#شرح_صحیفه_سجادیه_انصاریان_دعا_2
#دعا_دوم_7
قسمت 7
✳️ ازدواج در جاهليّت
ازدواج خيلى زود و حتّى اغلب در سنين هشت يا نه سالگى دختر انجام مىشد و رضايت پدر و پرداخت بهاى عروس شرط اساسى ازدواج بود.
تعدّد زوجات بدون هيچ قيد و شرطى رواج فراوان داشت. زن كالايى بود كه جزو دارايى پدر يا شوهر يا پسر به شمار مىرفت و او را با اموال و ثروتى كه باقى مىماند به ارث مىبردند، از اينرو ازدواج با زن پدر منع قانونى نداشت.
دختر دادن به افراد قبيلهاى ديگر ممنوع بود، جز قريش كه حق داشتند از ساير قبايل دختر بگيرند.
ديگر از طرق مشروع تصرّف زن اين بود كه مثلًا با مرد ديگرى از قبيله ديگر برخورد كند كه وى با زن خود باشد و بر سر به دست آوردن آن زن جنگ كند، اگر غالب شد زن را اسير گرفته و بى هيچ قيد و شرطى او را تصرّف كند.
بعضى از قبايل عرب مخصوصاً بنى اسد و تميم دختران خود را زنده به گور مىكردند!
👈 ادامه دارد ...
✍️ تفسير و شرح صحيفه سجاديه، ج3، ص: 13
دعای #دوم
#شرح_صحیفه_سجادیه_انصاریان_دعا_2
🆔 @sahife2
#شرح_صحیفه_سجادیه_انصاریان_دعا_2
#دعا_دوم_7
قسمت 8
✳️ بتپرستى در جاهليّت
بت پرستى دين رايج عرب بود و به صورتهاى گوناگون در بين آنان نفوذ داشت.
دامنه بت پرستى آن چنان توسعه پيدا كرد كه بتهايى به شكل حيوان و گياه و انسان و جنّ و فرشته و ستارگان ساخته مىشد و حتّى سنگ مورد پرستش بود.
«لات» در طايف به صورت سنگى چهار گوش بود و نزديك طايف چمن و چراگاه خاص داشت كه حرم بود و قطع درخت و شكار و خونريزى در قلمرو آن روا نبود و مردم مكّه و ديگران به زيارت آن مىرفتند.
«عُزّى» خداى بسيار عزيز كه معادل ستاره زهره بود در نخله، شرق مكّه قرار داشت و پرستش مىشد و بيش از ديگر بتها اعتبار داشت. حرم عُزّى از سه درخت تشكيل شده بود و قربانى انسان بدان تقديم مىشد.
«مَنات» خداى قضا و قدر بود و معبد آن سنگى سياه در قُدَيد بر سر راه مكّه به يثرب و مخصوص اوس و خزرج بود. اين سه معبود، خدايان مؤنّث و تماثيل ملائكه بودند.
«بَعْل» مظهر روح چشمهها و آبهاى زير زمين بود، احياناً چاه آب پاكِ نشاط آور در صحراى خشك قابل پرستش بود.
«غار» چون با خدايان و نيروهاى زير زمين ارتباط دارد، مقدّس شناخته مىشد.
بتخانه «غبغب» در نخله از همين جا پيدا شد.
«ذات انواط» كه به آن چيزهايى مىآويختند در نخله بود و سالها مردم مكّه زيارتش مىكردند.
«ذوالشّرى» به صورت تودهاى از سنگهاى تراشيده سياه چهارگوش محترم بود.
«روح زمين قابل كشت» خداى نيكوكارى است كه بايد قربانى به پيشگاه او نثار كرد.
«روح زمين باير» شيطان شرور است كه بايد از آن بر حذر بود.
علاوه بر خدايان عمومى، هر يك از عربها در خانه خود صنم يا نصيبى داشتند كه هر وقت به خانه مىرفتند دور آن طواف مىكردند و در هنگام مسافرت از آن اجازه مىگرفتند و آن را همراه خود مىبردند.
عربها قسمتى از ميوه و محصول كشاورزى و نتيجه چهارپايان خود را براى بتها قرار مىدادند!
«ازلام» چوبههاى تيرى بودند كه براى فال گرفتن و مشورت به كار مىرفتند. آنها در تعيين سرنوشت مردم نقش عمدهاى داشتند و حتّى در تعيين اين كه فرزند مشكوك به كدام پدر تعلّق دارد.
اين چوبهها در برابر بت «هبل» قرار داشت و مراسم تحت نظر كاهنى انجام مىشد و نيز وسيلهاى براى قمار بازى با طرز خاصّى بود.
روزى امرؤالقيس شاعر معروف براى انتقام خون پدر خود با ازلام فال گرفت و سه بار نفى آمد، چوبههاى تير را به صورت بت پرت كرد و گفت: اى لعنتى! اگر پدر خودت را كشته بودند مرا از خونخواهى پدر منع مىكردى.
از اين داستان نقش ازلام و موقعيّت بت و در عين حال نفوذ بر تعصّب و انتقام را استفاده مىكنيم.» «1» در چنين روزگارى و براى هدايت و راهنمايى چنان مردمانى محمد صلى الله عليه و آله مبعوث به رسالت شد.
👈 ادامه دارد ...
✍️ تفسير و شرح صحيفه سجاديه، ج3، ص: 13
دعای #دوم
#شرح_صحیفه_سجادیه_انصاریان_دعا_2
🆔 @sahife2
#شرح_صحیفه_سجادیه_انصاریان_دعا_2
#دعا_دوم_7
قسمت 9
✳️ مردم عصر جاهليّت
«در روزگارى كه ابرهاى متراكم جهل و نادانى سراسر عالم بشريّت را تيره و تار ساخته بود، زشتخويى و فساد اخلاق همه جا رواج داشت، شرك و بتپرستى جايگزين يكتا پرستى و توحيد گشته بود، مزدكها و مانىها به نام مذهب و آيين بر عقول و افكار مردم حكومت مىكردند، هرزگى و گناه در هر جاى جهان افتخار شمرده مىشد، خونريزى و ستم امرى عادى بود، بشريّت در پرتگاه نيستى قرار گرفته و آخرين دوران انحطاط خود را مىپيمود، زنها از مزاياى زندگى محروم و با آنها معامله برده و حيوان مىشد و به همراه شوهران مرده خويش به آتش مىسوختند!
