#رمان
#محافظ_عاشق_من_قسمت_سی_هشت🌹
از عالم و آدم جدا شدم به سمت کتابم پرواز کردم .
« قرار بود اولین روز دانشگاه را آغاز کند . مثل همیشه لباس مرتبی را پوشید و از اتاقش حسنا را صدا زد : حسنا ؟ امروز کلاس داری ؟
ـ آره ، مهدا میاد دنبالم .
ـ نمی خواد بگو نیاد ، باهم میریم .
حسنا وارد اتاق برادرش شد و ادامه داد ؛ امروز چهلم خواهر یکی از همکلاسی های منو امیرحسینه ، مهدا گفت اونم میاد یه پروژه مشترک داشتیم با مهدا اینا ، هم کلاسیمم بود برا همین مهدا هم میاد
ـ خیلی خب پس من برم تو خودت میای ؟
صدای تلفنش مانع از پاسخ دادن به برادرش شد ؛
الو ، جانم . سلام ... باشه اومدم ... ماشین نداااااری ؟! ... آره ، کلاس داشتن معلولین ذهنی ... ماشین مامانمم نیست ... صبر کن !
ـ محمد ؟ ما هم میبری ؟
محمدحسین کلافه سری تکان داد و گفت : باشه
حسنا لبخندی به برادرش زد رو به فرد پشت خط گفت : الو مهی ؟ داداشم میرسونتمون ... نه بابا چه مزاحمتی من و امیر همیشه با شما میایم ... نمیخواد معذب باشی .... تو که رو کم کن عالمی ... برو بابا ... پایین منتظر میشی تا بیام ، فهمیدی ؟! .... آفرین
ـ ممد بریم !
ـ حالا چرا اینقدر اصرار میکنی ...
حسنا انگشت تهدید را بسمت محمدحسین گرفت و گفت : این نیم وجبی خط قرمز منه ، اوکی ممد جان ؟!
ـ اون انگشتتو بیار پایین چشمو درآوردی !
.ــــــــ ♥ ـــــــ.ــــــــ ♥ــــــــ.ـــــــــ.
ـ سلام مهی جون
ـ سلامو ....
ـ آتشی نشو عشخم ، مهدعلیا
ـ خدا بگم تو و فاطمه رو چیکار کنه ، آغا یه مهدا گفتن اینقدر سخته ؟!
ـ ها والا .
+ سلام
با صدای محمدحسین هر دو بسمتش برگشتند .
ـ سلام ، ببخشید مزاحم شما شدیم
+ نه خواهش میکنم ، بفرمایید .
به دانشگاه که رسیدند با هم خداحافظی کردند و هر کدام به سمتی رفتند ، مهدا تا شروع کلاسش ۵ دقیقه وقت داشت به سرعت به کتابخانه رفت و کتابش را تحویل داد و سپس به سمت کلاسش رفت .
═══♥️ℒℴνℯ♥️══
💖@sahele_aramesh313💍
#برساحــــــــــل_آرامشــــــــــࢪ
#صفحه_پونصدوپنجاه_شش
به نیابت از:شهیدان🌷
═══♥️ℒℴνℯ♥️══
💖@sahele_aramesh313💍
#برساحــــــــــل_آرامشــــــــــࢪ
با طلوع آفتاب، زندگی میشکفد
زمانی دیگر برای ساختن رویاها و آغاز یک داستان نو...
لبخند بزن و امروز سفر تازهای خلق کن
سلام صبحتون بخیر
═══♥️ℒℴνℯ♥️══
💖@sahele_aramesh313💍
#برساحــــــــــل_آرامشــــــــــࢪ
#حدیث_زندگی
💎امام صادق علیه السلام فرمودند:
هر گاه کسی به سفر رفت و از سفر آمد، به اندازه ای که در توانش است برای خانواده اش سوغاتی بیاورد،اگر چه سنگی باشد.
