◀️ روش حفظ اسرار
📋 امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه تأكيد بر حفظ اسرار مى كند و مى فرمايد: «كسى كه راز خود را بپوشاند همواره اختيار آن به دست اوست (و كسى كه نپوشاند از اختيارش بيرون مى رود.)»; (مَنْ كَتَمَ سِرَّهُ كَانَتِ الْخِيَرَةُ بِيَدِهِ).
منظور از سرّ، امورى است مربوط به انسان كه اگر ديگران از آن آگاه شوند ممكن است مشكلات عظيمى براى وى فراهم سازند; مثلاً شخصى كه معتقد به مذهب اهل بيت است و در ميان متعصبان لجوج و نادانى از مخالفان قرار گرفته است، بديهى است اگر سرّ خويش را فاش كند جانش به خطر مى افتد و گاه افشاى اسرار سبب مى شود كه حسودان انسان را از رسيدن به نتيجه كارش باز دارند و به اصطلاح چوب لاى چرخ هايش بگذارند يا رقيبانى باشند كه براى حفظ منافع خود پيش دستى كنند و كارى را كه او ابداع كرده از وى بگيرند و به ثمر برسانند و از فوايد آن بهره گيرند و ابداع كننده اصلى را محروم سازند. بديهى است عقل مى گويد: در چنين مواردى اسرار را بايد مكتوم داشت و حتى براى عزيزترين عزيزان بازگو نكرد، زيرا آن عزيزان هم عزيزانى دارند كه براى آنها بازگو مى كنند و چيزى نمى گذرد كه آن سرّ، همه جا منتشر مى شود و صاحب سرّ در رسيدن به اهدافش ناكام مى ماند.
در نامه 31 نهج البلاغه (نامه امام به فرزند دلبندش امام حسن مجتبى(عليهما السلام)) نيز اشاره به كتمان سرّ شده است. همچنين در حكمت 6 و 48 نيز امام(عليه السلام) بر اين معنا تأكيد كرده است. مسئله کتمان اسرار به قدرى اهمیت دارد که در حدیثى امام صادق(علیه السلام) آن را همچون خونى مى شمرد که فقط باید در درون رگ هاى خود انسان جریان یابد، مى فرماید: «سِرُّکَ مِنْ دَمِکَ فَلاَ تُجْرِیهِ فِی غَیْرِ أَوْدَاجِکَ».
البته مسئله کتمان سرّ در مسائل اجتماعى که براى یک جامعه سرنوشت ساز است از اهمیت بسیار بیشترى برخوردار است و چه بسا افشاى یک سرّ سبب حمله غافل گیرانه دشمن و ریخته شدن خون هاى بى گناهان گردد. در تاریخ زندگى پیامبر(صلى الله علیه وآله) موارد زیادى مى بینیم که از طریق کتمان، پیشگیرى از خسارات مهمى بر جامعه اسلامى کرد و از آن جمله مسئله کتمان اسرار در فتح مکه بود که با دقت انجام شد و هنگامى که لشگر اسلام با عِدّه و عُدّه فراوان در کنار مکه فرود آمدند تازه مکیان از جریان باخبر شدند و همین امر سبب شد مقاومتى نشان ندهند و خونى ریخته نشود و فوج فوج اسلام را پذیرا شوند.
گاه مى شد رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) هنگامى که به گروهى براى یکى از جنگ هاى اسلام مأموریت مى داد براى این که دشمن از هدف آگاه نشود دستور مى داد نامه اى بنویسند و آن را به صورت سربسته به فرمانده لشگر مى داد و مى فرمود: هنگامى که به فلان نقطه رسیدید نامه را باز کنید و مطابق دستور عمل نمایید و به این ترتیب دشمن از نقشه هاى مسلمانان آگاه نمى شد.
این سخن را با حدیث پربار دیگرى از امیرمؤمنان(علیه السلام) ادامه مى دهیم که فرمود: «جُمِعَ خَیْرُ الدُّنْیَا وَالاْخِرَةِ فِی کِتْمَانِ السِّرِّ وَمُصَادَقَةِ الاَْخْیَارِ وَجُمِعَ الشَّرُّ فِی الاِْذَاعَةِ وَمُوَاخَاةِ الاَْشْرَارِ; خیر دنیا و آخرت در دو چیز جمع شده است: «کتمان سرّ و دوستى با نیکان و تمام شرور در دو چیز جمع شده: فاش کردن اسرار و دوستى با اشرار».
البته این قاعده کلى مانند غالب قواعد کلّى استثناى محدودى نیز دارد و آن در موردى است که انسان مى خواهد با شخص عاقل و دانایى مشورت کند و با کلى گویى نمى تواند نظر او را جلب نماید، بلکه باید جزئیات مطلب را با او در میان بگذارد تا بتواند از مشورت او بهره گیرد. هرگاه چنین کسى انسان رازدارى باشد مى توان اسرار را در اختیار او براى رسیدن به اهداف مشورت گذارد.
امام صادق(علیه السلام) در حدیثى که درباره شرایط شخص مورد مشورت بیان کرده مى فرماید: «چهارمین شرط (بعد از عقل و دیانت و صداقت) این است: «أَنْ تُطْلِعَهُ عَلَى سِرِّکَ فَیَکُونَ عِلْمُهُ بِهِ کَعِلْمِکَ بِنَفْسِکَ ثُمَّ یُسِرَّ ذَلِکَ وَیَکْتُمَهُ فَإِنَّهُ... إِذَا أَطْلَعْتَهُ عَلَى سِرِّکَ فَکَانَ عِلْمُهُ بِهِ کَعِلْمِکَ تَمَّتِ الْمَشُورَةُ وَکَمَلَتِ النَّصِیحَةُ; چهارمین شرط این است که او را بر سرّ خود آگاه سازى و همان گونه که تو درباره موضوع مورد مشورت آگاهى دارى او هم آگاهى داشته باشد سپس سرّ تو را پنهان و مکتوم دارد... هرگاه او را بر سرّت آگاه ساختى و علم او نسبت به آن موضوع مانند علم تو شد مشورت کامل مى شود و خیرخواهى به کمال مى رسد»
#نهج_البلاغه_حكمت_162
🖋کانال انس با صحیفه سجادیه
🆔 @sahife2
❇️ اعمال روزها و شب های #هفته
🙏 آداب ، اعمال ، ادعیه ، استعاذه ، تسبیح و نماز روز #شنبه
👉🏻 1da.ir/TXfZ6s2I
🙏کانال انس با #صحیفه_سجادیه
🆔 @sahife2
🔹 « #صحیفه_سجادیه و #نهج_البلاغه در نزد شیعه موقعیتی ممتاز دارند و گنج هایی هستند که خداوند به رایگان نصیب ما کرده است. طلاب باید در نهج البلاغه و صحیفه سجادیه عمیق شوند و در آن تعمق کنند و این کار از طریق مطالعه شرح ها و عمل به دستورات این کتب ارزشمند ممکن میشود. »
👈 آیت الله #مصباح_یزدی
👌این غزل حافظ را خطاب به صحیفه نورانی سجادیه زمزمه میکنیم :
✳️ دوش سودای رخش گفتم ز سر بیرون کنم
گفت کو زنجیر تا تدبیر این مجنون کنم
قامتش را سرو گفتم سر کشید از من به خشم
دوستان از راست میرنجد نگارم چون کنم
نکته ناسنجیده گفتم دلبرا معذور دار
عشوهای فرمای تا من طبع را موزون کنم
زردرویی میکشم زان طبع نازک بیگناه
ساقیا جامی بده تا چهره را گلگون کنم
ای نسیم منزل لیلی خدا را تا به کی
ربع را برهم زنم اطلال را جیحون کنم
من که ره بردم به گنج حسن بیپایان دوست
صد گدای همچو خود را بعد از این قارون کنم
ای مه صاحب قران از بنده #حافظ یاد کن
تا دعای دولت آن حسن روزافزون کنم
🔅 برنامه ی روزانه #حافظ_خوانی
#حافظ_غزل_349
◀️ کانال انس با #صحیفه_سجادیه
🆔 @sahife2
#دعا_دوم_7
🔹 پیامبر گرامی اسلام صل الله علیه و آله در دعوت به سوى تو، آشكارا با خويشان و نزديكانش رو در رو قرار گرفت و در مسير خشنوديت با اشخاص خانوادهاش جنگيد و در راه برقرارى دينت، از خويشاوندانش بريد و نزديك ترين بستگانش را به سبب انكارشان، از خود دور كرد و دورترين را به علت پذيرفتن دين تو، به خود نزديك فرمود. با بيگانهترين مردم، به خاطر تو دوستى ورزيد و با نزديكترين خويشان، به هواى تو دشمنى كرد.
