هوای نفس عامل تسلیم نشدن در برابر حقیقت
[چند جمله از نهج البلاغه در باب ایمان] حضرت میفرمایند: «سبیل ابلج المنهاج انورالسّراج»(خطبه 156)؛ ایمان، راهی است که مسیر آن کاملاً روشن است. ایمان، فروزندهترین چراغ است. مراد از ایمان در این عبارت امیرالمؤمنین (علیهالصّلاةوالسّلام)، ایمان دینی است؛ یعنی ایمان به خدا و روز جزا و پیغمبر، و همین ایمانی که ادیان مردم را به آن فرا میخوانند. البته اهمیت مطلق ایمان معلوم است؛ چون ایمان پایهی عمل و حرکت انسان است. تا انسان به چیزی دلسپرده و گرویده نباشد، در راه آن حرکت نمیکند. ایمان با علم فرق دارد. انسان گاهی به حقیقتی عالم است، اما گرویدهی به آن نیست. یعنی در ایمان، فقط دانا بودن و عالم به صدق بودن کافی نیست؛ چیزی اضافهی بر این علم لازم است. البته ایمان بدون علم هم ممکن نیست - ایمان با شک و تردید معنا ندارد - اما علم به تنهایی هم برای ایمان کافی نیست؛ کمااینکه میبینید قرآن دربارهی موسی و قضایای فرعون میفرماید: «و جحدوا بها واستیقنتها انفسهم ظلما و علوّا» (۲)؛ یعنی وقتی موسی دعوت خودش را مطرح کرد، ملأ فرعونی فهمیدند او راست میگوید و حقیقت است؛ اما بعد از آنکه موسی این معجزهی عجیب را نشان داد و بعد از آنکه ساحران و جادوگران - که تصور میشد کار موسی هم از قبیل کار آنهاست - خودشان اعتراف کردند این از نوع کار آنها نیست و با وجود تهدید فرعون سجده کردند و به موسی ایمان آوردند و مرگ را پذیرا شدند، برای آنها روشن شد که موسی حقیقت میگوید؛ اما درعینحال این حقیقت را انکار کردند؛ «جحدوا بها واستیقنتها انفسهم». یقین داشتند که موسی راست میگوید، اما درعینحال انکار کردند. چرا؟ زیرا «ظلما و علّوا»؛ بهخاطر اینکه استکبار و هواهای نفسانیشان و ظلمی که میخواستند بکنند، نمیگذاشت تسلیم شوند. ایمان و گرویدن، نوعی تسلیم است؛ تسلیم حقیقتی شدن. گاهی انسان حقیقت را میفهمد، اما دلِ خود را تسلیم این حقیقت نمیکند و در مقابل آن میایستد. لذا میبینید در مقابل علم، جهل و شک است؛ اما در مقابل ایمان، جهل نمیآورند؛ در مقابل ایمان، کفر میآورند؛ یعنی پوشاندن. انسان گاهی حقیقتی را قبول دارد، اما آن را میپوشاند و پنهان میکند. نقطهی مقابل پوشاندن، ایمان است؛ یعنی دل سپردن، گرویدن، سر سپردن، حقیقت را با همهی وجود پذیرفتن و در مقابل آن تسلیم شدن. هر چیزی که شما آن را حقیقت میپندارید، اگر به آن ایمان آوردید، این میشود پایهی عمل شما. امروز شما میبینید عدهیی با حرارتِ تمام از فلان مبنای اقتصادی یا اجتماعی دفاع و برای آن سرمایهگذاری میکنند. مثال واضحتر، وجود گرایشهای مارکسیستی در دورهی جوانیِ خودمان است که بعضی از شماها هم آن دوره را درک کردهاید. عدهیی واقعاً در مقابل آن مفاهیم مارکسیستی حاضر بودند جان خودشان را بدهند. اینها دل سپرده و ایمان آورده بودند. این ایمان، منشأ عمل میشود؛ آن هم عملی به این دشواری؛ مبارزه کردن و در میدان بودن و کشتن و کشته شدن. اگر ایمان به مبنایی وجود داشت، آن انسان میشود خودکار به سمت هدفهای آن ایمان؛ لازم نیست دایماً به او تذکر دهند. ایمان، عمل را به دنبال میآورد، که در جملهی بعدی این را عرض میکنیم.
گفتیم در اینجا مراد امیرالمؤمنین ایمان دینی است؛ ایمان به یک شیء باطل و ایمان به بت و بتمداری نیست؛ ایمان به خدای لاشریک له و ایمان به نبوتها و ایمان به حقایق و ایمان به قیامت است. میفرماید: «سبیل ابلج المنهاج»؛ یعنی مسیر این راه، بسیار روشن است. اگر کسی با عقل و فطرتِ خود وارد این میدان شود، راه را روشن و بیتردید و بیشبهه میبیند؛ «انورالسّراج» است. بعد دنبالهاش این است: «فبالأیمان یستدلّ علی الصّالحات»؛ از راه ایمان، انسان به اعمال صالح میرسد. ایمان است که انسان را میکشاند و به عمل صالح دلالت میکند. بعد بلافاصله میفرماید: «و بالصّالحات یستدلّ علیالأیمان»؛ عمل صالح هم انسان را به ایمان دلالت میکند. یعنی یک تأثیر و تأثر متقابل وجود دارد. بهنظر من این نکتهی خیلی مهمی است. ما باید ایمان خود را با عمل صالح تقویت کنیم؛ کمااینکه عمل صالح را باید از راه ایمان بشناسیم.۱۳۸۳/۰۸/۲۰
بیانات مقام معظم رهبری در دیدار رئیسجمهور و اعضای هیأت دولت
انس با صحیفه سجادیه
یکی دیگر از شعبههای جهاد، «و شنئان الفاسقین» است؛ یعنی جدا شدن از جریان فسق و کفر؛ این را من مخصوصا
👆با تشکر از خواهر جوادی بابت ارسال بیانات مقام معظم رهبری در خصوص ایمان
با تشکر از م ن :
شانزده نکته برای تقویت ایمان
https://article.tebyan.net/184443/16%D9%86%DA%A9%D8%AA%D9%87-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D8%AA%D9%82%D9%88%DB%8C%D8%AA-%D8%A7%DB%8C%D9%85%D8%A7%D9%86
❇️ #تفسیر_خوانی قرآن کریم
هر روز یک آیه
تفسیر نور – استاد محسن قرائتی
سوره #بقره
#بقره_30
وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلاَئِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً قَالُواْ أَتَجْعَلُ فِيهَا مَن يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاء وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ قَالَ إِنِّي أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ (30)
وهنگامى كه پروردگارت به فرشتگان گفت: من بر آنم كه در زمين جانشينى قرار دهم. فرشتگان گفتند: آيا كسى را در زمين قرار مى دهى كه در آن فساد كند و خون ها بريزد؟ در حالى كه ما با حمد و ستايش تو، ترا تنزيه و تقديس مى كنيم. خداوند فرمود: همانا من چيزى مى دانم كه شما نمى دانيد.