در سرزمين خشك و سوزان كه سنگهاى تفتيدهاش از خون بى كسان مظلوم طراوت مىيافت و خاكهاى تيرهاش از پيكر دختران معصوم زنده به گور كام مىگرفت، ابوجهلها و ابوسفيانها بر جان و مال مردم مسلّط بودند.
در ميان مردمى كه سنگ و چوب معبودشان بود، وغارتگرى و چپاول شغلشان، در پستترين شرايط مىزيستند و با فقر و تنگدستى و شتر چرانى روزگار مىگذرانيدند، در ميان سنگهاى درشت ونا هموار و مارهاى پر زهر منزل داشتند، با آبى تيره و ناگوار و نانى جوين و ساخته از هسته خرما و خوراكى پرداخته از سوسمار و ملخ به سر مىبردند، با برادركشى و قطع رحم خو گرفته تا گلوگاه در لجنزار خرافات و اوهام فرورفته بودند و بدين طريق روزگارشان سپرى مىشد و عمرها به فنا مىرفت.
در چنين گردابى زورق زندگى سراسر ننگ بشر بدون هدف از سويى به سويى در حركت بود، همه از زندگى خويش ناخشنود و در ظلمات حيرت و سرگردانى صبح را شام و شام را سحر مىكردند، يأس و نوميدى در دلها چيره شده، شب ديجور جهل و شرك جهان را تيره و تار ساخته بود.
👈 ادامه دارد ...
✍️ تفسير و شرح صحيفه سجاديه، ج3، ص: 13
دعای #دوم
#شرح_صحیفه_سجادیه_انصاریان_دعا_2
🆔 @sahife2
#شرح_صحیفه_سجادیه_انصاریان_دعا_2
#دعا_دوم_7
قسمت 10
✳️ #بعثت پيامبر و دگرگونى كفار
در چنين روزگارى رسول مكرّم اسلام مبعوث به رسالت شد و براى بيدارى و بينايى مردم همراه قرآن مجيد به دگرگون كردن زندگى انسان و ايجاد تغيير در تمام شؤون حيات همّت گماشت. شما فكر كنيد مردمى كه با شرك و بت پرستى و تقليد از گذشتگان و انواع مفاسد اخلاقى و خانوادگى و اجتماعى و سياسى و اقتصادى خو گرفته بودند در ابتداى دعوت براى آن منبع فيض چه مشكلاتى و چه رنجها و مشقّاتى ايجاد كردند، رنجهايى كه به قول قرآن مجيد كمر شكن بود، ولى عنايت خدا و صبر و استقامت آن حضرت باعث شد آن همه بلا و مصيبت را براى تبليغ دين و احياى اسلام و نشر معارف الهى تحمّل نمايد.
سران قريش از دعوت مردم به خدا سخت نگران بودند، كار آنان رباخوارى، فساد، تجاوز، ظلم و جمع كردن ثروت از كنار بتها بود و آيين حق و آيات قرآن و دعوت محمّد صلى الله عليه و آله مخالفت با آن همه برنامهها داشت. آنان مىدانستند كه اگر مردم بيدار شوند از قيد بردگى و بندگى نسبت به آنان نجات پيدا مىكنند و به اين همه ظلم و تجاوز خاتمه داده مىشود. در اين صورت آنان از تمام منافع نامشروع خود محروم مىگردند.
ابولهب و ابوجهل و ابوسفيان و وليد و شيبه و عتبه و ساير زورمداران مىدانستند كه بتهاى چوبى و سنگى كه دست پخت كارگران ايشان است براى مردم و خود آنها سود و زيانى در امر حيات ندارد، ولى آنان بت و بتخانه را براى سرگرم نگاه داشتن مردم و بهره كشى دنيايى از بى خبران و جاهلان مىخواستند.
تعطيل شدن بتخانه در حكم بسته شدن مراكز مهم درآمد بود. آنها سالها افكار مردم را به زنجير اوهام و خرافات بسته و دريچههاى جان آنان را قفل كرده بودند؛ زيرا بر اساس منطق اين اقليّت سود پرست، اكثريّت مردم بايد چشم و گوش بسته و مطيع و فرمانبردار بمانند، مردم بايد گمراه و ستم كش زندگى كنند، تا ابولهب و ابوجهل و وليد و ديگر قلدران در طول تاريخ با فراغت خاطر به رباخوارى و مال اندوزى و فساد همه جانبه خود ادامه دهند، اگرمحمّد بيايد و در گوش آنان بخواند:
الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِندَهُمْ فِي التَّورَاةِ وَالْإِنْجِيلِ يَأْمُرُهُم بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ وَيُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّبَاتِ وَيُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبَائِثَ وَيَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالْأَغْلَالَ الَّتِي كَانَتْ عَلَيْهِمْ فَالَّذِينَ آمَنُوا بِهِ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِي أُنْزِلَ مَعَهُ أُوْلئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ
همان كسانى كه از اين رسول و پيامبر «ناخوانده درس» كه او را نزد خود [با همه نشانهها و اوصافش] در تورات وانجيل نگاشته مىيابند، پيروى مىكنند؛ پيامبرى كه آنان را به كارهاى شايسته فرمان مىدهد و از اعمال زشت بازمىدارد و پاكيزهها را بر آنان حلال مىنمايد و ناپاكها را بر آنان حرام مىكند و بارهاى تكاليف سنگين و زنجيرهها [ىِ جهل، بىخبرى و بدعت را] كه بر دوش عقل وجان آنان است برمىدارد؛ پس كسانى كه به او ايمان آوردند و او را [در برابر دشمنان] حمايت كردند و ياريش دادند و از نورى كه بر او نازل شده پيروى نمودند، فقط آنان رستگارانند.