👌بخشی از دعای #دوم
◀️کانال انس با #صحیفه_سجادیه
🆔 @sahife2
#شرح_صحیفه_سجادیه_انصاریان_دعا_2
#دعا
#دعا_دوم_7
قسمت 4
✳️ #مباهله پيامبر همراه با اهل بيت
از جمله جايگاه خانواده وحى در پيشبرد رسالت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله حكايت مباهله است كه بين رسول خدا صلى الله عليه و آله و نصاراى نجران اتفاق افتاده است در آنجا كه خداوند به پيامبر صلى الله عليه و آله مىفرمايد:
فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِل فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللَّهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ
بگو: بياييد ما پسرانمان را و شما پسرانتان را، و ما زنانمان را و شما زنانتان را، و ما نفوسمان را و شما نفوستان را دعوت كنيم؛ سپس يكديگر را نفرين نماييم، پس لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم.
آن گاه كه نصاراى نجران پيشنهاد مباهله را به رسول خدا دادند. رسول اللَّه صلى الله عليه و آله پاسخ داد: با شما با بهترين افراد اهل زمين و گرامىترين افراد در نزد خدا مباهله مىكنم. سپس آنان را به مباهله دعوت كرد و حضرت على عليه السلام و فاطمه عليها السلام و حسن عليه السلام وحسين عليه السلام از اهل بيت خويش را براى مباهله فرا خواند پس نصارى قدرت بر مباهله پيدا نكردند؛ زيرا به باطل بودن مذهب خود آگاه بودند و براى باقى ماندن در دين خود حاضر به جزيه دادن شدند.
عامر بن سعد از پدرش نقل كرده است كه گفت:
وقتى آيه نَدْعُ أَبْنَاءَنَا نازل شد رسول خدا صلى الله عليه و آله امير مؤمنان، فاطمه زهرا، امام حسن و امام حسين عليهم السلام را به نزد خويش خوانده و فرمود: اللَّهُمَّ هؤلاءِ اهْلى. خدايا! اينان اهل من هستند.
👈 ادامه دارد ...
✍️ تفسير و شرح صحيفه سجاديه، ج3، ص: 13
دعای #دوم
◀️ کانال انس با #صحیفه_سجادیه
🆔 @sahife2
#شرح_صحیفه_سجادیه_انصاریان_دعا_2
#دعا_دوم_7
قسمت 5
✳️ پيامبر و عصر جاهليّت
جملات اين فراز دعا با مرورى به وضع عصر جاهليّت و اوضاع و احوال مردم عرب روشنتر مىشود، به همين خاطر به طور خيلى مختصر دورنمايى از آن زمان را با هم تماشا مىكنيم، تا معلوم شود رسول با كرامت اسلام در جهت تبليغ دين با چه قومى رو به رو بوده و براى احياى دين خدا گرفتار چه مشقّات و زجرها و رنج هايى شده است.
«در آن زمان حدود يك ششم مردم عربستان شهر نشين بودند كه بيشتر در نواحى جنوب، يمن و عدن و حضرموت و در قسمت شمال غربى، حيره و غسّان به سر مىبردند و در حجاز هم سه شهر مكّه و يثرب و طائف وجود داشت، ديگر ساكنان عربستان اعراب صحرانشين و بيابان گرد بودند و به طور كلّى شهر نشينان عرب هم خمير مايه اخلاق و روحيّات خود را از صحرانشينى و نظام قبيلهاى گرفته بودند.
عرب باديه تابع نظم و فرمانبرى و تسليم در برابر قدرت نيست، به خود و افراد قبيلهاش متّكى است و با ديگران همان مىكند كه ناسيوناليستهاى افراطى و نژاد پرستان با ديگر نژادها و ملّتها، هر جا بتوانند كشتار، غارت، دزدى، هتك ناموس، دروغ و خيانت را نسبت به ديگران مشروع مىدانند.
اعراب بدوى تابع حكومتى نبودند و نظم و سياستى نداشتند و اساس مليّت و جامعه آنان را، قبيله تشكيل مىداد. قبيله مجموع چند خانواده و قوم و خويشاوند است كه تحت رياست شيخ قبيله كه معمولًا كهنسالترين افراد قبيله است به سر مىبرند.
قوم و قبيله واحد مستقلّى بود كه بايد در همه چيز به خود متّكى باشد چون اقوام و قبايل ديگر اصولًا بيگانه به شمار مىرفتند و هيچ گونه حقوق و احترامى از نظر افراد اين قبيله نداشتند و غارت اموال و كشتن افراد و دزديدن و ربودن زنان جزو حقوق قانونى آنان بود، مگر اين كه با قبيلهاى پيمانى داشته باشند كه آنهم معمولًا ديرى نمىپاييد كه با يك جسارت كوچك از طرف يكى از افراد آن قبيله نقض مىشد وبهانه براى حمله مجدد به دست مىآمد.
بدين ترتيب افراد يك قبيله كه تنها حامى و تكيه گاه خود را قبيله خويش مىدانند بدان بى دريغ دل بستهاند و مسئله ذكر مفاخر قبيله و بيان انتساب و شاخههاى قبيله و افزون نشان دادن افراد ولو با شمارش گور مردگان خود، از بزرگترين نمودهاى تعصّب قبيلهاى است.
جنگ قبيلهها گاهى براى به دست آوردن چراگاهها و بيشتر زاييده تعصّب و خونخواهى است.
👈 ادامه دارد ...
✍️ تفسير و شرح صحيفه سجاديه، ج3، ص: 13
دعای #دوم
#شرح_صحیفه_سجادیه_انصاریان_دعا_2
🆔 @sahife2
#شرح_صحیفه_سجادیه_انصاریان_دعا_2
#دعا_دوم_7
قسمت 6
✳️ حوادث جنگى جاهليّت
سرزمين عربستان، انسان سخت جان و جنگجو مىپروراند. روح جنگجويى را با عصبيّت جاهلى و ناسيوناليزم قبيلهاى ضميمه كنيد تا ريشه بسيارى از خونريزىها روشن شود.
از طرفى هر قبيله، زن و مال و جان ديگران را شكار قانونى خود مىداند و از طرفى قبيلهاى كه مورد تجاوز قرار گرفته است حاضر است براى انتقام حتّى تمام افراد قبيله متجاوز را از دم تيغ بگذراند.
صحرانشينان مىگفتند: خون را جز خون نمىشويد. داستان شنفره كه به افسانه شبيهتر است مىتواند نقش تعصّب را در خونريزىها نشان دهد. وى مورد اهانت
يكى از قبيله بنى سلمان قرار مىگيرد و بر آن مىشود كه براى انتقام، صد نفر از آنان را بكشد. سرانجام پس از مدّتها كمين كردن و آوارگى نود و نه نفر را مىكشد!