👌 انسان مى تواند اشرف مخلوقات و لايق مقام خليفةاللهى باشد. «جاعل فى الارض خليفة»
👤استاد #قرائتی
⏺کانال انس با #صحیفه_سجادیه
🆔 @sahife2
base.apk
13.3M
👆این نرم افزار را نصب کنید و از روی آن در این دوره ی تفسیر خوانی با ما همراه باشید
برنامه ی #نهج_البلاغه_خوانی
#نهج_البلاغه_حكمت_162
◀️ پنهان داشتن راز
🔴 و قَالَ (علیه السلام) : مَنْ كَتَمَ سِرَّهُ، كَانَتِ الْخِيَرَةُ بِيَدِهِ [فِي يَدِهِ].
🔴 آن كس كه راز خود را پنهان دارد، اختيار آن در دست اوست.
🖋کانال انس با صحیفه سجادیه
🆔 @sahife2
◀️ روش حفظ اسرار
📋 امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه تأكيد بر حفظ اسرار مى كند و مى فرمايد: «كسى كه راز خود را بپوشاند همواره اختيار آن به دست اوست (و كسى كه نپوشاند از اختيارش بيرون مى رود.)»; (مَنْ كَتَمَ سِرَّهُ كَانَتِ الْخِيَرَةُ بِيَدِهِ).
منظور از سرّ، امورى است مربوط به انسان كه اگر ديگران از آن آگاه شوند ممكن است مشكلات عظيمى براى وى فراهم سازند; مثلاً شخصى كه معتقد به مذهب اهل بيت است و در ميان متعصبان لجوج و نادانى از مخالفان قرار گرفته است، بديهى است اگر سرّ خويش را فاش كند جانش به خطر مى افتد و گاه افشاى اسرار سبب مى شود كه حسودان انسان را از رسيدن به نتيجه كارش باز دارند و به اصطلاح چوب لاى چرخ هايش بگذارند يا رقيبانى باشند كه براى حفظ منافع خود پيش دستى كنند و كارى را كه او ابداع كرده از وى بگيرند و به ثمر برسانند و از فوايد آن بهره گيرند و ابداع كننده اصلى را محروم سازند. بديهى است عقل مى گويد: در چنين مواردى اسرار را بايد مكتوم داشت و حتى براى عزيزترين عزيزان بازگو نكرد، زيرا آن عزيزان هم عزيزانى دارند كه براى آنها بازگو مى كنند و چيزى نمى گذرد كه آن سرّ، همه جا منتشر مى شود و صاحب سرّ در رسيدن به اهدافش ناكام مى ماند.
در نامه 31 نهج البلاغه (نامه امام به فرزند دلبندش امام حسن مجتبى(عليهما السلام)) نيز اشاره به كتمان سرّ شده است. همچنين در حكمت 6 و 48 نيز امام(عليه السلام) بر اين معنا تأكيد كرده است. مسئله کتمان اسرار به قدرى اهمیت دارد که در حدیثى امام صادق(علیه السلام) آن را همچون خونى مى شمرد که فقط باید در درون رگ هاى خود انسان جریان یابد، مى فرماید: «سِرُّکَ مِنْ دَمِکَ فَلاَ تُجْرِیهِ فِی غَیْرِ أَوْدَاجِکَ».
البته مسئله کتمان سرّ در مسائل اجتماعى که براى یک جامعه سرنوشت ساز است از اهمیت بسیار بیشترى برخوردار است و چه بسا افشاى یک سرّ سبب حمله غافل گیرانه دشمن و ریخته شدن خون هاى بى گناهان گردد. در تاریخ زندگى پیامبر(صلى الله علیه وآله) موارد زیادى مى بینیم که از طریق کتمان، پیشگیرى از خسارات مهمى بر جامعه اسلامى کرد و از آن جمله مسئله کتمان اسرار در فتح مکه بود که با دقت انجام شد و هنگامى که لشگر اسلام با عِدّه و عُدّه فراوان در کنار مکه فرود آمدند تازه مکیان از جریان باخبر شدند و همین امر سبب شد مقاومتى نشان ندهند و خونى ریخته نشود و فوج فوج اسلام را پذیرا شوند.
گاه مى شد رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) هنگامى که به گروهى براى یکى از جنگ هاى اسلام مأموریت مى داد براى این که دشمن از هدف آگاه نشود دستور مى داد نامه اى بنویسند و آن را به صورت سربسته به فرمانده لشگر مى داد و مى فرمود: هنگامى که به فلان نقطه رسیدید نامه را باز کنید و مطابق دستور عمل نمایید و به این ترتیب دشمن از نقشه هاى مسلمانان آگاه نمى شد.
این سخن را با حدیث پربار دیگرى از امیرمؤمنان(علیه السلام) ادامه مى دهیم که فرمود: «جُمِعَ خَیْرُ الدُّنْیَا وَالاْخِرَةِ فِی کِتْمَانِ السِّرِّ وَمُصَادَقَةِ الاَْخْیَارِ وَجُمِعَ الشَّرُّ فِی الاِْذَاعَةِ وَمُوَاخَاةِ الاَْشْرَارِ; خیر دنیا و آخرت در دو چیز جمع شده است: «کتمان سرّ و دوستى با نیکان و تمام شرور در دو چیز جمع شده: فاش کردن اسرار و دوستى با اشرار».
البته این قاعده کلى مانند غالب قواعد کلّى استثناى محدودى نیز دارد و آن در موردى است که انسان مى خواهد با شخص عاقل و دانایى مشورت کند و با کلى گویى نمى تواند نظر او را جلب نماید، بلکه باید جزئیات مطلب را با او در میان بگذارد تا بتواند از مشورت او بهره گیرد. هرگاه چنین کسى انسان رازدارى باشد مى توان اسرار را در اختیار او براى رسیدن به اهداف مشورت گذارد.