آنها نمىتوانستند جملات حكيمانه پيامبر به خدايان قلّابى خود را تحمّل كنند چون بدانها خو گرفته بودند، امّا ابولهب و ابوجهل و وليد كه پيشرو مخالفان و سلسله جنبانان اين دشمنى بودند به ديده ديگرى به اين پيشامد جديد مىنگريستند.
آنها مىدانستند اگر مردم آزادى را حس كنند، ديگر بردگى نخواهند كرد، اگر بردگى از ميان برود اين تن پروران بيكار بدبخت خواهند شد، چه بكنند؟
از مغز كسانى كه مقياس خوشبختى را پول مىدانند چه فكرى تراوش مىكند؟
مسلّماً فكرشان بر محور پول مىگردد، پس بايد دعوت محمّد صلى الله عليه و آله را با پول متوقّف كنند، مگر نه آن است كه آنان همه چيز خود را با پول به دست آوردهاند، با پول خانه ساختهاند، با پول صدها كنيز و غلام به دور آنان مىگردند، با پول بتخانه به راه افتاده است، پس براى آن كه چراغ حق را خاموش كنند، بايد به پول توسّل جويند.
👈 ادامه دارد ...
✍️ تفسير و شرح صحيفه سجاديه، ج3، ص: 13
دعای #دوم
#شرح_صحیفه_سجادیه_انصاریان_دعا_2
🆔 @sahife2
#شرح_صحیفه_سجادیه_انصاریان_دعا_2
#دعا_دوم_7
قسمت 11
✳️ در «تاريخ يعقوبى» آمده:
«قريش ابوطالب را گفتند: برادر زادهات خدايان ما را به زشتى نام مىبرد، ما را ديوانه مىخواند، پيشينيان ما را به گمراهى نسبت مىدهد، بگو از اين دعوت باز ايستد تا مال خود را در اختيار او گذاريم.
محمّد صلى الله عليه و آله در پاسخ گفت: خدا مرا بر نينگيخته است كه مال دنيا بيندوزم و مردم را به دنيا دوستى بخوانم، مرا برانگيخته است تا دعوت او را به مردم برسانم و خلق را بدو بخوانم.
قريش چون دانستند محمّد را با پول نمىتوان خريد به فكر افتادند ابوطالب را از حمايت او باز دارند.
گروهى از بزرگان اين طايفه نزد ابوطالب رفتند و گفتند: ما عُمارة بن وليد بن مغيره را كه جوانى تناور و خردمند است به تو مىدهيم و تو محمّد را به جاى او به ما بسپار تا به قتل برسانيم.» «1» اين داستان را بيشتر مورّخان پيشين نوشتهاند. اين درخواست، طرز تفكّر رباخواران و مال اندوزان و مفسدان قريش را به خوبى مجسّم مىكند.
پول پرستان و دنيا داران كه حساب هر چيز را از نظر سود مادّى آن بررسى مىكنند، براى آنان همه موجودات عالم جز پول وسيله است نه هدف، انسان باشد يا كالا.
در نظر آنان آن منبع فيض براى ابوطالب نيرويى بود كه بايد در راه بهره بردارى به كار افتد، خرد، مردمى، خويشاوندى و آنچه با عواطف سروكار داشته باشد بى ارزش است.
به عقيده آنان عماره بن وليد براى جلب منفعت و دفع ضرر بهتر و مناسبتر از محمّد مىنمايد، بدين جهت وقتى قريش نظر خود را گفتند و ابوطالب نپذيرفت، مُطعم بن عدى گفت: ابوطالب! به خدا سوگند خويشاوندان تو از روى انصاف سخن گفتند.
ابوطالب گفت: چه درخواست ستمكارانهاى! شما مىخواهيد فرزند خود را به من بسپاريد تا او را براى شما بپرورم و به جاى او فرزند مرا بگيريد و بكشيد! اين انصاف نيست، ستم است، برويد و هر چه مىخواهيد بكنيد كه هرگز سخن شما پذيرفته نيست.
بزرگان قريش چون از اين راه هم سودى نبردند راه ديگرى پيش گرفتند، راهى كه مردم نادان هنگام درماندگى در مقابل دليل منطقى خردمندان پيش مىگيرند.
عادت جاهلان اين است كه چون در پاسخ درست درمانند به سفاهت مىگرايند، دهن كجى مىكنند، دشنام مىدهند، آزار مىرسانند.
قريش نيز به آزار محمّد صلى الله عليه و آله برخاستند و در اين راه تا آن جا كه توانستند پيش رفتند. ابولهب و زن او امّ جميل، حَكَم بن أبى العاص، عقبة بن أبى مُعَيط از جمله مردمانىاند كه بيش از ديگران محمّد را آزار مىكردند.
وقتى محمّد صلى الله عليه و آله در بازار عُكاظ مردم را به خداى يگانه مىخواند، ابولهب به دنبال او مىافتاد و مىگفت: مردم برادر زاده من دروغگوست از او بپرهيزيد. نيرنگ ديگرى كه به كار مىبردند اين بود كه آزار محمّد را بيشتر به عهده كودكان و غلامان مىگذاشتند.
روزى، آن عالِم اسرار مُلْك و ملكوت و آن منبع فيوضات ربّانيّه به نماز ايستاده بود، تنى چند از ايشان شكنبه شترى پر از سرگين به غلامى از غلامان خود دادند و چون محمّد به سجده رفت، غلام آن شكنبه را بر پشت او نهاد و دوش و پشت وى را آلود ساخت.» «1» قريش از پس آزارهاى گوناگون نسبت به رسول خدا و مردان و زنانى كه به آن حضرت ايمان آورده بودند تصميم به قتل رسول خدا گرفتند و به ابوطالب گفتند:
يا به او بگو دست از دعوتش بردارد، يا آمده كشته شدن شود.
ابوطالب سخن قريش را به آن حضرت گفت، آن جناب فرمود: اى عمّ گرامى! اگر آفتاب را در دست راست من و ماه را در دست چپم بگذارند، من از دعوت خود دست برنخواهم داشت.