📗بحارالانوار، جلد ۷۳، ص ۲۸۲
#سفر
قابل توجه حاج اقا هایی ک ازمکه برخواهندگشت😁
═══♥️ℒℴνℯ♥️══
💖@sahele_aramesh313💍
#برساحــــــــــل_آرامشــــــــــࢪ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#خوشمزه_امروز
این کیک عصرونه خوش بافت از اون کیکاست که سه سوته درستش کنی 😋
مواد لازم :
تخم مرغ ۳ عدد
شکر ۱ و نیم لیوان
وانیل ۱/۳ ق چ
روغن ۲/۳ لیوان
ماست یه لیوان
آرد ۲.۵ لیوان
بیکینگ پودر ۲ ق چ
پودر کاکائو ۲ ق چ
═══♥️ℒℴνℯ♥️══
💖@sahele_aramesh313💍
#برساحــــــــــل_آرامشــــــــــࢪ
#خوبه_که_بدونیم
☀️درتابستان لباس های مناسب بپوشید.
👚از پوشیدن لباس های نایلونی وضخیم پرهیز کرده ولباس های خنک ومناسب با جنس کتان ونخی استفاده کنید.
═══♥️ℒℴνℯ♥️══
💖@sahele_aramesh313💍
#برساحــــــــــل_آرامشــــــــــࢪ
#زندگی_جانم
❌یه نقص اخلاقی که بین خانوما خیلی شایعه
وابستگی بیش از حد به شوهر و گدایی محبته.
❌میخوایم از امروز این ویژگی منفی را از خودمون دور کنیم،
🔵خانوم گلم از تو مکالماتمون با شوهرمون جملاتی از این قبیل رو باید حذف کنیم:
❌تو منو دوست نداری
❌تو چرا به من توجه نمیکنی؟
❌دوستم داری؟؟!
❌احساس میکنم علاقه ت به من کم شده مثل قبلنا دوستم نداری...
🔵جالبه بدونید مردی که این جملاتو از همسرش میشنوه بیشتر بدش میاد!!!و اتفاقا بیشتر ازش دوری میکنه...
═══♥️ℒℴνℯ♥️══
💖@sahele_aramesh313💍
#برساحــــــــــل_آرامشــــــــــࢪ
#همسفر_جاده_عشق
❣در دعوا با همسرمون
حق نداریم مسایل و مشکلات #کهنه رو مطرح کنیم. تو هر دعوا فقط راجع به #همون موضوع بحث میکنیم.
═══♥️ℒℴνℯ♥️══
💖@sahele_aramesh313💍
#برساحــــــــــل_آرامشــــــــــࢪ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ
#لجبازی
کسانی که درباره لجبازی کودکشون سوال پرسیدند و گفتند چیکار کنیم واقعا از لجبازی هاش کلافه شدیم
حتما کلیپ بالا رو ببینید👆
═══♥️ℒℴνℯ♥️══
💖@sahele_aramesh313💍
#برساحــــــــــل_آرامشــــــــــࢪ
#تربیت_فرزند
بهترین برخورد با کودکانی که بدخواب شدهاند، چیست؟
1- سعی نکنید هر ساعت از روز، او را مجبور کنید که بخوابد.
2- در طول روز، سعی کنید با بازی کردن، او را خسته کنید.
3- تا شب صبرکنید تا در وقت مناسب و پس از آنکه غذایش را خورد، او را به اتاقش ببرید.
4- او را در تخت خودش بخوابانید و چراغ را خاموش کنید.
5- حالا، برایش یک داستان تعریف کنید. بهتراست که یک داستان تخیلی باشد تا توجهاش کاملا جلب شود.
6- از نوازش کردنش، غافل نشوید و توجه داشته باشید که بهخاطر بدقلقی کردنش، از کوره در نروید.
═══♥️ℒℴνℯ♥️══
💖@sahele_aramesh313💍
#برساحــــــــــل_آرامشــــــــــࢪ
#رمان
#محافظ_عاشق_من_قسمت_سی_نهم🌹
وارد کلاس شد و همان جای همیشگی نشست . جزوه جلسه قبل را بررسی کرد و توجهی به کنجکاوی های اطرافیانش نسبت به آقای متفاوت نکرد .