امام صادق(علیه السلام) در حدیثى که درباره شرایط شخص مورد مشورت بیان کرده مى فرماید: «چهارمین شرط (بعد از عقل و دیانت و صداقت) این است: «أَنْ تُطْلِعَهُ عَلَى سِرِّکَ فَیَکُونَ عِلْمُهُ بِهِ کَعِلْمِکَ بِنَفْسِکَ ثُمَّ یُسِرَّ ذَلِکَ وَیَکْتُمَهُ فَإِنَّهُ... إِذَا أَطْلَعْتَهُ عَلَى سِرِّکَ فَکَانَ عِلْمُهُ بِهِ کَعِلْمِکَ تَمَّتِ الْمَشُورَةُ وَکَمَلَتِ النَّصِیحَةُ; چهارمین شرط این است که او را بر سرّ خود آگاه سازى و همان گونه که تو درباره موضوع مورد مشورت آگاهى دارى او هم آگاهى داشته باشد سپس سرّ تو را پنهان و مکتوم دارد... هرگاه او را بر سرّت آگاه ساختى و علم او نسبت به آن موضوع مانند علم تو شد مشورت کامل مى شود و خیرخواهى به کمال مى رسد»
#نهج_البلاغه_حكمت_162
🖋کانال انس با صحیفه سجادیه
🆔 @sahife2
❇️ اعمال روزها و شب های #هفته
🙏 آداب ، اعمال ، ادعیه ، استعاذه ، تسبیح و نماز روز #شنبه
👉🏻 1da.ir/TXfZ6s2I
🙏کانال انس با #صحیفه_سجادیه
🆔 @sahife2
🔹 « #صحیفه_سجادیه و #نهج_البلاغه در نزد شیعه موقعیتی ممتاز دارند و گنج هایی هستند که خداوند به رایگان نصیب ما کرده است. طلاب باید در نهج البلاغه و صحیفه سجادیه عمیق شوند و در آن تعمق کنند و این کار از طریق مطالعه شرح ها و عمل به دستورات این کتب ارزشمند ممکن میشود. »
👈 آیت الله #مصباح_یزدی
👌این غزل حافظ را خطاب به صحیفه نورانی سجادیه زمزمه میکنیم :
✳️ دوش سودای رخش گفتم ز سر بیرون کنم
گفت کو زنجیر تا تدبیر این مجنون کنم
قامتش را سرو گفتم سر کشید از من به خشم
دوستان از راست میرنجد نگارم چون کنم
نکته ناسنجیده گفتم دلبرا معذور دار
عشوهای فرمای تا من طبع را موزون کنم
زردرویی میکشم زان طبع نازک بیگناه
ساقیا جامی بده تا چهره را گلگون کنم
ای نسیم منزل لیلی خدا را تا به کی
ربع را برهم زنم اطلال را جیحون کنم
من که ره بردم به گنج حسن بیپایان دوست
صد گدای همچو خود را بعد از این قارون کنم
ای مه صاحب قران از بنده #حافظ یاد کن
تا دعای دولت آن حسن روزافزون کنم
🔅 برنامه ی روزانه #حافظ_خوانی
#حافظ_غزل_349
◀️ کانال انس با #صحیفه_سجادیه
🆔 @sahife2
#دعا_دوم_7
🔹 پیامبر گرامی اسلام صل الله علیه و آله در دعوت به سوى تو، آشكارا با خويشان و نزديكانش رو در رو قرار گرفت و در مسير خشنوديت با اشخاص خانوادهاش جنگيد و در راه برقرارى دينت، از خويشاوندانش بريد و نزديك ترين بستگانش را به سبب انكارشان، از خود دور كرد و دورترين را به علت پذيرفتن دين تو، به خود نزديك فرمود. با بيگانهترين مردم، به خاطر تو دوستى ورزيد و با نزديكترين خويشان، به هواى تو دشمنى كرد.
👌بخشی از دعای #دوم
◀️کانال انس با #صحیفه_سجادیه
🆔 @sahife2
#شرح_صحیفه_سجادیه_انصاریان_دعا_2
#دعا
#دعا_دوم_7
قسمت 4
✳️ #مباهله پيامبر همراه با اهل بيت
از جمله جايگاه خانواده وحى در پيشبرد رسالت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله حكايت مباهله است كه بين رسول خدا صلى الله عليه و آله و نصاراى نجران اتفاق افتاده است در آنجا كه خداوند به پيامبر صلى الله عليه و آله مىفرمايد:
فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِل فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللَّهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ
بگو: بياييد ما پسرانمان را و شما پسرانتان را، و ما زنانمان را و شما زنانتان را، و ما نفوسمان را و شما نفوستان را دعوت كنيم؛ سپس يكديگر را نفرين نماييم، پس لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم.
آن گاه كه نصاراى نجران پيشنهاد مباهله را به رسول خدا دادند. رسول اللَّه صلى الله عليه و آله پاسخ داد: با شما با بهترين افراد اهل زمين و گرامىترين افراد در نزد خدا مباهله مىكنم. سپس آنان را به مباهله دعوت كرد و حضرت على عليه السلام و فاطمه عليها السلام و حسن عليه السلام وحسين عليه السلام از اهل بيت خويش را براى مباهله فرا خواند پس نصارى قدرت بر مباهله پيدا نكردند؛ زيرا به باطل بودن مذهب خود آگاه بودند و براى باقى ماندن در دين خود حاضر به جزيه دادن شدند.
عامر بن سعد از پدرش نقل كرده است كه گفت:
وقتى آيه نَدْعُ أَبْنَاءَنَا نازل شد رسول خدا صلى الله عليه و آله امير مؤمنان، فاطمه زهرا، امام حسن و امام حسين عليهم السلام را به نزد خويش خوانده و فرمود: اللَّهُمَّ هؤلاءِ اهْلى. خدايا! اينان اهل من هستند.
👈 ادامه دارد ...
✍️ تفسير و شرح صحيفه سجاديه، ج3، ص: 13
دعای #دوم
◀️ کانال انس با #صحیفه_سجادیه
🆔 @sahife2
#شرح_صحیفه_سجادیه_انصاریان_دعا_2
#دعا_دوم_7
قسمت 5
✳️ پيامبر و عصر جاهليّت
جملات اين فراز دعا با مرورى به وضع عصر جاهليّت و اوضاع و احوال مردم عرب روشنتر مىشود، به همين خاطر به طور خيلى مختصر دورنمايى از آن زمان را با هم تماشا مىكنيم، تا معلوم شود رسول با كرامت اسلام در جهت تبليغ دين با چه قومى رو به رو بوده و براى احياى دين خدا گرفتار چه مشقّات و زجرها و رنج هايى شده است.
«در آن زمان حدود يك ششم مردم عربستان شهر نشين بودند كه بيشتر در نواحى جنوب، يمن و عدن و حضرموت و در قسمت شمال غربى، حيره و غسّان به سر مىبردند و در حجاز هم سه شهر مكّه و يثرب و طائف وجود داشت، ديگر ساكنان عربستان اعراب صحرانشين و بيابان گرد بودند و به طور كلّى شهر نشينان عرب هم خمير مايه اخلاق و روحيّات خود را از صحرانشينى و نظام قبيلهاى گرفته بودند.
عرب باديه تابع نظم و فرمانبرى و تسليم در برابر قدرت نيست، به خود و افراد قبيلهاش متّكى است و با ديگران همان مىكند كه ناسيوناليستهاى افراطى و نژاد پرستان با ديگر نژادها و ملّتها، هر جا بتوانند كشتار، غارت، دزدى، هتك ناموس، دروغ و خيانت را نسبت به ديگران مشروع مىدانند.
اعراب بدوى تابع حكومتى نبودند و نظم و سياستى نداشتند و اساس مليّت و جامعه آنان را، قبيله تشكيل مىداد. قبيله مجموع چند خانواده و قوم و خويشاوند است كه تحت رياست شيخ قبيله كه معمولًا كهنسالترين افراد قبيله است به سر مىبرند.