ابوطالب از خانه بيرون شد و سخن آن حضرت را باز گفت و با كمال جرأت و شهامت از رسول خدا صلى الله عليه و آله دفاع نمود و با زبان حال گفت:
از دادن جان خدمت جانانه رسيديم
در عشق نظر كن كه چه داديم و چه ديديم
زان پسته خندان چه شكرها كه نخورديم
زان سرو خرامان چه ثمرها كه نچيديم
هر عقده كه آن زلف دوتا داشت گشوديم
هر عشوه كه آن چشم سيه كرد خريديم
(فروغى بسطامى)
👈 ادامه دارد ...
✍️ تفسير و شرح صحيفه سجاديه، ج3، ص: 13
دعای #دوم
#شرح_صحیفه_سجادیه_انصاریان_دعا_2
🆔 @sahife2
#شرح_صحیفه_سجادیه_انصاریان_دعا_2
#دعا_دوم_7
قسمت 12
✳️ قطع روابط با بنى هاشم
قريش متوجّه شد كه ابوطالب از برادر زاده خود سخت دفاع مىكند، ناچار در دارالنَّدْوَه كه محلّ شوراى آنان بود گرد آمده و پس از مشورتهاى زياد تصميم گرفتند كه صحيفهاى بدين مضمون بنويسند كه هيچ يك از ما حقّ هيچ گونه معامله و داد و ستد ومعاشرت و رفت و آمد و حتّى يك كلمه مكالمه با بنىهاشم نداشته باشد. پس نامه را به مضمون فوق نوشته و همگى امضا كردند و هم قسم شدند و آن را پيچيده در خانه كعبه آويختند.
چون خبر اين صحيفه به ابوطالب رسيد، سراسيمه از خانه بيرون شد و به نزد قريش شتافت و گفت: اين خبر چيست كه شنيدهام؟! آنان اظهار كردند: اى ابوطالب! بيا برادر زاده خود را به ما تسليم كن و خود بر تمام ما امارت و آقايى نما، ابوطالب گفت: عجب مردمان بى انصافى هستيد، من اولاد خود را به شما بدهم كه او را به قتل برسانيد!
هجرت به شعب ابى طالب
آنگاه به نزد بنى هاشم برگشت و گفت:
عَلَيْكُمْ يا بَنى هاشِمٍ وَحِصْنَ الشِّعْبِ.
اى بنى هاشم! براى حفظ جانتان داخل شعب ابى طالب شويد.
پس همگى وارد شعب ابى طالب كه درّهاى بين دو كوه بود گرديدند.
ابوجهل و عاص بن وائل و نضر بن حارث و عقبة بن أبى مُعَيط اطراف شعب پاس مىدادند و مراقب بودند كه كسى داخل شعب نشود و طعامى به مسليمن نرساند.
كسى نمىتوانست علناً آذوقه براى ايشان ببرد، ابوالعاص بن ربيع داماد آن حضرت در تاريكىهاى شب با صدمات زيادى مقدارى طعام و گندم و خرما بر شترش بار كرده و نزديك شعب كه مىرسيد شتر را رها كرده و خود مىرفت و شتر آذوقه به افراد شعب مىرساند.
چون ابوطالب از ابوجهل و دستيارانش خائف بود، شبى چند بار جاى بستر رسول خدا صلى الله عليه و آله را در شعب عوض مىكرد مبادا مشركين نيمه شب بر سر او بريزند و آن بزرگوار را به قتل برسانند.
مدّت سه تا چهار سال با كمال سختى و فقر و تنگدستى در شعب باقى ماندند، چنان كار بر آنها سخت شده بود كه فرياد گرسنگى اطفالشان از بيرون شعب شنيده مىشد!
👈 ادامه دارد ...
✍️ تفسير و شرح صحيفه سجاديه، ج3، ص: 13
دعای #دوم
#شرح_صحیفه_سجادیه_انصاریان_دعا_2
🆔 @sahife2
#شرح_صحیفه_سجادیه_انصاریان_دعا_2
#دعا_دوم_7
قسمت 13
✳️ هجرت به طائف
ابوطالب و خديجه كبرى تا زنده بودند، آزار مشركان نسبت به آن حضرت حدّى داشت، ولى پس از وفات آن دو بزرگوار كه از هر جهت حامى پيامبر و دين او بودند، آزار سردمداران كفر از حد گذشت، چندانكه احساس كرد بيش از اين نمىتواند در مكّه درنگ كند، در اوخر ماه شوّال با زيد بن حارثه به طائف رفت و در آن جا به سه برادر از رؤساى ثقيف: عبد بن عمر و مسعود بن عمر و حبيب بن عمر كه سه برادر بودند ملاقات كرد و دين خود را به آنان عرضه داشت، هر يك در كمال بى شرمى حضرت را به جواب سختى پاسخ دادند. يكى گفت: كه من پرده خانه كعبه را دزيده باشم اگر تو راست بگويى و خدا تو را مبعوث كرده باشد. ديگرى گفت، خدا عاجز بود كه غير تو را پيغمبر گرداند! سوّمى گفت: به خدا سوگند كه هيچ گونه حاضر نيستم با تو سخن گويم؛ زيرا اگر پيغمبر باشى من كوچكتر از آنم كه با تو سخن گويم و اگر نباشى بزرگتر از آنم كه با تو كلامى گويم.
رسول خدا صلى الله عليه و آله مأيوس شده از آنان خواست اكنون كه ايمان نياورديد و گفتارم را نپذيرفتيد امر مرا مخفى داريد و با كسى در ميان ننهيد، ولى آنان مردم را خبر كردند و امرش را فاش ساختند و گفتند: او چنين توقّعى كرد و ما او را رد كرديم، آنگاه سر راهش را گرفته او را آزار و استهزا كردند و آن قدر سنگ بر پاى مباركش زدند كه خون جارى شد.
موسى بن عقبه گويد:
آن قدر سنگ به ساق پاى مباركش زدند كه نعلينش پر از خون شد و از شدّت جراحت خسته مىشد و بر زمين مىافتاد، بازوهاى او را مىگرفتند و او را مىنشاندند و به او مىخنديدند.