با ورود استاد همه در جای خود قرار گرفتند و استاد بعد از حضور و غیاب گفت : از امروز یه نفر به کلاس ما اضافه شدن ، امیدوارم با ایشون همکاری لازم رو داشته باشین ، خب آقای دکتر خودتون رو معرفی کنین
- سلام عرض میکنم خدمت شما و دانشجو های عزیز ، سید محمد حسین حسینی هستم دانشجوی دکتری دانشگاه صنعتی شریف و قراره یه مدت مزاحم شما بشم ، امیدوارم اوقات خوبی در کنار هم داشته باشیم .
بچه ها تک تک تبریک گفتند که استاد گفت : بچه ها یه نفر جزوه ی سه جلسه اخیر رو بده به آقای دکتر
ثمین : من میدم بهشون
- جزوتون کامله ؟ یادمه غیبت داشتید جلسه قبل
ثمین از اینکه ضایع شده بود عصبانی بود که با حرف استاد فوران کرد .
استاد : خانم فاتح ؟ شما می تونید جزوتون رو بدید به آقای حسینی ؟
- بله چشم استاد .
- ممنون دخترم .
رو به محمدحسین با سری افتاده گفت : بعد از کلاس تشریف داشته باشین میدم خدمتتون .
- اگر لازم ...
- فعلا نیازی بهش ندارم .
- متشکرم
آرام خواهش میکنمی گفت و به تدریس گوش سپرد . بعد از اتمام کلاس گوشه ی کلاس منتظر محمدحسین شد .
- این صفحات که علامت زدم صفحاتی هست که استاد تاکید بیشتری داشتن به اهمیتش ، صفحه آخر هم مطالعه خودمه و ضمنا اونایی که با خودکار مشکی نوشتم تحلیل خودمه نه صرفا برداشت مستقیم از توضیح استاد .
- بله ، متشکرم .
ثمین : همیشه اینقدر برای همکلاسی هات وقت می ذاری ؟
- شما احاطه کامل به احوالات همکلاسی ها داری
- خیلی زر زر میکنی مهدا خانوم
- بنظر خسته میاین بهتره استراحت کنین .
و رو به محمدحسین گفت : اگر سوالی داشتین ...
- هوی عجوزه بفهم چی میگی
بی توجه به ثمین ادامه داد ؛ از نوشتار جزوه وقت کلاس در خدمتم و آرام تر گفت ؛ تا شروع میان ترم لازمش ندارم بعدش ممنون میشم بدینش به حسنا .
- بله حتما ، متشکرم ازتون .
و به کلاسی که با مهراد داشت راه افتاد ، ثمین با خشونت بسمتش رفت چادرش را در دست گرفت و گفت ؛ چه لذتی میبری منو عذاب بدی ؟! هان ؟ مگه یه جزوه چی بود عقده ای ؟!
- هیچ علاقه ای ندارم باهات بحث کنم ، دیدی که استاد ازم خواست ، اصلا نمی فهممت ثمین ...
و چادرش را از دست های از خشم مشت شده ی ثمین گرفت و بسمت کلاس رفت .
═══♥️ℒℴνℯ♥️══
💖@sahele_aramesh313💍
#برساحــــــــــل_آرامشــــــــــࢪ
#صفحه_پونصدپنجاه_هفت
به نیابت از:شهیدان🌷
═══♥️ℒℴνℯ♥️══
💖@sahele_aramesh313💍
#برساحــــــــــل_آرامشــــــــــࢪ
هر روز صبح شروع یک صفحه از داستان زندگی توست ؛ پس بهترینشو بساز
سلام صبح بخیر
═══♥️ℒℴνℯ♥️══
💖@sahele_aramesh313💍
#برساحــــــــــل_آرامشــــــــــࢪ
#حدیث_زندگی
امام صـــــادق علیہ سلام
بھترین زن ها
زنانےاست ڪه برای شوهرش
خوشبــــــــــو باشد
═══♥️ℒℴνℯ♥️══
💖@sahele_aramesh313💍
#برساحــــــــــل_آرامشــــــــــࢪ