قوم و قبيله واحد مستقلّى بود كه بايد در همه چيز به خود متّكى باشد چون اقوام و قبايل ديگر اصولًا بيگانه به شمار مىرفتند و هيچ گونه حقوق و احترامى از نظر افراد اين قبيله نداشتند و غارت اموال و كشتن افراد و دزديدن و ربودن زنان جزو حقوق قانونى آنان بود، مگر اين كه با قبيلهاى پيمانى داشته باشند كه آنهم معمولًا ديرى نمىپاييد كه با يك جسارت كوچك از طرف يكى از افراد آن قبيله نقض مىشد وبهانه براى حمله مجدد به دست مىآمد.
بدين ترتيب افراد يك قبيله كه تنها حامى و تكيه گاه خود را قبيله خويش مىدانند بدان بى دريغ دل بستهاند و مسئله ذكر مفاخر قبيله و بيان انتساب و شاخههاى قبيله و افزون نشان دادن افراد ولو با شمارش گور مردگان خود، از بزرگترين نمودهاى تعصّب قبيلهاى است.
جنگ قبيلهها گاهى براى به دست آوردن چراگاهها و بيشتر زاييده تعصّب و خونخواهى است.
👈 ادامه دارد ...
✍️ تفسير و شرح صحيفه سجاديه، ج3، ص: 13
دعای #دوم
#شرح_صحیفه_سجادیه_انصاریان_دعا_2
🆔 @sahife2
#شرح_صحیفه_سجادیه_انصاریان_دعا_2
#دعا_دوم_7
قسمت 6
✳️ حوادث جنگى جاهليّت
سرزمين عربستان، انسان سخت جان و جنگجو مىپروراند. روح جنگجويى را با عصبيّت جاهلى و ناسيوناليزم قبيلهاى ضميمه كنيد تا ريشه بسيارى از خونريزىها روشن شود.
از طرفى هر قبيله، زن و مال و جان ديگران را شكار قانونى خود مىداند و از طرفى قبيلهاى كه مورد تجاوز قرار گرفته است حاضر است براى انتقام حتّى تمام افراد قبيله متجاوز را از دم تيغ بگذراند.
صحرانشينان مىگفتند: خون را جز خون نمىشويد. داستان شنفره كه به افسانه شبيهتر است مىتواند نقش تعصّب را در خونريزىها نشان دهد. وى مورد اهانت
يكى از قبيله بنى سلمان قرار مىگيرد و بر آن مىشود كه براى انتقام، صد نفر از آنان را بكشد. سرانجام پس از مدّتها كمين كردن و آوارگى نود و نه نفر را مىكشد!
ايّام عرب مهمترين حوادث جنگى عرب جاهلى را به خاطر مىآورد. اين جنگها معمولًا از يك برخورد ساده دو فرد از دو قبيله شروع مىشود و گاهى همچون جنگ «بسوس» چهل سال طول مىكشيد تا وقتى كه تقريباً مرد جنگجويى در دو قبيله باقى نمىماند و با دخالت ديگران كار به صلح مىكشيد.
از بزرگترين مصيبتهاى يك فرد بدوى آن بود كه قبيله او را طرد يا خلع كند، بدين ترتيب وى ديگر منسوب به قبيله نبود و مورد حمايت قرار نمىگرفت و هيچ قدرت و قانونى پاسدار جان و مال او نبود و در نتيجه هر كس حق داشت او را بكشد يا به بردگى بگيرد و يا اموالش را غارت كند!
غارت از راههاى رسمى امرار معاش بود. چه، گفتيم اموال ديگر قبايل احترام قانونى ندارد و اين رسم تقريباً عمومى بود، حتّى در بين قبايل مسيحى مانند «بَنى تَغْلِب» غارتگرى رايج بود، اما در اثناى غارت حتّى الامكان خونريزى مجاز نبود.
قطامى شاعر ضمن شعرى چنين مىگويد:
«كار ما غارتگرى و هجوم به همسايه دشمن است و گاه هم اگر جز برادر خويش كسى را نيابيم او راغارت مىكنيم».
عرب جاهلى در قصايد خود كشتار و غارت ديگران را از سندهاى افتخار خود مىشمرد.
👈 ادامه دارد ...
✍️ تفسير و شرح صحيفه سجاديه، ج3، ص: 13
دعای #دوم
#شرح_صحیفه_سجادیه_انصاریان_دعا_2
🆔 @sahife2
#شرح_صحیفه_سجادیه_انصاریان_دعا_2
#دعا_دوم_7
قسمت 7
✳️ ازدواج در جاهليّت
ازدواج خيلى زود و حتّى اغلب در سنين هشت يا نه سالگى دختر انجام مىشد و رضايت پدر و پرداخت بهاى عروس شرط اساسى ازدواج بود.
تعدّد زوجات بدون هيچ قيد و شرطى رواج فراوان داشت. زن كالايى بود كه جزو دارايى پدر يا شوهر يا پسر به شمار مىرفت و او را با اموال و ثروتى كه باقى مىماند به ارث مىبردند، از اينرو ازدواج با زن پدر منع قانونى نداشت.
دختر دادن به افراد قبيلهاى ديگر ممنوع بود، جز قريش كه حق داشتند از ساير قبايل دختر بگيرند.
ديگر از طرق مشروع تصرّف زن اين بود كه مثلًا با مرد ديگرى از قبيله ديگر برخورد كند كه وى با زن خود باشد و بر سر به دست آوردن آن زن جنگ كند، اگر غالب شد زن را اسير گرفته و بى هيچ قيد و شرطى او را تصرّف كند.
بعضى از قبايل عرب مخصوصاً بنى اسد و تميم دختران خود را زنده به گور مىكردند!
👈 ادامه دارد ...
✍️ تفسير و شرح صحيفه سجاديه، ج3، ص: 13
دعای #دوم
#شرح_صحیفه_سجادیه_انصاریان_دعا_2
🆔 @sahife2
#شرح_صحیفه_سجادیه_انصاریان_دعا_2
#دعا_دوم_7
قسمت 8
✳️ بتپرستى در جاهليّت
بت پرستى دين رايج عرب بود و به صورتهاى گوناگون در بين آنان نفوذ داشت.
دامنه بت پرستى آن چنان توسعه پيدا كرد كه بتهايى به شكل حيوان و گياه و انسان و جنّ و فرشته و ستارگان ساخته مىشد و حتّى سنگ مورد پرستش بود.
«لات» در طايف به صورت سنگى چهار گوش بود و نزديك طايف چمن و چراگاه خاص داشت كه حرم بود و قطع درخت و شكار و خونريزى در قلمرو آن روا نبود و مردم مكّه و ديگران به زيارت آن مىرفتند.
«عُزّى» خداى بسيار عزيز كه معادل ستاره زهره بود در نخله، شرق مكّه قرار داشت و پرستش مىشد و بيش از ديگر بتها اعتبار داشت. حرم عُزّى از سه درخت تشكيل شده بود و قربانى انسان بدان تقديم مىشد.
«مَنات» خداى قضا و قدر بود و معبد آن سنگى سياه در قُدَيد بر سر راه مكّه به يثرب و مخصوص اوس و خزرج بود. اين سه معبود، خدايان مؤنّث و تماثيل ملائكه بودند.