بنابر بعضى از روايات، تنها زيد بن حارثه از حضرت دفاع مىكرد آن قدر كه چندين جاى سر زيد را شكستند و همه روز كارشان همين بود تا يك روز اطفال و سفهاى قوم او را تعقيب كردند، تا آن كه حضرت از طائف خارج شد.
در بيرون شهر طائف باغى بود كه عتبه و شيبه پسران ربيعه با غلامشان «عِداس» در آن باغ بودند، حضرت در سايه ديوار باغ نشست و خون از پاى مباركش جارى بود، چون چشم عتبه و شيبه به او افتاد شفقت كرده، غلام خود عداس نصرانى را با مقدارى انگور نزد حضرتش فرستادند.
عداس انگور آورد و عرض كرد ميل فرماييد، حضرت فرمود: بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم، عداس پرسيد: اين سخن از كلام اين بلد نيست، حضرت فرمود: اهل كجا هستى؟ گفت: نينوا، حضرت فرمود: شهر يونس بن مَتّى بنده صالح حق!
عداس پرسيد از كجا دانستى كه يونس كيست؟ فرمود: خدايم به من خبر داده است، پس او را دعوت به اسلام كرد، عداس مسلمان شد و به خاك افتاده سجده كرد و صورت و دست و قدمهاى آن حضرت را كه خون از آن جارى بود بوسيد، چون نزد ارباب خود باز گشت بدو گفت: واى بر تو! اين مرد با تو چه كرد كه سجده كردى و چرا قدمهاى او را بوسيدى؟ عداس گفت: او مرا به امرى خبر داد كه جز پيغمبر خدا بدان دانا نيست، بدو خنديدند و گفتند: اين مرد تو را از كيش مسيح باز داشت.
👈 ادامه دارد ...
✍️ تفسير و شرح صحيفه سجاديه، ج3، ص: 13
دعای #دوم
#شرح_صحیفه_سجادیه_انصاریان_دعا_2
🆔 @sahife2
#شرح_صحیفه_سجادیه_انصاریان_دعا_2
#دعا_دوم_7
قسمت 14
✳️ قريب يك ماه حضرت در طائف بود و هر روز مردم را به دين اسلام دعوت مىكرد و هر چه مىتوانستند او را آزار مىدادند و هيچ كس ايمان نياورد تا اين كه بدن مباركش از شدّت صدمه ورم كرد و به طرف مكّه باز گشت. در بين راه زير سايه درخت انگورى نشست و مشغول راز و نياز و مناجات با پروردگارش گرديد و عرضه داشت:
اللّهُمَّ إنّى أشْكُو إلَيْكَ ضَعْفَ قُوَّتى، وَقِلَّةَ حيلَتى وَهَوانى عَلَى النّاسِ، أنْتَ أرَحمُ الرّاحِمينَ، أنْتَ رَبُّ الْمُسْتَضْعَفينَ وَأنْتَ رَبّى، إلى مَنْ تَكِلُنى؟
إلى بَعيدٍ يَتَجَهَّمُنى، أوْ إلى عَدُوٍّ مَلَّكْتَهُ أمْرى؟ إنْ لَمْ يَكُنْ بِكَ عَلَىَّ غَضَبٌ فَلا ابالى و لكِنْ عافِيَتُكَ هِىَ أوْسَعُ لى. أعُوذُ بِنُورِ و جْهِكَ الَّذى أشْرَقَتْ لَهُ الظُّلُماتُ وَصَلَحَ عَلَيْهِ أمْرُ الدُّنْيا وَالْآخِرَةِ مِنْ أنْ يَنْزِلَ بى غَضَبُكَ أوْيَحُلَّ عَلَىَّ سَخَطُكَ، لكِنْ لَكَ الْعُتْبى حَتّى تَرْضى، وَلا قُوَّةَ إلّابِكَ.
خداوندا، از ناتوانى، بيچارگى و خوارى خود نزد مردم به تو شكايت مىآورم، تو مهربانترين مهربانانى، تو پروردگار مستضعفانى، تو پروردگار منى، مرا به كه واگذارى، بيگانهاى كه از من روى در كشد، يا به دشمنى كه كارم را بدو سپردهاى؟ اگر تو بر من خشم نگرفته باشى هيچ باكى از ديگران ندارم، ولى عافيت و سلامتى از ناحيه تو برايم گواراتر است. پناه مىبرم به نور وجه تو كه تاريكىها بدان روشن شده و كار دنيا و آخرت بدان صلاح يافته، از اين كه غضبت بر من فرود آيد يا خشمت بر من وارد شود، آرى، آن قدر از تو پوزش مىطلبم تا تو خشنود شوى و هيچ نيرويى جز به تو نيست.
در هر صورت همان طور كه حضرت زين العابدين عليه السلام مىفرمايد، وجود مقدّس آن حضرت در جهت تبليغ دينِ خدا به انواع شكنجهها و مشقّتهاى بدنى و آلام روحى دچار گشت، ولى تا آخرين نفس وظيفه و مسئوليت خود را عاشقانه انجام داد، چنانكه در جملات بعد به آن اشاره خواهد شد.
✍️ تفسير و شرح صحيفه سجاديه، ج3، ص: 13
دعای #دوم
#شرح_صحیفه_سجادیه_انصاریان_دعا_2
🆔 @sahife2
#دعا_دوم_7
🔹 «7» وَحَارَبَ فِي رِضَاكَ أُسْرَتَهُ «8» وَقَطَعَ فِي إِحْيَاءِ دِينكَ رَحِمَهُ «9» وَأَقْصَى الأَدْنَيْنَ عَلَى جُحُودِهِمْ «10» وَقَرَّبَ الأَقْصَيْنَ عَلَى اسْتِجَابَتِهِمْ لَكَ «11» وَ وَالَى فِيكَ الأَبْعَدِينَ «12» وَعَادَى فِيكَ الأَقْرَبِينَ
🔹 پیامبر گرامی اسلام صل الله علیه و آله در دعوت به سوى تو، آشكارا با خويشان و نزديكانش رو در رو قرار گرفت و در مسير خشنوديت با اشخاص خانوادهاش جنگيد و در راه برقرارى دينت، از خويشاوندانش بريد و نزديك ترين بستگانش را به سبب انكارشان، از خود دور كرد و دورترين را به علت پذيرفتن دين تو، به خود نزديك فرمود. با بيگانهترين مردم، به خاطر تو دوستى ورزيد و با نزديكترين خويشان، به هواى تو دشمنى كرد.
