرام خون را زیر پوستم حس می کنم .
آرام تر از همیشه وضوی خوابم را می گیرم و مسواک می زنم . مزهی شور نمکی که به جای خمیر دندان روی دندان ها و لثه ام می کشم ، تلخی افکارم را به هم می ریزد. علی همچنان در اتاقم است و این بار دارد با گوشیاش ور می رود .
میخواهم کتابم را بردارم و بخوانم که میگوید:
- برام خیلی جالب بود که شک و تردیدها و حیرتهای طول زندگی در دنیا رو به فضای مه آلود تشبیه کرده بودی.
شاید چون خودم قبلا تجربه اش کردم و ضربه فنی هم شدم .
تکیه می دهد به دیوار و باهر دو دست ، صورتش را ماساژ می دهد .
موهایش به هم ریخته است . برای اینکه بتواند زودتر بخوابد میگویم :
- من سال ها به این فضا فکر کردم . مخصوصا وقتی که پانزده شانزده ساله بودم و انواع و اقسام سوال ها سراغم می اومد .
صبح مسلمون بودم، عصر پر از شبهه، شب گرفته و افسرده، نمی دونم تو اصلا این طوری بودی یانه؟
سرش را به تایید حرفم تکان می دهد :
- سوال هایی که آن قدر کلاف زندگیت رو به هم می پیچوند که می شدی عین کلاف سردرگم.
حس می کنم که سختی این حالت برای من و علی مشترک نبوده است .
من تنها و دور از خانواده بوده ام. با مشکلات اختلاف سنی زیادم با پدربزرگ و مادر بزرگ مواجه بودم ، آینده ام مبهم بود، مریضی و کارهای زیاد و سختی درس ها و دوری راه و مرخصی های اجباری تحصیلی ام ...
نه ، علی مرا نمی فهمد....
ادامه دارد ...
═══🖤ℒℴνℯ🖤══
🥀@sahele_aramesh313🥀
#برساحــــــــــل_آرامشــــــــــࢪ
#خلوتشبـــــانه 🌙
امشب قبڵ خواب
وضو بگیࢪ وقتی میری توے رخت خواب
قرآن رو بذار روبروت ...
و از هرجایی دوست داشتی باز کن 🍃
قبل خواب آرامش بگیــــــــــر ...
با حال خوب کن های واقعے ...👌
خدا همراهتونه هرجا که باشید،
قدم به قدم،
تویِ سخت ترین و
حساس ترین لحظهها،
پس بدونِ ترس ادامه بده :)
.
#باتوڪلبخواب
═══🖤ℒℴνℯ🖤══
🥀@sahele_aramesh313🥀
#برساحــــــــــل_آرامشــــــــــࢪ
#صفحه_سیصدوهشتاد_نه
به نیابت از:شهیدان🌷
═══🖤ℒℴνℯ🖤══
🥀@sahele_aramesh313🥀
#برساحــــــــــل_آرامشــــــــــࢪ
صبــــــــــح قشنگتوݩ بخیࢪ 😍
رفیق قـــــوے و پرنشاط
اصلا مومݩ هراتفاقے هم بیوفتہ
نشاطش رو ازدست نمیده 😎💪
چوݩ میدونہ اونے ڪه داره مدیریت و اداره مےکنہ هرچیز رو خداے قادࢪ علےکل شی هست 🍃
امروز بہ همه انرژی مثبت بده
بہ عنوان یہ بنده خوب خدا 😍
ڪه همیشه خبر از رحمتش داره
روز هاے بد هیچ وقت نمےمونہ
و دائم ایام درگــــــــــذره
روزهاے خوب کم کم میاد😌
همون روزهایی ڪه میگی آخیــــــــــش
بریم ڪه زندگے منتظرمونہ😍
میخواد بهموݩ قشنگےهاش رو نشون بده
ڪه تهش بگیم
"وما رَمیتُ الا جمیلا"
#یاامامرضاسلام
#غیرتوڪدومرفیقسنگتمومگذاشتبرام؟
#حدیث_زندگی
🌟 پیامبر اعظم (صلیاللهعلیهوآله) می فرمایند:
✔️لا تَكرَهُوا الفِتنَه فِي آخِرالزَّمانِ فَاِنَّها تُبير المُنافِقين
از فتنه و آزمايش در آخرالزمان نگران نباشيد چرا كه موجب نابودي منافقان خواهد شد.
📚ميزان الحكمه، حديث شماره 15748
═══🖤ℒℴνℯ🖤══
🥀@sahele_aramesh313🥀
#برساحــــــــــل_آرامشــــــــــࢪ
#سبک_زندگی
🌹شهید حمید ایرانمنش
✔️من و حمید به کمترین چیزها راضی بودیم ؛ به همین خاطر بود که خریدمان ، از یک دست آینه شمعدان و حلقه ازدواج فراتر نرفت !
برای مراسم ، پیشنهاد کردم غذا طبق رسم معمول تهیه شود که به شدت مخالفت کرد ! گفت : « چه کسی را گول میزنیم ، خودمان یا دیگران را ؟ اگـر قـرار است مجلسـمان را اینطور بگیریم ، پس چرا خریدمان را آنقدر ساده گرفتیم ؟! مطمئن باش این جـور بریـز و بپاش ها اسراف است و خدا راضی نیست .
تو هم از من نخواه که بر خلاف خواسـت خـدا با اینکه برای مراسم ، استاندار ، حاکم شرع و جمعی از متمولین کرمان آمده بودند ، نظرش تغییری نکرد و همان شام ساده ای که تهیه شده بود را بهشان داد !
حمید می گفت : « شجاعت فقط تو جنگیدن و این چیزها نیست ؛ شجاعت یعنی همین که بتوانی کار درستی را که خلاف رسم و رسوم بـه غلـط جا افتاده است ، انجام بدهی »
📚 چریک ، ص 35 و 36
═══🖤ℒℴνℯ🖤══
🥀@sahele_aramesh313🥀
#برساحــــــــــل_آرامشــــــــــࢪ