«بَعْل» مظهر روح چشمهها و آبهاى زير زمين بود، احياناً چاه آب پاكِ نشاط آور در صحراى خشك قابل پرستش بود.
«غار» چون با خدايان و نيروهاى زير زمين ارتباط دارد، مقدّس شناخته مىشد.
بتخانه «غبغب» در نخله از همين جا پيدا شد.
«ذات انواط» كه به آن چيزهايى مىآويختند در نخله بود و سالها مردم مكّه زيارتش مىكردند.
«ذوالشّرى» به صورت تودهاى از سنگهاى تراشيده سياه چهارگوش محترم بود.
«روح زمين قابل كشت» خداى نيكوكارى است كه بايد قربانى به پيشگاه او نثار كرد.
«روح زمين باير» شيطان شرور است كه بايد از آن بر حذر بود.
علاوه بر خدايان عمومى، هر يك از عربها در خانه خود صنم يا نصيبى داشتند كه هر وقت به خانه مىرفتند دور آن طواف مىكردند و در هنگام مسافرت از آن اجازه مىگرفتند و آن را همراه خود مىبردند.
عربها قسمتى از ميوه و محصول كشاورزى و نتيجه چهارپايان خود را براى بتها قرار مىدادند!
«ازلام» چوبههاى تيرى بودند كه براى فال گرفتن و مشورت به كار مىرفتند. آنها در تعيين سرنوشت مردم نقش عمدهاى داشتند و حتّى در تعيين اين كه فرزند مشكوك به كدام پدر تعلّق دارد.
اين چوبهها در برابر بت «هبل» قرار داشت و مراسم تحت نظر كاهنى انجام مىشد و نيز وسيلهاى براى قمار بازى با طرز خاصّى بود.
روزى امرؤالقيس شاعر معروف براى انتقام خون پدر خود با ازلام فال گرفت و سه بار نفى آمد، چوبههاى تير را به صورت بت پرت كرد و گفت: اى لعنتى! اگر پدر خودت را كشته بودند مرا از خونخواهى پدر منع مىكردى.
از اين داستان نقش ازلام و موقعيّت بت و در عين حال نفوذ بر تعصّب و انتقام را استفاده مىكنيم.» «1» در چنين روزگارى و براى هدايت و راهنمايى چنان مردمانى محمد صلى الله عليه و آله مبعوث به رسالت شد.
👈 ادامه دارد ...
✍️ تفسير و شرح صحيفه سجاديه، ج3، ص: 13
دعای #دوم
#شرح_صحیفه_سجادیه_انصاریان_دعا_2
🆔 @sahife2
#شرح_صحیفه_سجادیه_انصاریان_دعا_2
#دعا_دوم_7
قسمت 9
✳️ مردم عصر جاهليّت
«در روزگارى كه ابرهاى متراكم جهل و نادانى سراسر عالم بشريّت را تيره و تار ساخته بود، زشتخويى و فساد اخلاق همه جا رواج داشت، شرك و بتپرستى جايگزين يكتا پرستى و توحيد گشته بود، مزدكها و مانىها به نام مذهب و آيين بر عقول و افكار مردم حكومت مىكردند، هرزگى و گناه در هر جاى جهان افتخار شمرده مىشد، خونريزى و ستم امرى عادى بود، بشريّت در پرتگاه نيستى قرار گرفته و آخرين دوران انحطاط خود را مىپيمود، زنها از مزاياى زندگى محروم و با آنها معامله برده و حيوان مىشد و به همراه شوهران مرده خويش به آتش مىسوختند!
در سرزمين خشك و سوزان كه سنگهاى تفتيدهاش از خون بى كسان مظلوم طراوت مىيافت و خاكهاى تيرهاش از پيكر دختران معصوم زنده به گور كام مىگرفت، ابوجهلها و ابوسفيانها بر جان و مال مردم مسلّط بودند.
در ميان مردمى كه سنگ و چوب معبودشان بود، وغارتگرى و چپاول شغلشان، در پستترين شرايط مىزيستند و با فقر و تنگدستى و شتر چرانى روزگار مىگذرانيدند، در ميان سنگهاى درشت ونا هموار و مارهاى پر زهر منزل داشتند، با آبى تيره و ناگوار و نانى جوين و ساخته از هسته خرما و خوراكى پرداخته از سوسمار و ملخ به سر مىبردند، با برادركشى و قطع رحم خو گرفته تا گلوگاه در لجنزار خرافات و اوهام فرورفته بودند و بدين طريق روزگارشان سپرى مىشد و عمرها به فنا مىرفت.
در چنين گردابى زورق زندگى سراسر ننگ بشر بدون هدف از سويى به سويى در حركت بود، همه از زندگى خويش ناخشنود و در ظلمات حيرت و سرگردانى صبح را شام و شام را سحر مىكردند، يأس و نوميدى در دلها چيره شده، شب ديجور جهل و شرك جهان را تيره و تار ساخته بود.
👈 ادامه دارد ...
✍️ تفسير و شرح صحيفه سجاديه، ج3، ص: 13
دعای #دوم
#شرح_صحیفه_سجادیه_انصاریان_دعا_2
🆔 @sahife2
#شرح_صحیفه_سجادیه_انصاریان_دعا_2
#دعا_دوم_7
قسمت 10
✳️ #بعثت پيامبر و دگرگونى كفار
در چنين روزگارى رسول مكرّم اسلام مبعوث به رسالت شد و براى بيدارى و بينايى مردم همراه قرآن مجيد به دگرگون كردن زندگى انسان و ايجاد تغيير در تمام شؤون حيات همّت گماشت. شما فكر كنيد مردمى كه با شرك و بت پرستى و تقليد از گذشتگان و انواع مفاسد اخلاقى و خانوادگى و اجتماعى و سياسى و اقتصادى خو گرفته بودند در ابتداى دعوت براى آن منبع فيض چه مشكلاتى و چه رنجها و مشقّاتى ايجاد كردند، رنجهايى كه به قول قرآن مجيد كمر شكن بود، ولى عنايت خدا و صبر و استقامت آن حضرت باعث شد آن همه بلا و مصيبت را براى تبليغ دين و احياى اسلام و نشر معارف الهى تحمّل نمايد.
سران قريش از دعوت مردم به خدا سخت نگران بودند، كار آنان رباخوارى، فساد، تجاوز، ظلم و جمع كردن ثروت از كنار بتها بود و آيين حق و آيات قرآن و دعوت محمّد صلى الله عليه و آله مخالفت با آن همه برنامهها داشت. آنان مىدانستند كه اگر مردم بيدار شوند از قيد بردگى و بندگى نسبت به آنان نجات پيدا مىكنند و به اين همه ظلم و تجاوز خاتمه داده مىشود. در اين صورت آنان از تمام منافع نامشروع خود محروم مىگردند.