👌بخشی از دعای #دوم
◀️کانال انس با #صحیفه_سجادیه
🆔 @sahife2
#صحیفه_سجادیه_صفحه_ای
#صفحه_237
دعای #چهل_سه
🌹 دعای سیدالساجدین (علیه السلام )
" هنگامى كه به هلال #ماه نگاه مىكرد "
◀️ کانال انس با #صحیفه_سجادیه
🆔 @sahife2
#صحیفه_سجادیه_بصورت_بند_به_بند
#دعا_چهل_سه_3
دعای سیدالساجدین(ع) در هنگام نگریستن به ماه نو:
🔹سبْحَانَهُ مَا أَعْجَبَ مَا دَبَّرَ فِى أَمْرِكَ مَا أَعْجَبَ مَا دَبَّرَ فِى أَمْرِكَ وَ أَلْطَفَ مَا صَنَعَ فِى شَأْنِكَ جَعَلَكَ مِفْتَاحَ شَهْرٍ حَادِثٍ لِأَمْرٍ حَادِثٍ🔹
🔸پاك است خداوند! در كار تو شگفت تدبيرى كرده و لطيف هنرى به كارى برده است. تو را كليد ماه نو ساخته و براى كارى تازه پرداخته🔸
#چهل_سه
☘️کانال انس با #صحیفه_سجادیه
🆔 @sahife2
#شرح
#دعا_چهل_سه_3
قسمت اول
🔹 ای ماه ! (منزه است خدا) (سبحانه).
(چه شگفتانگيز است تدبيرى كه دربارهى تو به كار برده) (ما اعجب ما دبر فى امرك!).
(و چه ظريف و دقيق است آنچه در شان تو به كار گرفته) (و الطف ما صنع فى شانك!).
(او تو را كليد ماهى نو، و براى امرى نو، قرار داده است) (جعلك مفتاح شهر حادث لامر حادث).
« 🔹 سبحانه ما أعجب ما دبر فى أمرك» يعنى پاك و منزه مىكنم او را چه عجب كرده است آنچه را كه تدبير كرده است در امر تو. «سبحان» مصدر است مثل غفران به معنى تنزيه او از نقايص، و استعمال نمىكنند او را مگر به حذف فعل منصوب بر مصدريه، و معنى او تنزيه الله است و به جاى آنست كه أسبحه سبحانه و أبرئه عما لا يليق بعز جلاله براءة؛ و شيخ ابوعلى طبرسى «ره» فرمود كه؛ «سبحان» در شرع، علم است براى اعلى مراتب تعظيم كه مستحق نيست او را مگر او، و از اين جهت جايز نيست كه مستعمل شود در غير خداى تعالى اگر چه منزه باشد از نقايص؛ و به اين مشعر است آنچه بعض اعلام گفتهاند كه تنزيهى كه مستفاد مىشود از سبحان الله سه نوع است: يكى تنزيه ذات از نقص امكانى كه منبع سوء است. دوم تنزيه صفات از عيب حدوث بلكه از بودن او مغائر ذات مقدسه و زائد برو، و تنزيه افعال از قبح و عبث و از بودن او جالب نفع يا دافع ضرر مثل افعال عباد؛ و لفظ «ما» در قول او كه فرمود «ما اعجب» موصوله است و يا موصوفه و يا استفهاميه، بنابر خلافى كه مشهور است در ماء تعجبيه و ما مبتداء؛ و «أعجب» كه فعل ماضيست صلهى او، و يا صفت بنابر آن كه ما موصوله و يا موصوفه، باشد و خبر است بنابر آن كه استفهاميه باشد؛ و لفظ «ما» در «ما دبر» مفعول «أعجب» و موصول است و عائد محذوفست. (بحارالأنوار، ج 55، ص 196)
« 🔹 وألطف ما صنع فى شأنك» و چه لطيفست آنچه صنعت كرده است در شأن تو؛ و امر و شأن مترادفاناند.
چون آن حضرت افتتاح نمود اين دعا را به خطاب قمر ذكر نمود اوصاف و احوال او را از طاعت و جد و سرعت و تردد در منازل و تصرف در فلك، اراده نمود كه ذكر كند جملههاى ديگر را از اوصاف و احوال او، و جارى كرده است سخن را بر نهجى كه شروع به دعا نمود از خطاب قمر پس نقل نمود سخن را از آن اسلوب به اسلوب ديگر همچنان كه دأب بلغاء است كه رنگين مىكنند كلام را در اثناء محاورات، مثل آن كه ذكر كرده است صاحب مفتاح در بحث التفات و گردانيده است اين جملهها را با تضمن آنها خطاب قمر و ذكر احوال او را موشح به ذكر خداى حق سبحانه و تعالى و ثناء بر وى جل سلطانه از براى گريختن از آن كه دراز شود كلام بدون ذكر مفضل منعام پس فرمود: «آمنت بمن نور بك الظلم» در حالتى كه تعبير كننده بود ازو به «من» به جل شأنه به موصول تا بگرداند صلهاش را مشعر به بعض احوال قمر، و عطف كرد بر آنها احوال ديگر او را تا متلائم گردند جملههاى كلام و بيرون نرود از غرض كه رانده شد براى او بيان اين اوصاف و احوال، و تعبير به نكرهى موصوفه اگر چه حاصل مىشود به او اين غرض مگر آن كه مقام مقام تنكير نيست همچنان كه پوشيده نيست اگر گويند كه مضمون صله ناچار است كه معلوم باشد از براى مخاطب و معهود باشد ميان او و ميان متكلم و نسبت او به سوى موصول پيش از ذكر صله از اين جهت است كه جائز نيست كه صله جمله انشائيه باشد همچنان كه مقرر كردهاند؛ و مخاطب در اينجا قمر است و قمر صاحب علم و دانش نيست پس چگونه القا كرده مىشود به سوى او موصول باصله؟
در جواب گوييم كه در ما سبق دانستى كه قمر دانا است بلكه جميع موجودات عليم و حى و خبيرند و بر تقدير تسليم تنزيل نمودن نادان منزله دانا پيش متاخران جايز است و در كلام بلغا وارد است.