ايّام عرب مهمترين حوادث جنگى عرب جاهلى را به خاطر مىآورد. اين جنگها معمولًا از يك برخورد ساده دو فرد از دو قبيله شروع مىشود و گاهى همچون جنگ «بسوس» چهل سال طول مىكشيد تا وقتى كه تقريباً مرد جنگجويى در دو قبيله باقى نمىماند و با دخالت ديگران كار به صلح مىكشيد.
از بزرگترين مصيبتهاى يك فرد بدوى آن بود كه قبيله او را طرد يا خلع كند، بدين ترتيب وى ديگر منسوب به قبيله نبود و مورد حمايت قرار نمىگرفت و هيچ قدرت و قانونى پاسدار جان و مال او نبود و در نتيجه هر كس حق داشت او را بكشد يا به بردگى بگيرد و يا اموالش را غارت كند!
غارت از راههاى رسمى امرار معاش بود. چه، گفتيم اموال ديگر قبايل احترام قانونى ندارد و اين رسم تقريباً عمومى بود، حتّى در بين قبايل مسيحى مانند «بَنى تَغْلِب» غارتگرى رايج بود، اما در اثناى غارت حتّى الامكان خونريزى مجاز نبود.
قطامى شاعر ضمن شعرى چنين مىگويد:
«كار ما غارتگرى و هجوم به همسايه دشمن است و گاه هم اگر جز برادر خويش كسى را نيابيم او راغارت مىكنيم».
عرب جاهلى در قصايد خود كشتار و غارت ديگران را از سندهاى افتخار خود مىشمرد.
👈 ادامه دارد ...
✍️ تفسير و شرح صحيفه سجاديه، ج3، ص: 13
دعای #دوم
#شرح_صحیفه_سجادیه_انصاریان_دعا_2
🆔 @sahife2
#شرح_صحیفه_سجادیه_انصاریان_دعا_2
#دعا_دوم_7
قسمت 7
✳️ ازدواج در جاهليّت
ازدواج خيلى زود و حتّى اغلب در سنين هشت يا نه سالگى دختر انجام مىشد و رضايت پدر و پرداخت بهاى عروس شرط اساسى ازدواج بود.
تعدّد زوجات بدون هيچ قيد و شرطى رواج فراوان داشت. زن كالايى بود كه جزو دارايى پدر يا شوهر يا پسر به شمار مىرفت و او را با اموال و ثروتى كه باقى مىماند به ارث مىبردند، از اينرو ازدواج با زن پدر منع قانونى نداشت.
دختر دادن به افراد قبيلهاى ديگر ممنوع بود، جز قريش كه حق داشتند از ساير قبايل دختر بگيرند.
ديگر از طرق مشروع تصرّف زن اين بود كه مثلًا با مرد ديگرى از قبيله ديگر برخورد كند كه وى با زن خود باشد و بر سر به دست آوردن آن زن جنگ كند، اگر غالب شد زن را اسير گرفته و بى هيچ قيد و شرطى او را تصرّف كند.
بعضى از قبايل عرب مخصوصاً بنى اسد و تميم دختران خود را زنده به گور مىكردند!
👈 ادامه دارد ...
✍️ تفسير و شرح صحيفه سجاديه، ج3، ص: 13
دعای #دوم
#شرح_صحیفه_سجادیه_انصاریان_دعا_2
🆔 @sahife2
#شرح_صحیفه_سجادیه_انصاریان_دعا_2
#دعا_دوم_7
قسمت 8
✳️ بتپرستى در جاهليّت
بت پرستى دين رايج عرب بود و به صورتهاى گوناگون در بين آنان نفوذ داشت.
دامنه بت پرستى آن چنان توسعه پيدا كرد كه بتهايى به شكل حيوان و گياه و انسان و جنّ و فرشته و ستارگان ساخته مىشد و حتّى سنگ مورد پرستش بود.
«لات» در طايف به صورت سنگى چهار گوش بود و نزديك طايف چمن و چراگاه خاص داشت كه حرم بود و قطع درخت و شكار و خونريزى در قلمرو آن روا نبود و مردم مكّه و ديگران به زيارت آن مىرفتند.
«عُزّى» خداى بسيار عزيز كه معادل ستاره زهره بود در نخله، شرق مكّه قرار داشت و پرستش مىشد و بيش از ديگر بتها اعتبار داشت. حرم عُزّى از سه درخت تشكيل شده بود و قربانى انسان بدان تقديم مىشد.
«مَنات» خداى قضا و قدر بود و معبد آن سنگى سياه در قُدَيد بر سر راه مكّه به يثرب و مخصوص اوس و خزرج بود. اين سه معبود، خدايان مؤنّث و تماثيل ملائكه بودند.
«بَعْل» مظهر روح چشمهها و آبهاى زير زمين بود، احياناً چاه آب پاكِ نشاط آور در صحراى خشك قابل پرستش بود.
«غار» چون با خدايان و نيروهاى زير زمين ارتباط دارد، مقدّس شناخته مىشد.
بتخانه «غبغب» در نخله از همين جا پيدا شد.
«ذات انواط» كه به آن چيزهايى مىآويختند در نخله بود و سالها مردم مكّه زيارتش مىكردند.
«ذوالشّرى» به صورت تودهاى از سنگهاى تراشيده سياه چهارگوش محترم بود.
«روح زمين قابل كشت» خداى نيكوكارى است كه بايد قربانى به پيشگاه او نثار كرد.
«روح زمين باير» شيطان شرور است كه بايد از آن بر حذر بود.
علاوه بر خدايان عمومى، هر يك از عربها در خانه خود صنم يا نصيبى داشتند كه هر وقت به خانه مىرفتند دور آن طواف مىكردند و در هنگام مسافرت از آن اجازه مىگرفتند و آن را همراه خود مىبردند.
عربها قسمتى از ميوه و محصول كشاورزى و نتيجه چهارپايان خود را براى بتها قرار مىدادند!
«ازلام» چوبههاى تيرى بودند كه براى فال گرفتن و مشورت به كار مىرفتند. آنها در تعيين سرنوشت مردم نقش عمدهاى داشتند و حتّى در تعيين اين كه فرزند مشكوك به كدام پدر تعلّق دارد.
اين چوبهها در برابر بت «هبل» قرار داشت و مراسم تحت نظر كاهنى انجام مىشد و نيز وسيلهاى براى قمار بازى با طرز خاصّى بود.
روزى امرؤالقيس شاعر معروف براى انتقام خون پدر خود با ازلام فال گرفت و سه بار نفى آمد، چوبههاى تير را به صورت بت پرت كرد و گفت: اى لعنتى! اگر پدر خودت را كشته بودند مرا از خونخواهى پدر منع مىكردى.
از اين داستان نقش ازلام و موقعيّت بت و در عين حال نفوذ بر تعصّب و انتقام را استفاده مىكنيم.» «1» در چنين روزگارى و براى هدايت و راهنمايى چنان مردمانى محمد صلى الله عليه و آله مبعوث به رسالت شد.
👈 ادامه دارد ...
✍️ تفسير و شرح صحيفه سجاديه، ج3، ص: 13
دعای #دوم
#شرح_صحیفه_سجادیه_انصاریان_دعا_2
🆔 @sahife2
#شرح_صحیفه_سجادیه_انصاریان_دعا_2
#دعا_دوم_7
قسمت 9
✳️ مردم عصر جاهليّت
«در روزگارى كه ابرهاى متراكم جهل و نادانى سراسر عالم بشريّت را تيره و تار ساخته بود، زشتخويى و فساد اخلاق همه جا رواج داشت، شرك و بتپرستى جايگزين يكتا پرستى و توحيد گشته بود، مزدكها و مانىها به نام مذهب و آيين بر عقول و افكار مردم حكومت مىكردند، هرزگى و گناه در هر جاى جهان افتخار شمرده مىشد، خونريزى و ستم امرى عادى بود، بشريّت در پرتگاه نيستى قرار گرفته و آخرين دوران انحطاط خود را مىپيمود، زنها از مزاياى زندگى محروم و با آنها معامله برده و حيوان مىشد و به همراه شوهران مرده خويش به آتش مىسوختند!