ابولهب و ابوجهل و ابوسفيان و وليد و شيبه و عتبه و ساير زورمداران مىدانستند كه بتهاى چوبى و سنگى كه دست پخت كارگران ايشان است براى مردم و خود آنها سود و زيانى در امر حيات ندارد، ولى آنان بت و بتخانه را براى سرگرم نگاه داشتن مردم و بهره كشى دنيايى از بى خبران و جاهلان مىخواستند.
تعطيل شدن بتخانه در حكم بسته شدن مراكز مهم درآمد بود. آنها سالها افكار مردم را به زنجير اوهام و خرافات بسته و دريچههاى جان آنان را قفل كرده بودند؛ زيرا بر اساس منطق اين اقليّت سود پرست، اكثريّت مردم بايد چشم و گوش بسته و مطيع و فرمانبردار بمانند، مردم بايد گمراه و ستم كش زندگى كنند، تا ابولهب و ابوجهل و وليد و ديگر قلدران در طول تاريخ با فراغت خاطر به رباخوارى و مال اندوزى و فساد همه جانبه خود ادامه دهند، اگرمحمّد بيايد و در گوش آنان بخواند:
الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِندَهُمْ فِي التَّورَاةِ وَالْإِنْجِيلِ يَأْمُرُهُم بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ وَيُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّبَاتِ وَيُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبَائِثَ وَيَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالْأَغْلَالَ الَّتِي كَانَتْ عَلَيْهِمْ فَالَّذِينَ آمَنُوا بِهِ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِي أُنْزِلَ مَعَهُ أُوْلئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ
همان كسانى كه از اين رسول و پيامبر «ناخوانده درس» كه او را نزد خود [با همه نشانهها و اوصافش] در تورات وانجيل نگاشته مىيابند، پيروى مىكنند؛ پيامبرى كه آنان را به كارهاى شايسته فرمان مىدهد و از اعمال زشت بازمىدارد و پاكيزهها را بر آنان حلال مىنمايد و ناپاكها را بر آنان حرام مىكند و بارهاى تكاليف سنگين و زنجيرهها [ىِ جهل، بىخبرى و بدعت را] كه بر دوش عقل وجان آنان است برمىدارد؛ پس كسانى كه به او ايمان آوردند و او را [در برابر دشمنان] حمايت كردند و ياريش دادند و از نورى كه بر او نازل شده پيروى نمودند، فقط آنان رستگارانند.
آنها نمىتوانستند جملات حكيمانه پيامبر به خدايان قلّابى خود را تحمّل كنند چون بدانها خو گرفته بودند، امّا ابولهب و ابوجهل و وليد كه پيشرو مخالفان و سلسله جنبانان اين دشمنى بودند به ديده ديگرى به اين پيشامد جديد مىنگريستند.
آنها مىدانستند اگر مردم آزادى را حس كنند، ديگر بردگى نخواهند كرد، اگر بردگى از ميان برود اين تن پروران بيكار بدبخت خواهند شد، چه بكنند؟
از مغز كسانى كه مقياس خوشبختى را پول مىدانند چه فكرى تراوش مىكند؟
مسلّماً فكرشان بر محور پول مىگردد، پس بايد دعوت محمّد صلى الله عليه و آله را با پول متوقّف كنند، مگر نه آن است كه آنان همه چيز خود را با پول به دست آوردهاند، با پول خانه ساختهاند، با پول صدها كنيز و غلام به دور آنان مىگردند، با پول بتخانه به راه افتاده است، پس براى آن كه چراغ حق را خاموش كنند، بايد به پول توسّل جويند.
👈 ادامه دارد ...
✍️ تفسير و شرح صحيفه سجاديه، ج3، ص: 13
دعای #دوم
#شرح_صحیفه_سجادیه_انصاریان_دعا_2
🆔 @sahife2
#شرح_صحیفه_سجادیه_انصاریان_دعا_2
#دعا_دوم_7
قسمت 11
✳️ در «تاريخ يعقوبى» آمده:
«قريش ابوطالب را گفتند: برادر زادهات خدايان ما را به زشتى نام مىبرد، ما را ديوانه مىخواند، پيشينيان ما را به گمراهى نسبت مىدهد، بگو از اين دعوت باز ايستد تا مال خود را در اختيار او گذاريم.
محمّد صلى الله عليه و آله در پاسخ گفت: خدا مرا بر نينگيخته است كه مال دنيا بيندوزم و مردم را به دنيا دوستى بخوانم، مرا برانگيخته است تا دعوت او را به مردم برسانم و خلق را بدو بخوانم.
قريش چون دانستند محمّد را با پول نمىتوان خريد به فكر افتادند ابوطالب را از حمايت او باز دارند.
گروهى از بزرگان اين طايفه نزد ابوطالب رفتند و گفتند: ما عُمارة بن وليد بن مغيره را كه جوانى تناور و خردمند است به تو مىدهيم و تو محمّد را به جاى او به ما بسپار تا به قتل برسانيم.» «1» اين داستان را بيشتر مورّخان پيشين نوشتهاند. اين درخواست، طرز تفكّر رباخواران و مال اندوزان و مفسدان قريش را به خوبى مجسّم مىكند.
پول پرستان و دنيا داران كه حساب هر چيز را از نظر سود مادّى آن بررسى مىكنند، براى آنان همه موجودات عالم جز پول وسيله است نه هدف، انسان باشد يا كالا.
در نظر آنان آن منبع فيض براى ابوطالب نيرويى بود كه بايد در راه بهره بردارى به كار افتد، خرد، مردمى، خويشاوندى و آنچه با عواطف سروكار داشته باشد بى ارزش است.
به عقيده آنان عماره بن وليد براى جلب منفعت و دفع ضرر بهتر و مناسبتر از محمّد مىنمايد، بدين جهت وقتى قريش نظر خود را گفتند و ابوطالب نپذيرفت، مُطعم بن عدى گفت: ابوطالب! به خدا سوگند خويشاوندان تو از روى انصاف سخن گفتند.
ابوطالب گفت: چه درخواست ستمكارانهاى! شما مىخواهيد فرزند خود را به من بسپاريد تا او را براى شما بپرورم و به جاى او فرزند مرا بگيريد و بكشيد! اين انصاف نيست، ستم است، برويد و هر چه مىخواهيد بكنيد كه هرگز سخن شما پذيرفته نيست.
بزرگان قريش چون از اين راه هم سودى نبردند راه ديگرى پيش گرفتند، راهى كه مردم نادان هنگام درماندگى در مقابل دليل منطقى خردمندان پيش مىگيرند.
عادت جاهلان اين است كه چون در پاسخ درست درمانند به سفاهت مىگرايند، دهن كجى مىكنند، دشنام مىدهند، آزار مىرسانند.
قريش نيز به آزار محمّد صلى الله عليه و آله برخاستند و در اين راه تا آن جا كه توانستند پيش رفتند. ابولهب و زن او امّ جميل، حَكَم بن أبى العاص، عقبة بن أبى مُعَيط از جمله مردمانىاند كه بيش از ديگران محمّد را آزار مىكردند.