🔹 به بايد دانست كه لام در الظلم و در قول آن حضرت فرمود: «نور بك الظلم» از براى استغراق عرفيست نه حقيقى، و مراد به ظلم ظلم متعارف است كه به قمر منور مىشود از قبيل جميع الأمير الصاغة، و ممكنست كه براى عهد خارجى باشد، و حق آنست لام استغراق عرفى غير لام عهد خارجى نباشد چه معرف به لام عهد خارجى باز حصهى معينه از جنس است. غايت ما فى الباب كه تعيين درو ناشى از عرف شده.
✍️شرح محمد ابن سلیمان تنکابنی
👈ادامه دارد ...
#چهل_سه
☘️کانال انس با #صحیفه_سجادیه
🆔 @sahife2
#شرح
#دعا_چهل_سه_3
قسمت 2
🔹 بدان كه تنكير در قول آن حضرت كه فرمود «و جعلك آية من آيات ملكه» ممكنست كه براى نوعيت باشد همچنان كه در قول خداى تعالى (و على أبصارهم غشاوة) گفتهاند، و اظهر آنست كه براى تعظيم باشد.
اگر گويى كه احتمال تحقير نيز دارد مثل قوله تعالى: (انى أخاف أن يمسك عذاب عن الرحمن) (مريم: 45) چه؟ گفتهاند كه تنكير درين آيه احتمال تعظيم و تحقير هر دو دارد يعنى عذاب شديد هايل و يا عذاب حقير ضعيف، پس چرا اين احتمال را ذكر ننموديد؟
جواب گوييم كه اين دو احتمال در آيه متكافياناند به حسب مقتضاى حال، از اين جهت تجويز كردهاند علماى بيان بىترجيح احدى مر آن ديگر را به خلاف مما نحن فيه، چه حمل بر تحقير اگر چه خالى از وجهى نيست نظر به آنچه اعظم از آنست از آيات ملك او جل شأنه غير آن كه حمل بر تعظيم پندارى كه اوفق است به مقام و انسب است به مقتضاى حال از اين جهت ترك آن احتمال نموده شد، و اگر تو هر دو احتمال را مساوى دانى نزاعى نيست با تو، و للناس فيما يعشقون مذاهب.
🔹 و قول آن حضرت كه فرمود: «و امتهنك» بيان و تفسير آيت و علامت است و بودن يكى از دو جمله مبين و مفسر مر بعض متعلقات جمله ديگر را موجب كمال اتصال نيست بلكه موجب كمال اتصال آنست كه جمله دوم مبين و كاشف نفسى جمله اولى باشد مقل قول خداى تعالى (فوسوس اليه الشيطان قال يا آدم هل أدلك على شجرة الخلد)، (طه: 120) چه قول مذكور مبين وسوسه و كاشف است ازو، و اما امتهان قمر به امور مذكوره نفس علامت ملك و سلطنت است نه نفس گردانيدن علامت ملك و سلطنت، و مانعى نيست از دخل امتهان به امور مذكوره بلكه او را افراد ديگر نيز است همچنين جعل مذكور كه پس وصل كردن جمله امتهان به آنچه گفتم جارى مجراى عطف خاص بر عامست همچنان كه پوشيده نيست، و تقديم طرفين در «أنت له مطيع و الى ارادته سريع» براى دلالت بر اختصاصست مثل قوله تعالى (له الملك و له الحمد) (تغابن: 1) و ممكنست كه براى رعايت سجع باشد.
🔹 لفظ باء در قول آن حضرت كه فرمود: «نور بك الظلم» يا براى سببيت است همچنان كه گفتيم، و يا براى آلت است. پس اگر بگردانيم ضوء را عرض قائم به جسم همچنان كه مذهب اكثر حكما است و مختار سلطان المحققين در شرح تجريد است پس تركيب از قبيل سودت الشىء و بيضته است اى صيرته متصفا بالسواد و البياض، و اگر نگردانيم او را جسم همچنان كه مذهب قدماء است كه مىگويند كه اجسام صغار شفافهاند كه منفصل مىشوند از مضىء و متصل مىشوند به مستضىء پس تركيب از قبيل لبنته و تمرته است اى صيرته ذا البن او تمرو. اين قول قدما اگر چه مستبعد است به حسب ظاهر مگر آن كه ابطال آن خالى از اشكال نيست همچنان كه اثبات او هم خالى از اشكال نيست، و استدلال كردهاند برو به اين كه او متحرك و منتقلست پس اگر منحدر شود از شمس به سوى زمين و منتقل شود از مكانى به مكان ديگر لازم مىآيد انتقال عرض؛ و قائلون به عرضيت گفتهاند كه در آنجا انتقال و حركتى نيست به كله حدوث است. چه مقابله جسم كثيف مر مضىء را معد است براى حدوث ضوء درو، و انتقال ضوء محض توهمست، و سببش آنست كه حدوث ضوء در جسم سافل چون به سبب مقابلهى او است مر جسم عالى را متخيل مىشود كه منحدره شده است از عالى به سوى سافل، و حدوث او در سافل چون تابع وضع و محاذات او است مر مضىء را به حيثيتى كه هرگاه زائل شود اين محاذات به سوى قابل ديگر زايل مىشود ضوء از اول و حادث مىشود درين ديگر و گمان مىشود كه انتقال كرده است از اول به سوى ثانى؛ و استدلال كردهاند قائلين به جسميت او به اين كه محسوس است به حس بصر پس اگر جسم باشد هر آينه ساتر خواهد بود چيزى را كه احاطه كند؛ و اعتراض كردهاند كه حائل ميان رائى و مرئى وقتى ساتر است مرئى را كه كثيف باشد از براى عدم نفوذ شعاع بصر درو، و اما وقتى كه شفاف باشد ساتر نيست زيرا كه صفحه بلور زياد مىكند ما خلف خود را از روى ظهور و انكشاف، و از اين جهت است استعانت مىكنند به او جماعت طاعنين در سن بر قرائت خطوط دقيقه؛ و بعضى جواب گفتهاند كه اگر ضوء جسم مىبود كثرت او موجب شدت احساس نمىبود چيزى را كه در تحت اوست، چه حس مشغول مىشود به او و هر چند بيشتر باشد اشتغال بيشتر خواهد بود. پس كم مىشود احساس به آنچه مىبيند، نبينى كه اين صفحه هر گاه بسيار غليظ باشد موجب ستر ما تحت خود مىباشد و اينكه استعانت به دقيق آن براى عيون ضعيفه است چه تا چون احتياج به جمع شدن نور دارند همچنان كه در موضع خود مبين شده نه قويه براى قويه حجابست از رؤيت ماورا همچنان كه شارح مواقف و شارح تجريد ايراد آن نموده و اين جواب را نيز جواب دادهاند.