در سرزمين خشك و سوزان كه سنگهاى تفتيدهاش از خون بى كسان مظلوم طراوت مىيافت و خاكهاى تيرهاش از پيكر دختران معصوم زنده به گور كام مىگرفت، ابوجهلها و ابوسفيانها بر جان و مال مردم مسلّط بودند.
در ميان مردمى كه سنگ و چوب معبودشان بود، وغارتگرى و چپاول شغلشان، در پستترين شرايط مىزيستند و با فقر و تنگدستى و شتر چرانى روزگار مىگذرانيدند، در ميان سنگهاى درشت ونا هموار و مارهاى پر زهر منزل داشتند، با آبى تيره و ناگوار و نانى جوين و ساخته از هسته خرما و خوراكى پرداخته از سوسمار و ملخ به سر مىبردند، با برادركشى و قطع رحم خو گرفته تا گلوگاه در لجنزار خرافات و اوهام فرورفته بودند و بدين طريق روزگارشان سپرى مىشد و عمرها به فنا مىرفت.
در چنين گردابى زورق زندگى سراسر ننگ بشر بدون هدف از سويى به سويى در حركت بود، همه از زندگى خويش ناخشنود و در ظلمات حيرت و سرگردانى صبح را شام و شام را سحر مىكردند، يأس و نوميدى در دلها چيره شده، شب ديجور جهل و شرك جهان را تيره و تار ساخته بود.
👈 ادامه دارد ...
✍️ تفسير و شرح صحيفه سجاديه، ج3، ص: 13
دعای #دوم
#شرح_صحیفه_سجادیه_انصاریان_دعا_2
🆔 @sahife2
#شرح_صحیفه_سجادیه_انصاریان_دعا_2
#دعا_دوم_7
قسمت 10
✳️ #بعثت پيامبر و دگرگونى كفار
در چنين روزگارى رسول مكرّم اسلام مبعوث به رسالت شد و براى بيدارى و بينايى مردم همراه قرآن مجيد به دگرگون كردن زندگى انسان و ايجاد تغيير در تمام شؤون حيات همّت گماشت. شما فكر كنيد مردمى كه با شرك و بت پرستى و تقليد از گذشتگان و انواع مفاسد اخلاقى و خانوادگى و اجتماعى و سياسى و اقتصادى خو گرفته بودند در ابتداى دعوت براى آن منبع فيض چه مشكلاتى و چه رنجها و مشقّاتى ايجاد كردند، رنجهايى كه به قول قرآن مجيد كمر شكن بود، ولى عنايت خدا و صبر و استقامت آن حضرت باعث شد آن همه بلا و مصيبت را براى تبليغ دين و احياى اسلام و نشر معارف الهى تحمّل نمايد.
سران قريش از دعوت مردم به خدا سخت نگران بودند، كار آنان رباخوارى، فساد، تجاوز، ظلم و جمع كردن ثروت از كنار بتها بود و آيين حق و آيات قرآن و دعوت محمّد صلى الله عليه و آله مخالفت با آن همه برنامهها داشت. آنان مىدانستند كه اگر مردم بيدار شوند از قيد بردگى و بندگى نسبت به آنان نجات پيدا مىكنند و به اين همه ظلم و تجاوز خاتمه داده مىشود. در اين صورت آنان از تمام منافع نامشروع خود محروم مىگردند.
ابولهب و ابوجهل و ابوسفيان و وليد و شيبه و عتبه و ساير زورمداران مىدانستند كه بتهاى چوبى و سنگى كه دست پخت كارگران ايشان است براى مردم و خود آنها سود و زيانى در امر حيات ندارد، ولى آنان بت و بتخانه را براى سرگرم نگاه داشتن مردم و بهره كشى دنيايى از بى خبران و جاهلان مىخواستند.
تعطيل شدن بتخانه در حكم بسته شدن مراكز مهم درآمد بود. آنها سالها افكار مردم را به زنجير اوهام و خرافات بسته و دريچههاى جان آنان را قفل كرده بودند؛ زيرا بر اساس منطق اين اقليّت سود پرست، اكثريّت مردم بايد چشم و گوش بسته و مطيع و فرمانبردار بمانند، مردم بايد گمراه و ستم كش زندگى كنند، تا ابولهب و ابوجهل و وليد و ديگر قلدران در طول تاريخ با فراغت خاطر به رباخوارى و مال اندوزى و فساد همه جانبه خود ادامه دهند، اگرمحمّد بيايد و در گوش آنان بخواند:
الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِندَهُمْ فِي التَّورَاةِ وَالْإِنْجِيلِ يَأْمُرُهُم بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ وَيُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّبَاتِ وَيُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبَائِثَ وَيَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالْأَغْلَالَ الَّتِي كَانَتْ عَلَيْهِمْ فَالَّذِينَ آمَنُوا بِهِ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِي أُنْزِلَ مَعَهُ أُوْلئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ
همان كسانى كه از اين رسول و پيامبر «ناخوانده درس» كه او را نزد خود [با همه نشانهها و اوصافش] در تورات وانجيل نگاشته مىيابند، پيروى مىكنند؛ پيامبرى كه آنان را به كارهاى شايسته فرمان مىدهد و از اعمال زشت بازمىدارد و پاكيزهها را بر آنان حلال مىنمايد و ناپاكها را بر آنان حرام مىكند و بارهاى تكاليف سنگين و زنجيرهها [ىِ جهل، بىخبرى و بدعت را] كه بر دوش عقل وجان آنان است برمىدارد؛ پس كسانى كه به او ايمان آوردند و او را [در برابر دشمنان] حمايت كردند و ياريش دادند و از نورى كه بر او نازل شده پيروى نمودند، فقط آنان رستگارانند.
آنها نمىتوانستند جملات حكيمانه پيامبر به خدايان قلّابى خود را تحمّل كنند چون بدانها خو گرفته بودند، امّا ابولهب و ابوجهل و وليد كه پيشرو مخالفان و سلسله جنبانان اين دشمنى بودند به ديده ديگرى به اين پيشامد جديد مىنگريستند.
آنها مىدانستند اگر مردم آزادى را حس كنند، ديگر بردگى نخواهند كرد، اگر بردگى از ميان برود اين تن پروران بيكار بدبخت خواهند شد، چه بكنند؟
از مغز كسانى كه مقياس خوشبختى را پول مىدانند چه فكرى تراوش مىكند؟
مسلّماً فكرشان بر محور پول مىگردد، پس بايد دعوت محمّد صلى الله عليه و آله را با پول متوقّف كنند، مگر نه آن است كه آنان همه چيز خود را با پول به دست آوردهاند، با پول خانه ساختهاند، با پول صدها كنيز و غلام به دور آنان مىگردند، با پول بتخانه به راه افتاده است، پس براى آن كه چراغ حق را خاموش كنند، بايد به پول توسّل جويند.
👈 ادامه دارد ...