وقتى محمّد صلى الله عليه و آله در بازار عُكاظ مردم را به خداى يگانه مىخواند، ابولهب به دنبال او مىافتاد و مىگفت: مردم برادر زاده من دروغگوست از او بپرهيزيد. نيرنگ ديگرى كه به كار مىبردند اين بود كه آزار محمّد را بيشتر به عهده كودكان و غلامان مىگذاشتند.
روزى، آن عالِم اسرار مُلْك و ملكوت و آن منبع فيوضات ربّانيّه به نماز ايستاده بود، تنى چند از ايشان شكنبه شترى پر از سرگين به غلامى از غلامان خود دادند و چون محمّد به سجده رفت، غلام آن شكنبه را بر پشت او نهاد و دوش و پشت وى را آلود ساخت.» «1» قريش از پس آزارهاى گوناگون نسبت به رسول خدا و مردان و زنانى كه به آن حضرت ايمان آورده بودند تصميم به قتل رسول خدا گرفتند و به ابوطالب گفتند:
يا به او بگو دست از دعوتش بردارد، يا آمده كشته شدن شود.
ابوطالب سخن قريش را به آن حضرت گفت، آن جناب فرمود: اى عمّ گرامى! اگر آفتاب را در دست راست من و ماه را در دست چپم بگذارند، من از دعوت خود دست برنخواهم داشت.
ابوطالب از خانه بيرون شد و سخن آن حضرت را باز گفت و با كمال جرأت و شهامت از رسول خدا صلى الله عليه و آله دفاع نمود و با زبان حال گفت:
از دادن جان خدمت جانانه رسيديم
در عشق نظر كن كه چه داديم و چه ديديم
زان پسته خندان چه شكرها كه نخورديم
زان سرو خرامان چه ثمرها كه نچيديم
هر عقده كه آن زلف دوتا داشت گشوديم
هر عشوه كه آن چشم سيه كرد خريديم
(فروغى بسطامى)
👈 ادامه دارد ...
✍️ تفسير و شرح صحيفه سجاديه، ج3، ص: 13
دعای #دوم
#شرح_صحیفه_سجادیه_انصاریان_دعا_2
🆔 @sahife2
#شرح_صحیفه_سجادیه_انصاریان_دعا_2
#دعا_دوم_7
قسمت 12
✳️ قطع روابط با بنى هاشم
قريش متوجّه شد كه ابوطالب از برادر زاده خود سخت دفاع مىكند، ناچار در دارالنَّدْوَه كه محلّ شوراى آنان بود گرد آمده و پس از مشورتهاى زياد تصميم گرفتند كه صحيفهاى بدين مضمون بنويسند كه هيچ يك از ما حقّ هيچ گونه معامله و داد و ستد ومعاشرت و رفت و آمد و حتّى يك كلمه مكالمه با بنىهاشم نداشته باشد. پس نامه را به مضمون فوق نوشته و همگى امضا كردند و هم قسم شدند و آن را پيچيده در خانه كعبه آويختند.
چون خبر اين صحيفه به ابوطالب رسيد، سراسيمه از خانه بيرون شد و به نزد قريش شتافت و گفت: اين خبر چيست كه شنيدهام؟! آنان اظهار كردند: اى ابوطالب! بيا برادر زاده خود را به ما تسليم كن و خود بر تمام ما امارت و آقايى نما، ابوطالب گفت: عجب مردمان بى انصافى هستيد، من اولاد خود را به شما بدهم كه او را به قتل برسانيد!
هجرت به شعب ابى طالب
آنگاه به نزد بنى هاشم برگشت و گفت:
عَلَيْكُمْ يا بَنى هاشِمٍ وَحِصْنَ الشِّعْبِ.
اى بنى هاشم! براى حفظ جانتان داخل شعب ابى طالب شويد.
پس همگى وارد شعب ابى طالب كه درّهاى بين دو كوه بود گرديدند.
ابوجهل و عاص بن وائل و نضر بن حارث و عقبة بن أبى مُعَيط اطراف شعب پاس مىدادند و مراقب بودند كه كسى داخل شعب نشود و طعامى به مسليمن نرساند.
كسى نمىتوانست علناً آذوقه براى ايشان ببرد، ابوالعاص بن ربيع داماد آن حضرت در تاريكىهاى شب با صدمات زيادى مقدارى طعام و گندم و خرما بر شترش بار كرده و نزديك شعب كه مىرسيد شتر را رها كرده و خود مىرفت و شتر آذوقه به افراد شعب مىرساند.
چون ابوطالب از ابوجهل و دستيارانش خائف بود، شبى چند بار جاى بستر رسول خدا صلى الله عليه و آله را در شعب عوض مىكرد مبادا مشركين نيمه شب بر سر او بريزند و آن بزرگوار را به قتل برسانند.
مدّت سه تا چهار سال با كمال سختى و فقر و تنگدستى در شعب باقى ماندند، چنان كار بر آنها سخت شده بود كه فرياد گرسنگى اطفالشان از بيرون شعب شنيده مىشد!
👈 ادامه دارد ...
✍️ تفسير و شرح صحيفه سجاديه، ج3، ص: 13
دعای #دوم
#شرح_صحیفه_سجادیه_انصاریان_دعا_2
🆔 @sahife2
#شرح_صحیفه_سجادیه_انصاریان_دعا_2
#دعا_دوم_7
قسمت 13
✳️ هجرت به طائف
ابوطالب و خديجه كبرى تا زنده بودند، آزار مشركان نسبت به آن حضرت حدّى داشت، ولى پس از وفات آن دو بزرگوار كه از هر جهت حامى پيامبر و دين او بودند، آزار سردمداران كفر از حد گذشت، چندانكه احساس كرد بيش از اين نمىتواند در مكّه درنگ كند، در اوخر ماه شوّال با زيد بن حارثه به طائف رفت و در آن جا به سه برادر از رؤساى ثقيف: عبد بن عمر و مسعود بن عمر و حبيب بن عمر كه سه برادر بودند ملاقات كرد و دين خود را به آنان عرضه داشت، هر يك در كمال بى شرمى حضرت را به جواب سختى پاسخ دادند. يكى گفت: كه من پرده خانه كعبه را دزيده باشم اگر تو راست بگويى و خدا تو را مبعوث كرده باشد. ديگرى گفت، خدا عاجز بود كه غير تو را پيغمبر گرداند! سوّمى گفت: به خدا سوگند كه هيچ گونه حاضر نيستم با تو سخن گويم؛ زيرا اگر پيغمبر باشى من كوچكتر از آنم كه با تو سخن گويم و اگر نباشى بزرگتر از آنم كه با تو كلامى گويم.
رسول خدا صلى الله عليه و آله مأيوس شده از آنان خواست اكنون كه ايمان نياورديد و گفتارم را نپذيرفتيد امر مرا مخفى داريد و با كسى در ميان ننهيد، ولى آنان مردم را خبر كردند و امرش را فاش ساختند و گفتند: او چنين توقّعى كرد و ما او را رد كرديم، آنگاه سر راهش را گرفته او را آزار و استهزا كردند و آن قدر سنگ بر پاى مباركش زدند كه خون جارى شد.
