eitaa logo
ساحل رمان
8.6هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
950 ویدیو
19 فایل
رمان‌های [ نرجس شکوریان‌فرد ] را این‌جا بخوانید✨ . . بعضی لحظه‌ها سخت و کسل‌کننده می‌گذرند :( . یک حرفی نیاز دارم تا این لحظات ناآرام را، آرام‌بخش کنم🌱 . نویسنده‌هایی هستند که خاص لحظات من می‌نویسند♡✍🏻 . . ارتباط با ما: @sahele_roman
مشاهده در ایتا
دانلود
یک ماهی از برگشتنم می‌گذشت و خنکای نسیمِ آرامش به قلب سوخته‌ام می وزید؛ آرامشی ابدی که با ترک همیشگی آن خانه و زندگی نصیبم شد. نشستم پشت میز و لای برگه های کتاب رنج مقدسم را گشودم. مدت ها بود دل و دماغ کتاب خواندن نداشتم اما دلم برای لیلا تنگ شده‌بود. از صفحات اول باز مطالعه را آغاز کردم. رسیدم به سهیل، همانی که برایم هم رسم و نام صالح بود. با ولعی بیشتر انگار که برای اولین بار کتاب به دستم رسیده باشد، گوش جان سپردم به افکار لیلا که می‌گفت سهیل همسر خوبی بود اما برای من نه. سهیل در بازی های کودکی اگر حامی او بود، در زندگی هم می‌خواست همان‌گونه باشد، همان قدر فانتزی و همان‌قدر عاشقانه که می‌خواست او را از عقده های جمع شده توی دلش امان دهد. سهیل می‌خواست جای خالی تمام نداشته هایش را پر کند، سهیل همانی بود که همیشه برایش رویا می بافت اما سهیل... ندای درونش حرف دیگری داشت: پازل گمشدهٔ افکارش با سهیل پر نمی‌شد! سهیل در برابر لیلا، همانی بود که صالح در برابر من. همان اندازه عاشق و دلخسته و حامی و همان اندازه متعصب و کج‌فکر. پا به پای لیلا که می رفت و می آمد و سهیل را از ذهنش خط می‌زد اشک حسرت ریختم؛ اشک ریختم که چرا را سال ها بود وقف در گردش میان دوستانم می‌چرخاندم و خودم یک خط از فلسفهٔ قصه اش را به خاطر نداشتم. فرق من با لیلا، نه در احساسات دخترانه‌ام بود نه حتی عقده‌های سر باز کردهٔ دلم، فرق من با لیلا در خیال بود و فکر! او واقعی زندگی می‌کرد من فانتزی. او همان‌قدری فکرمی‌کرد که من، همان‌قدری می‌خواند که من، همان‌قدری می‌نوشت و می‌گفت و رنج می‌کشید که من... اما او جام واقعیت را نوشید و من غرقه در اقیانوس خیالات گرفتار صالح شدم. لیلا از همان قدم اول به جای دنبال آیه و نشانه گشتن، سهیل را به چالش کشید، دنیا را از نگاهش دید و توحش او را در یک سیلی دریافت. هرچه کشیدم از خودم بود و یک به یک زخم هایی که بر پیکرم نشست بانگ بود بر غلط انداز توی سرم از زندگی که بیدار شوم و حالا که نور دارد از همین زخم ها راهش را می‌گیرد و بر قلبم می‌تابد برای شما بنویسم. ای کاش می‌شد تمام صحنه هایی که رمان‌ها و فیلم‌ها برای فاطمهٔ درونم رویا بافته و بر تنش کرده‌اند، قیچی حقیقت به دست پاره پاره کنم. و فریاد بر آورم: کمی فکر کن، نه خیال، لطفا ای من درون! ✍🏻نظر واقع‌گرایانه‌ای خواننده‌ی کتاب رنج مقدس!