✍️ تفسير و شرح صحيفه سجاديه، ج3، ص: 13
دعای #دوم
#شرح_صحیفه_سجادیه_انصاریان_دعا_2
🆔 @sahife2
#شرح_صحیفه_سجادیه_انصاریان_دعا_2
#دعا_دوم_7
قسمت 11
✳️ در «تاريخ يعقوبى» آمده:
«قريش ابوطالب را گفتند: برادر زادهات خدايان ما را به زشتى نام مىبرد، ما را ديوانه مىخواند، پيشينيان ما را به گمراهى نسبت مىدهد، بگو از اين دعوت باز ايستد تا مال خود را در اختيار او گذاريم.
محمّد صلى الله عليه و آله در پاسخ گفت: خدا مرا بر نينگيخته است كه مال دنيا بيندوزم و مردم را به دنيا دوستى بخوانم، مرا برانگيخته است تا دعوت او را به مردم برسانم و خلق را بدو بخوانم.
قريش چون دانستند محمّد را با پول نمىتوان خريد به فكر افتادند ابوطالب را از حمايت او باز دارند.
گروهى از بزرگان اين طايفه نزد ابوطالب رفتند و گفتند: ما عُمارة بن وليد بن مغيره را كه جوانى تناور و خردمند است به تو مىدهيم و تو محمّد را به جاى او به ما بسپار تا به قتل برسانيم.» «1» اين داستان را بيشتر مورّخان پيشين نوشتهاند. اين درخواست، طرز تفكّر رباخواران و مال اندوزان و مفسدان قريش را به خوبى مجسّم مىكند.
پول پرستان و دنيا داران كه حساب هر چيز را از نظر سود مادّى آن بررسى مىكنند، براى آنان همه موجودات عالم جز پول وسيله است نه هدف، انسان باشد يا كالا.
در نظر آنان آن منبع فيض براى ابوطالب نيرويى بود كه بايد در راه بهره بردارى به كار افتد، خرد، مردمى، خويشاوندى و آنچه با عواطف سروكار داشته باشد بى ارزش است.
به عقيده آنان عماره بن وليد براى جلب منفعت و دفع ضرر بهتر و مناسبتر از محمّد مىنمايد، بدين جهت وقتى قريش نظر خود را گفتند و ابوطالب نپذيرفت، مُطعم بن عدى گفت: ابوطالب! به خدا سوگند خويشاوندان تو از روى انصاف سخن گفتند.
ابوطالب گفت: چه درخواست ستمكارانهاى! شما مىخواهيد فرزند خود را به من بسپاريد تا او را براى شما بپرورم و به جاى او فرزند مرا بگيريد و بكشيد! اين انصاف نيست، ستم است، برويد و هر چه مىخواهيد بكنيد كه هرگز سخن شما پذيرفته نيست.
بزرگان قريش چون از اين راه هم سودى نبردند راه ديگرى پيش گرفتند، راهى كه مردم نادان هنگام درماندگى در مقابل دليل منطقى خردمندان پيش مىگيرند.
عادت جاهلان اين است كه چون در پاسخ درست درمانند به سفاهت مىگرايند، دهن كجى مىكنند، دشنام مىدهند، آزار مىرسانند.
قريش نيز به آزار محمّد صلى الله عليه و آله برخاستند و در اين راه تا آن جا كه توانستند پيش رفتند. ابولهب و زن او امّ جميل، حَكَم بن أبى العاص، عقبة بن أبى مُعَيط از جمله مردمانىاند كه بيش از ديگران محمّد را آزار مىكردند.
وقتى محمّد صلى الله عليه و آله در بازار عُكاظ مردم را به خداى يگانه مىخواند، ابولهب به دنبال او مىافتاد و مىگفت: مردم برادر زاده من دروغگوست از او بپرهيزيد. نيرنگ ديگرى كه به كار مىبردند اين بود كه آزار محمّد را بيشتر به عهده كودكان و غلامان مىگذاشتند.
روزى، آن عالِم اسرار مُلْك و ملكوت و آن منبع فيوضات ربّانيّه به نماز ايستاده بود، تنى چند از ايشان شكنبه شترى پر از سرگين به غلامى از غلامان خود دادند و چون محمّد به سجده رفت، غلام آن شكنبه را بر پشت او نهاد و دوش و پشت وى را آلود ساخت.» «1» قريش از پس آزارهاى گوناگون نسبت به رسول خدا و مردان و زنانى كه به آن حضرت ايمان آورده بودند تصميم به قتل رسول خدا گرفتند و به ابوطالب گفتند:
يا به او بگو دست از دعوتش بردارد، يا آمده كشته شدن شود.
ابوطالب سخن قريش را به آن حضرت گفت، آن جناب فرمود: اى عمّ گرامى! اگر آفتاب را در دست راست من و ماه را در دست چپم بگذارند، من از دعوت خود دست برنخواهم داشت.
ابوطالب از خانه بيرون شد و سخن آن حضرت را باز گفت و با كمال جرأت و شهامت از رسول خدا صلى الله عليه و آله دفاع نمود و با زبان حال گفت:
از دادن جان خدمت جانانه رسيديم
در عشق نظر كن كه چه داديم و چه ديديم
زان پسته خندان چه شكرها كه نخورديم
زان سرو خرامان چه ثمرها كه نچيديم
هر عقده كه آن زلف دوتا داشت گشوديم
هر عشوه كه آن چشم سيه كرد خريديم
(فروغى بسطامى)
👈 ادامه دارد ...
✍️ تفسير و شرح صحيفه سجاديه، ج3، ص: 13
دعای #دوم
#شرح_صحیفه_سجادیه_انصاریان_دعا_2
🆔 @sahife2
#شرح_صحیفه_سجادیه_انصاریان_دعا_2
#دعا_دوم_7
قسمت 12
✳️ قطع روابط با بنى هاشم
قريش متوجّه شد كه ابوطالب از برادر زاده خود سخت دفاع مىكند، ناچار در دارالنَّدْوَه كه محلّ شوراى آنان بود گرد آمده و پس از مشورتهاى زياد تصميم گرفتند كه صحيفهاى بدين مضمون بنويسند كه هيچ يك از ما حقّ هيچ گونه معامله و داد و ستد ومعاشرت و رفت و آمد و حتّى يك كلمه مكالمه با بنىهاشم نداشته باشد. پس نامه را به مضمون فوق نوشته و همگى امضا كردند و هم قسم شدند و آن را پيچيده در خانه كعبه آويختند.
چون خبر اين صحيفه به ابوطالب رسيد، سراسيمه از خانه بيرون شد و به نزد قريش شتافت و گفت: اين خبر چيست كه شنيدهام؟! آنان اظهار كردند: اى ابوطالب! بيا برادر زاده خود را به ما تسليم كن و خود بر تمام ما امارت و آقايى نما، ابوطالب گفت: عجب مردمان بى انصافى هستيد، من اولاد خود را به شما بدهم كه او را به قتل برسانيد!
هجرت به شعب ابى طالب
آنگاه به نزد بنى هاشم برگشت و گفت:
عَلَيْكُمْ يا بَنى هاشِمٍ وَحِصْنَ الشِّعْبِ.
اى بنى هاشم! براى حفظ جانتان داخل شعب ابى طالب شويد.
پس همگى وارد شعب ابى طالب كه درّهاى بين دو كوه بود گرديدند.
ابوجهل و عاص بن وائل و نضر بن حارث و عقبة بن أبى مُعَيط اطراف شعب پاس مىدادند و مراقب بودند كه كسى داخل شعب نشود و طعامى به مسليمن نرساند.
كسى نمىتوانست علناً آذوقه براى ايشان ببرد، ابوالعاص بن ربيع داماد آن حضرت در تاريكىهاى شب با صدمات زيادى مقدارى طعام و گندم و خرما بر شترش بار كرده و نزديك شعب كه مىرسيد شتر را رها كرده و خود مىرفت و شتر آذوقه به افراد شعب مىرساند.