موسى بن عقبه گويد:
آن قدر سنگ به ساق پاى مباركش زدند كه نعلينش پر از خون شد و از شدّت جراحت خسته مىشد و بر زمين مىافتاد، بازوهاى او را مىگرفتند و او را مىنشاندند و به او مىخنديدند.
بنابر بعضى از روايات، تنها زيد بن حارثه از حضرت دفاع مىكرد آن قدر كه چندين جاى سر زيد را شكستند و همه روز كارشان همين بود تا يك روز اطفال و سفهاى قوم او را تعقيب كردند، تا آن كه حضرت از طائف خارج شد.
در بيرون شهر طائف باغى بود كه عتبه و شيبه پسران ربيعه با غلامشان «عِداس» در آن باغ بودند، حضرت در سايه ديوار باغ نشست و خون از پاى مباركش جارى بود، چون چشم عتبه و شيبه به او افتاد شفقت كرده، غلام خود عداس نصرانى را با مقدارى انگور نزد حضرتش فرستادند.
عداس انگور آورد و عرض كرد ميل فرماييد، حضرت فرمود: بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم، عداس پرسيد: اين سخن از كلام اين بلد نيست، حضرت فرمود: اهل كجا هستى؟ گفت: نينوا، حضرت فرمود: شهر يونس بن مَتّى بنده صالح حق!
عداس پرسيد از كجا دانستى كه يونس كيست؟ فرمود: خدايم به من خبر داده است، پس او را دعوت به اسلام كرد، عداس مسلمان شد و به خاك افتاده سجده كرد و صورت و دست و قدمهاى آن حضرت را كه خون از آن جارى بود بوسيد، چون نزد ارباب خود باز گشت بدو گفت: واى بر تو! اين مرد با تو چه كرد كه سجده كردى و چرا قدمهاى او را بوسيدى؟ عداس گفت: او مرا به امرى خبر داد كه جز پيغمبر خدا بدان دانا نيست، بدو خنديدند و گفتند: اين مرد تو را از كيش مسيح باز داشت.
👈 ادامه دارد ...
✍️ تفسير و شرح صحيفه سجاديه، ج3، ص: 13
دعای #دوم
#شرح_صحیفه_سجادیه_انصاریان_دعا_2
🆔 @sahife2
#شرح_صحیفه_سجادیه_انصاریان_دعا_2
#دعا_دوم_7
قسمت 14
✳️ قريب يك ماه حضرت در طائف بود و هر روز مردم را به دين اسلام دعوت مىكرد و هر چه مىتوانستند او را آزار مىدادند و هيچ كس ايمان نياورد تا اين كه بدن مباركش از شدّت صدمه ورم كرد و به طرف مكّه باز گشت. در بين راه زير سايه درخت انگورى نشست و مشغول راز و نياز و مناجات با پروردگارش گرديد و عرضه داشت:
اللّهُمَّ إنّى أشْكُو إلَيْكَ ضَعْفَ قُوَّتى، وَقِلَّةَ حيلَتى وَهَوانى عَلَى النّاسِ، أنْتَ أرَحمُ الرّاحِمينَ، أنْتَ رَبُّ الْمُسْتَضْعَفينَ وَأنْتَ رَبّى، إلى مَنْ تَكِلُنى؟
إلى بَعيدٍ يَتَجَهَّمُنى، أوْ إلى عَدُوٍّ مَلَّكْتَهُ أمْرى؟ إنْ لَمْ يَكُنْ بِكَ عَلَىَّ غَضَبٌ فَلا ابالى و لكِنْ عافِيَتُكَ هِىَ أوْسَعُ لى. أعُوذُ بِنُورِ و جْهِكَ الَّذى أشْرَقَتْ لَهُ الظُّلُماتُ وَصَلَحَ عَلَيْهِ أمْرُ الدُّنْيا وَالْآخِرَةِ مِنْ أنْ يَنْزِلَ بى غَضَبُكَ أوْيَحُلَّ عَلَىَّ سَخَطُكَ، لكِنْ لَكَ الْعُتْبى حَتّى تَرْضى، وَلا قُوَّةَ إلّابِكَ.
خداوندا، از ناتوانى، بيچارگى و خوارى خود نزد مردم به تو شكايت مىآورم، تو مهربانترين مهربانانى، تو پروردگار مستضعفانى، تو پروردگار منى، مرا به كه واگذارى، بيگانهاى كه از من روى در كشد، يا به دشمنى كه كارم را بدو سپردهاى؟ اگر تو بر من خشم نگرفته باشى هيچ باكى از ديگران ندارم، ولى عافيت و سلامتى از ناحيه تو برايم گواراتر است. پناه مىبرم به نور وجه تو كه تاريكىها بدان روشن شده و كار دنيا و آخرت بدان صلاح يافته، از اين كه غضبت بر من فرود آيد يا خشمت بر من وارد شود، آرى، آن قدر از تو پوزش مىطلبم تا تو خشنود شوى و هيچ نيرويى جز به تو نيست.
در هر صورت همان طور كه حضرت زين العابدين عليه السلام مىفرمايد، وجود مقدّس آن حضرت در جهت تبليغ دينِ خدا به انواع شكنجهها و مشقّتهاى بدنى و آلام روحى دچار گشت، ولى تا آخرين نفس وظيفه و مسئوليت خود را عاشقانه انجام داد، چنانكه در جملات بعد به آن اشاره خواهد شد.
✍️ تفسير و شرح صحيفه سجاديه، ج3، ص: 13
دعای #دوم
#شرح_صحیفه_سجادیه_انصاریان_دعا_2
🆔 @sahife2
#دعا_دوم_7
🔹 «7» وَحَارَبَ فِي رِضَاكَ أُسْرَتَهُ «8» وَقَطَعَ فِي إِحْيَاءِ دِينكَ رَحِمَهُ «9» وَأَقْصَى الأَدْنَيْنَ عَلَى جُحُودِهِمْ «10» وَقَرَّبَ الأَقْصَيْنَ عَلَى اسْتِجَابَتِهِمْ لَكَ «11» وَ وَالَى فِيكَ الأَبْعَدِينَ «12» وَعَادَى فِيكَ الأَقْرَبِينَ
🔹 پیامبر گرامی اسلام صل الله علیه و آله در دعوت به سوى تو، آشكارا با خويشان و نزديكانش رو در رو قرار گرفت و در مسير خشنوديت با اشخاص خانوادهاش جنگيد و در راه برقرارى دينت، از خويشاوندانش بريد و نزديك ترين بستگانش را به سبب انكارشان، از خود دور كرد و دورترين را به علت پذيرفتن دين تو، به خود نزديك فرمود. با بيگانهترين مردم، به خاطر تو دوستى ورزيد و با نزديكترين خويشان، به هواى تو دشمنى كرد.
👌بخشی از دعای #دوم
◀️کانال انس با #صحیفه_سجادیه
🆔 @sahife2