چون ابوطالب از ابوجهل و دستيارانش خائف بود، شبى چند بار جاى بستر رسول خدا صلى الله عليه و آله را در شعب عوض مىكرد مبادا مشركين نيمه شب بر سر او بريزند و آن بزرگوار را به قتل برسانند.
مدّت سه تا چهار سال با كمال سختى و فقر و تنگدستى در شعب باقى ماندند، چنان كار بر آنها سخت شده بود كه فرياد گرسنگى اطفالشان از بيرون شعب شنيده مىشد!
👈 ادامه دارد ...
✍️ تفسير و شرح صحيفه سجاديه، ج3، ص: 13
دعای #دوم
#شرح_صحیفه_سجادیه_انصاریان_دعا_2
🆔 @sahife2
#شرح_صحیفه_سجادیه_انصاریان_دعا_2
#دعا_دوم_7
قسمت 13
✳️ هجرت به طائف
ابوطالب و خديجه كبرى تا زنده بودند، آزار مشركان نسبت به آن حضرت حدّى داشت، ولى پس از وفات آن دو بزرگوار كه از هر جهت حامى پيامبر و دين او بودند، آزار سردمداران كفر از حد گذشت، چندانكه احساس كرد بيش از اين نمىتواند در مكّه درنگ كند، در اوخر ماه شوّال با زيد بن حارثه به طائف رفت و در آن جا به سه برادر از رؤساى ثقيف: عبد بن عمر و مسعود بن عمر و حبيب بن عمر كه سه برادر بودند ملاقات كرد و دين خود را به آنان عرضه داشت، هر يك در كمال بى شرمى حضرت را به جواب سختى پاسخ دادند. يكى گفت: كه من پرده خانه كعبه را دزيده باشم اگر تو راست بگويى و خدا تو را مبعوث كرده باشد. ديگرى گفت، خدا عاجز بود كه غير تو را پيغمبر گرداند! سوّمى گفت: به خدا سوگند كه هيچ گونه حاضر نيستم با تو سخن گويم؛ زيرا اگر پيغمبر باشى من كوچكتر از آنم كه با تو سخن گويم و اگر نباشى بزرگتر از آنم كه با تو كلامى گويم.
رسول خدا صلى الله عليه و آله مأيوس شده از آنان خواست اكنون كه ايمان نياورديد و گفتارم را نپذيرفتيد امر مرا مخفى داريد و با كسى در ميان ننهيد، ولى آنان مردم را خبر كردند و امرش را فاش ساختند و گفتند: او چنين توقّعى كرد و ما او را رد كرديم، آنگاه سر راهش را گرفته او را آزار و استهزا كردند و آن قدر سنگ بر پاى مباركش زدند كه خون جارى شد.
موسى بن عقبه گويد:
آن قدر سنگ به ساق پاى مباركش زدند كه نعلينش پر از خون شد و از شدّت جراحت خسته مىشد و بر زمين مىافتاد، بازوهاى او را مىگرفتند و او را مىنشاندند و به او مىخنديدند.
بنابر بعضى از روايات، تنها زيد بن حارثه از حضرت دفاع مىكرد آن قدر كه چندين جاى سر زيد را شكستند و همه روز كارشان همين بود تا يك روز اطفال و سفهاى قوم او را تعقيب كردند، تا آن كه حضرت از طائف خارج شد.
در بيرون شهر طائف باغى بود كه عتبه و شيبه پسران ربيعه با غلامشان «عِداس» در آن باغ بودند، حضرت در سايه ديوار باغ نشست و خون از پاى مباركش جارى بود، چون چشم عتبه و شيبه به او افتاد شفقت كرده، غلام خود عداس نصرانى را با مقدارى انگور نزد حضرتش فرستادند.
عداس انگور آورد و عرض كرد ميل فرماييد، حضرت فرمود: بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم، عداس پرسيد: اين سخن از كلام اين بلد نيست، حضرت فرمود: اهل كجا هستى؟ گفت: نينوا، حضرت فرمود: شهر يونس بن مَتّى بنده صالح حق!
عداس پرسيد از كجا دانستى كه يونس كيست؟ فرمود: خدايم به من خبر داده است، پس او را دعوت به اسلام كرد، عداس مسلمان شد و به خاك افتاده سجده كرد و صورت و دست و قدمهاى آن حضرت را كه خون از آن جارى بود بوسيد، چون نزد ارباب خود باز گشت بدو گفت: واى بر تو! اين مرد با تو چه كرد كه سجده كردى و چرا قدمهاى او را بوسيدى؟ عداس گفت: او مرا به امرى خبر داد كه جز پيغمبر خدا بدان دانا نيست، بدو خنديدند و گفتند: اين مرد تو را از كيش مسيح باز داشت.
👈 ادامه دارد ...
✍️ تفسير و شرح صحيفه سجاديه، ج3، ص: 13
دعای #دوم
#شرح_صحیفه_سجادیه_انصاریان_دعا_2
🆔 @sahife2
#شرح_صحیفه_سجادیه_انصاریان_دعا_2
#دعا_دوم_7
قسمت 14
✳️ قريب يك ماه حضرت در طائف بود و هر روز مردم را به دين اسلام دعوت مىكرد و هر چه مىتوانستند او را آزار مىدادند و هيچ كس ايمان نياورد تا اين كه بدن مباركش از شدّت صدمه ورم كرد و به طرف مكّه باز گشت. در بين راه زير سايه درخت انگورى نشست و مشغول راز و نياز و مناجات با پروردگارش گرديد و عرضه داشت:
اللّهُمَّ إنّى أشْكُو إلَيْكَ ضَعْفَ قُوَّتى، وَقِلَّةَ حيلَتى وَهَوانى عَلَى النّاسِ، أنْتَ أرَحمُ الرّاحِمينَ، أنْتَ رَبُّ الْمُسْتَضْعَفينَ وَأنْتَ رَبّى، إلى مَنْ تَكِلُنى؟
إلى بَعيدٍ يَتَجَهَّمُنى، أوْ إلى عَدُوٍّ مَلَّكْتَهُ أمْرى؟ إنْ لَمْ يَكُنْ بِكَ عَلَىَّ غَضَبٌ فَلا ابالى و لكِنْ عافِيَتُكَ هِىَ أوْسَعُ لى. أعُوذُ بِنُورِ و جْهِكَ الَّذى أشْرَقَتْ لَهُ الظُّلُماتُ وَصَلَحَ عَلَيْهِ أمْرُ الدُّنْيا وَالْآخِرَةِ مِنْ أنْ يَنْزِلَ بى غَضَبُكَ أوْيَحُلَّ عَلَىَّ سَخَطُكَ، لكِنْ لَكَ الْعُتْبى حَتّى تَرْضى، وَلا قُوَّةَ إلّابِكَ.
خداوندا، از ناتوانى، بيچارگى و خوارى خود نزد مردم به تو شكايت مىآورم، تو مهربانترين مهربانانى، تو پروردگار مستضعفانى، تو پروردگار منى، مرا به كه واگذارى، بيگانهاى كه از من روى در كشد، يا به دشمنى كه كارم را بدو سپردهاى؟ اگر تو بر من خشم نگرفته باشى هيچ باكى از ديگران ندارم، ولى عافيت و سلامتى از ناحيه تو برايم گواراتر است. پناه مىبرم به نور وجه تو كه تاريكىها بدان روشن شده و كار دنيا و آخرت بدان صلاح يافته، از اين كه غضبت بر من فرود آيد يا خشمت بر من وارد شود، آرى، آن قدر از تو پوزش مىطلبم تا تو خشنود شوى و هيچ نيرويى جز به تو نيست.
در هر صورت همان طور كه حضرت زين العابدين عليه السلام مىفرمايد، وجود مقدّس آن حضرت در جهت تبليغ دينِ خدا به انواع شكنجهها و مشقّتهاى بدنى و آلام روحى دچار گشت، ولى تا آخرين نفس وظيفه و مسئوليت خود را عاشقانه انجام داد، چنانكه در جملات بعد به آن اشاره خواهد شد.
✍️ تفسير و شرح صحيفه سجاديه، ج3، ص: 13
دعای #دوم
#شرح_صحیفه_سجادیه_انصاریان_دعا_2
🆔 @sahife2
#دعا_دوم_7
🔹 «7» وَحَارَبَ فِي رِضَاكَ أُسْرَتَهُ «8» وَقَطَعَ فِي إِحْيَاءِ دِينكَ رَحِمَهُ «9» وَأَقْصَى الأَدْنَيْنَ عَلَى جُحُودِهِمْ «10» وَقَرَّبَ الأَقْصَيْنَ عَلَى اسْتِجَابَتِهِمْ لَكَ «11» وَ وَالَى فِيكَ الأَبْعَدِينَ «12» وَعَادَى فِيكَ الأَقْرَبِينَ
🔹 پیامبر گرامی اسلام صل الله علیه و آله در دعوت به سوى تو، آشكارا با خويشان و نزديكانش رو در رو قرار گرفت و در مسير خشنوديت با اشخاص خانوادهاش جنگيد و در راه برقرارى دينت، از خويشاوندانش بريد و نزديك ترين بستگانش را به سبب انكارشان، از خود دور كرد و دورترين را به علت پذيرفتن دين تو، به خود نزديك فرمود. با بيگانهترين مردم، به خاطر تو دوستى ورزيد و با نزديكترين خويشان، به هواى تو دشمنى كرد.
👌بخشی از دعای #دوم
◀️کانال انس با #صحیفه_سجادیه
🆔 @sahife2
#صحیفه_سجادیه_صفحه_ای
#صفحه_237
دعای #چهل_سه
🌹 دعای سیدالساجدین (علیه السلام )
" هنگامى كه به هلال #ماه نگاه مىكرد "
◀️ کانال انس با #صحیفه_سجادیه
🆔 @sahife2
#صحیفه_سجادیه_بصورت_بند_به_بند
#دعا_چهل_سه_3
دعای سیدالساجدین(ع) در هنگام نگریستن به ماه نو:
🔹سبْحَانَهُ مَا أَعْجَبَ مَا دَبَّرَ فِى أَمْرِكَ مَا أَعْجَبَ مَا دَبَّرَ فِى أَمْرِكَ وَ أَلْطَفَ مَا صَنَعَ فِى شَأْنِكَ جَعَلَكَ مِفْتَاحَ شَهْرٍ حَادِثٍ لِأَمْرٍ حَادِثٍ🔹
🔸پاك است خداوند! در كار تو شگفت تدبيرى كرده و لطيف هنرى به كارى برده است. تو را كليد ماه نو ساخته و براى كارى تازه پرداخته🔸
#چهل_سه
☘️کانال انس با #صحیفه_سجادیه
🆔 @sahife2
#شرح
#دعا_چهل_سه_3
قسمت اول
🔹 ای ماه ! (منزه است خدا) (سبحانه).
(چه شگفتانگيز است تدبيرى كه دربارهى تو به كار برده) (ما اعجب ما دبر فى امرك!).
(و چه ظريف و دقيق است آنچه در شان تو به كار گرفته) (و الطف ما صنع فى شانك!).
(او تو را كليد ماهى نو، و براى امرى نو، قرار داده است) (جعلك مفتاح شهر حادث لامر حادث).
« 🔹 سبحانه ما أعجب ما دبر فى أمرك» يعنى پاك و منزه مىكنم او را چه عجب كرده است آنچه را كه تدبير كرده است در امر تو. «سبحان» مصدر است مثل غفران به معنى تنزيه او از نقايص، و استعمال نمىكنند او را مگر به حذف فعل منصوب بر مصدريه، و معنى او تنزيه الله است و به جاى آنست كه أسبحه سبحانه و أبرئه عما لا يليق بعز جلاله براءة؛ و شيخ ابوعلى طبرسى «ره» فرمود كه؛ «سبحان» در شرع، علم است براى اعلى مراتب تعظيم كه مستحق نيست او را مگر او، و از اين جهت جايز نيست كه مستعمل شود در غير خداى تعالى اگر چه منزه باشد از نقايص؛ و به اين مشعر است آنچه بعض اعلام گفتهاند كه تنزيهى كه مستفاد مىشود از سبحان الله سه نوع است: يكى تنزيه ذات از نقص امكانى كه منبع سوء است. دوم تنزيه صفات از عيب حدوث بلكه از بودن او مغائر ذات مقدسه و زائد برو، و تنزيه افعال از قبح و عبث و از بودن او جالب نفع يا دافع ضرر مثل افعال عباد؛ و لفظ «ما» در قول او كه فرمود «ما اعجب» موصوله است و يا موصوفه و يا استفهاميه، بنابر خلافى كه مشهور است در ماء تعجبيه و ما مبتداء؛ و «أعجب» كه فعل ماضيست صلهى او، و يا صفت بنابر آن كه ما موصوله و يا موصوفه، باشد و خبر است بنابر آن كه استفهاميه باشد؛ و لفظ «ما» در «ما دبر» مفعول «أعجب» و موصول است و عائد محذوفست. (بحارالأنوار، ج 55، ص 196)
« 🔹 وألطف ما صنع فى شأنك» و چه لطيفست آنچه صنعت كرده است در شأن تو؛ و امر و شأن مترادفاناند.
چون آن حضرت افتتاح نمود اين دعا را به خطاب قمر ذكر نمود اوصاف و احوال او را از طاعت و جد و سرعت و تردد در منازل و تصرف در فلك، اراده نمود كه ذكر كند جملههاى ديگر را از اوصاف و احوال او، و جارى كرده است سخن را بر نهجى كه شروع به دعا نمود از خطاب قمر پس نقل نمود سخن را از آن اسلوب به اسلوب ديگر همچنان كه دأب بلغاء است كه رنگين مىكنند كلام را در اثناء محاورات، مثل آن كه ذكر كرده است صاحب مفتاح در بحث التفات و گردانيده است اين جملهها را با تضمن آنها خطاب قمر و ذكر احوال او را موشح به ذكر خداى حق سبحانه و تعالى و ثناء بر وى جل سلطانه از براى گريختن از آن كه دراز شود كلام بدون ذكر مفضل منعام پس فرمود: «آمنت بمن نور بك الظلم» در حالتى كه تعبير كننده بود ازو به «من» به جل شأنه به موصول تا بگرداند صلهاش را مشعر به بعض احوال قمر، و عطف كرد بر آنها احوال ديگر او را تا متلائم گردند جملههاى كلام و بيرون نرود از غرض كه رانده شد براى او بيان اين اوصاف و احوال، و تعبير به نكرهى موصوفه اگر چه حاصل مىشود به او اين غرض مگر آن كه مقام مقام تنكير نيست همچنان كه پوشيده نيست اگر گويند كه مضمون صله ناچار است كه معلوم باشد از براى مخاطب و معهود باشد ميان او و ميان متكلم و نسبت او به سوى موصول پيش از ذكر صله از اين جهت است كه جائز نيست كه صله جمله انشائيه باشد همچنان كه مقرر كردهاند؛ و مخاطب در اينجا قمر است و قمر صاحب علم و دانش نيست پس چگونه القا كرده مىشود به سوى او موصول باصله؟
در جواب گوييم كه در ما سبق دانستى كه قمر دانا است بلكه جميع موجودات عليم و حى و خبيرند و بر تقدير تسليم تنزيل نمودن نادان منزله دانا پيش متاخران جايز است و در كلام بلغا وارد است.
🔹 به بايد دانست كه لام در الظلم و در قول آن حضرت فرمود: «نور بك الظلم» از براى استغراق عرفيست نه حقيقى، و مراد به ظلم ظلم متعارف است كه به قمر منور مىشود از قبيل جميع الأمير الصاغة، و ممكنست كه براى عهد خارجى باشد، و حق آنست لام استغراق عرفى غير لام عهد خارجى نباشد چه معرف به لام عهد خارجى باز حصهى معينه از جنس است. غايت ما فى الباب كه تعيين درو ناشى از عرف شده.
✍️شرح محمد ابن سلیمان تنکابنی
👈ادامه دارد ...
#چهل_سه
☘️کانال انس با #صحیفه_سجادیه
🆔 @sahife2
#شرح
#دعا_چهل_سه_3
قسمت 2
🔹 بدان كه تنكير در قول آن حضرت كه فرمود «و جعلك آية من آيات ملكه» ممكنست كه براى نوعيت باشد همچنان كه در قول خداى تعالى (و على أبصارهم غشاوة) گفتهاند، و اظهر آنست كه براى تعظيم باشد.
اگر گويى كه احتمال تحقير نيز دارد مثل قوله تعالى: (انى أخاف أن يمسك عذاب عن الرحمن) (مريم: 45) چه؟ گفتهاند كه تنكير درين آيه احتمال تعظيم و تحقير هر دو دارد يعنى عذاب شديد هايل و يا عذاب حقير ضعيف، پس چرا اين احتمال را ذكر ننموديد؟
جواب گوييم كه اين دو احتمال در آيه متكافياناند به حسب مقتضاى حال، از اين جهت تجويز كردهاند علماى بيان بىترجيح احدى مر آن ديگر را به خلاف مما نحن فيه، چه حمل بر تحقير اگر چه خالى از وجهى نيست نظر به آنچه اعظم از آنست از آيات ملك او جل شأنه غير آن كه حمل بر تعظيم پندارى كه اوفق است به مقام و انسب است به مقتضاى حال از اين جهت ترك آن احتمال نموده شد، و اگر تو هر دو احتمال را مساوى دانى نزاعى نيست با تو، و للناس فيما يعشقون مذاهب.
🔹 و قول آن حضرت كه فرمود: «و امتهنك» بيان و تفسير آيت و علامت است و بودن يكى از دو جمله مبين و مفسر مر بعض متعلقات جمله ديگر را موجب كمال اتصال نيست بلكه موجب كمال اتصال آنست كه جمله دوم مبين و كاشف نفسى جمله اولى باشد مقل قول خداى تعالى (فوسوس اليه الشيطان قال يا آدم هل أدلك على شجرة الخلد)، (طه: 120) چه قول مذكور مبين وسوسه و كاشف است ازو، و اما امتهان قمر به امور مذكوره نفس علامت ملك و سلطنت است نه نفس گردانيدن علامت ملك و سلطنت، و مانعى نيست از دخل امتهان به امور مذكوره بلكه او را افراد ديگر نيز است همچنين جعل مذكور كه پس وصل كردن جمله امتهان به آنچه گفتم جارى مجراى عطف خاص بر عامست همچنان كه پوشيده نيست، و تقديم طرفين در «أنت له مطيع و الى ارادته سريع» براى دلالت بر اختصاصست مثل قوله تعالى (له الملك و له الحمد) (تغابن: 1) و ممكنست كه براى رعايت سجع باشد.
🔹 لفظ باء در قول آن حضرت كه فرمود: «نور بك الظلم» يا براى سببيت است همچنان كه گفتيم، و يا براى آلت است. پس اگر بگردانيم ضوء را عرض قائم به جسم همچنان كه مذهب اكثر حكما است و مختار سلطان المحققين در شرح تجريد است پس تركيب از قبيل سودت الشىء و بيضته است اى صيرته متصفا بالسواد و البياض، و اگر نگردانيم او را جسم همچنان كه مذهب قدماء است كه مىگويند كه اجسام صغار شفافهاند كه منفصل مىشوند از مضىء و متصل مىشوند به مستضىء پس تركيب از قبيل لبنته و تمرته است اى صيرته ذا البن او تمرو. اين قول قدما اگر چه مستبعد است به حسب ظاهر مگر آن كه ابطال آن خالى از اشكال نيست همچنان كه اثبات او هم خالى از اشكال نيست، و استدلال كردهاند برو به اين كه او متحرك و منتقلست پس اگر منحدر شود از شمس به سوى زمين و منتقل شود از مكانى به مكان ديگر لازم مىآيد انتقال عرض؛ و قائلون به عرضيت گفتهاند كه در آنجا انتقال و حركتى نيست به كله حدوث است. چه مقابله جسم كثيف مر مضىء را معد است براى حدوث ضوء درو، و انتقال ضوء محض توهمست، و سببش آنست كه حدوث ضوء در جسم سافل چون به سبب مقابلهى او است مر جسم عالى را متخيل مىشود كه منحدره شده است از عالى به سوى سافل، و حدوث او در سافل چون تابع وضع و محاذات او است مر مضىء را به حيثيتى كه هرگاه زائل شود اين محاذات به سوى قابل ديگر زايل مىشود ضوء از اول و حادث مىشود درين ديگر و گمان مىشود كه انتقال كرده است از اول به سوى ثانى؛ و استدلال كردهاند قائلين به جسميت او به اين كه محسوس است به حس بصر پس اگر جسم باشد هر آينه ساتر خواهد بود چيزى را كه احاطه كند؛ و اعتراض كردهاند كه حائل ميان رائى و مرئى وقتى ساتر است مرئى را كه كثيف باشد از براى عدم نفوذ شعاع بصر درو، و اما وقتى كه شفاف باشد ساتر نيست زيرا كه صفحه بلور زياد مىكند ما خلف خود را از روى ظهور و انكشاف، و از اين جهت است استعانت مىكنند به او جماعت طاعنين در سن بر قرائت خطوط دقيقه؛ و بعضى جواب گفتهاند كه اگر ضوء جسم مىبود كثرت او موجب شدت احساس نمىبود چيزى را كه در تحت اوست، چه حس مشغول مىشود به او و هر چند بيشتر باشد اشتغال بيشتر خواهد بود. پس كم مىشود احساس به آنچه مىبيند، نبينى كه اين صفحه هر گاه بسيار غليظ باشد موجب ستر ما تحت خود مىباشد و اينكه استعانت به دقيق آن براى عيون ضعيفه است چه تا چون احتياج به جمع شدن نور دارند همچنان كه در موضع خود مبين شده نه قويه براى قويه حجابست از رؤيت ماورا همچنان كه شارح مواقف و شارح تجريد ايراد آن نموده و اين جواب را نيز جواب دادهاند.
« 🔹 جعلك مفتاح شهر حادث لأمر حادث» گردانيد ترا بارى تعالى كليد ماه نو براى حدوث امر تازهاى.
✍️شرح محمد ابن سلیمان تنکابنی
#چهل_سه
☘️کانال انس با #صحیفه_سجادیه
🆔 @sahife2
7OK_Makaremolakhlagh79_(Nahveie_tamine_rezghe_ahle_ieman)_lobolmizan[H].mp3
7.92M
#شرح_صحیفه_سجادیه
✳️دعای #مکارم_الاخلاق
#دعا_بیستم_24
🔹 استاد اصغر #طاهرزاده
✔️ جلسه 79
👌 نحوه تأمین رزق اهل ایمان
#بیستم #مکارم_اخلاق
◀️ کانال انس با #صحیفه_سجادیه
🆔 @sahife2