« 🔹 جعلك مفتاح شهر حادث لأمر حادث» گردانيد ترا بارى تعالى كليد ماه نو براى حدوث امر تازهاى.
✍️شرح محمد ابن سلیمان تنکابنی
#چهل_سه
☘️کانال انس با #صحیفه_سجادیه
🆔 @sahife2
7OK_Makaremolakhlagh79_(Nahveie_tamine_rezghe_ahle_ieman)_lobolmizan[H].mp3
7.92M
#شرح_صحیفه_سجادیه
✳️دعای #مکارم_الاخلاق
#دعا_بیستم_24
🔹 استاد اصغر #طاهرزاده
✔️ جلسه 79
👌 نحوه تأمین رزق اهل ایمان
#بیستم #مکارم_اخلاق
◀️ کانال انس با #صحیفه_سجادیه
🆔 @sahife2
برنامه ی #نهج_البلاغه_خوانی
#نهج_البلاغه_حكمت_163
◀️ نکوهش #فقر
🔴 و قَالَ (علیه السلام) : الْفَقْرُ، الْمَوْتُ الْأَكْبَرُ.
🔴 فقر مرگ بزرگ است.
🖋کانال انس با صحیفه سجادیه
🆔 @sahife2
◀️ بلاى فقر!
📋 امام(عليه السلام) در اين گفتار كوتاه و حكيمانه به آثار زيانبار فقر و تهى دستی اشاره كرده مى فرمايد: «فقر مرگ بزرگ تر است»; (الْفَقْرُ الْمَوْتُ الاَْكْبَرُ).
در مورد نكوهش فقر در همين كلمات قصار تعبيرات متعددى ديده مى شود; از جمله در حكمت 3 آمده بود: «وَالْفَقْرُ يُخْرِسُ الْفَطِينَ عَنْ حُجَّتِهِ; فقر، انسان هوشمند را از بيان دليل و حجت خود گنگ مى سازد».
و در حكمت 56 آمده بود: «وَالْفَقْرُ فِى الْوَطَنِ غُرْبَةٌ; فقير حتى در وطنش غريب است».
و در حكمت 319 مى خوانيم: «فَإنَّ الْفَقْرَ مَنْقَصَةٌ لِلدّينِ! مَدْهَشَةٌ لِلْعَقْلِ، دَاعِيَةٌ لِلْمَقْتِ; فقر سبب نقصان دين و مشوش شدن عقل و جلب كينه مى گردد».
و در حكمت 372 آمده است: «إذا بَخِلَ الْغَنِىُّ بِمَعْرُوفِهِ باعَ الْفَقيرُ آخِرَتَهُ بِدُنْياهُ; هرگاه اغنيا از كمك به ديگران بخل بورزند فقرا آخرت خود را به دنيايشان مى فروشند».
از مجموع این کلمات حکیمانه با سایر روایاتى که از رسول خدا و ائمه هدى(علیهم السلام) به ما رسیده به خوبى استفاده مى شود که اسلام براى مسئله فقرزدایى اهمیت بسیار قائل است.
در حدیث معروف رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) که در کتاب کافى آمده است مى خوانیم: «کادَ الْفَقْرُ أنْ یَکُونَ کُفْراً; نزدیک است که فقر انسان را به مرحله کفر برساند».
دلیل همه این است که فقر زمینه انواع انحرافات عقیدتى و اخلاقى را به ویژه در وجود افراد کم ظرفیت فراهم مى سازد. بسیار دیده شده است که افراد فقیر کلمات کفرآمیز بر زبان جارى مى کنند و هنگامى که زن و فرزند خود را گرسنه مى بینند دست به هر کارى مى زنند، قوانین اجتماعى را مى شکنند، آداب و اخلاق انسانى را به فراموشى مى سپارند و براى رفع فقر خود هر کارى را مجاز مى شمارند و اگر شخص فقیر کم ظرفیت واقعا کافر نشود، به مرز کفر نزدیک مى گردد و حداقل رضایت به قضاى الهى را از دست مى دهد.
این احتمال نیز مى رود که مراد از کفر، کفر عملى باشد که همان آلوده شدن به انواع معصیت هاست.
تعبیر به «الْمَوْتُ الاَْکْبَرُ; مرگ بزرگ تر» اشاره به این است که انسان به هنگام مرگ حداقل از مشکلات این جهان آسوده مى شود در حالى که فقیرى که با فقر دست و پنجه نرم مى کند گویى پیوسته در حال جان دادن است.
بنابراین همان گونه که ما به هنگام بیمارى و تهدید به مرگِ جسمانى به دنبال طبیب و درمان به هر سو مى رویم، به هنگامى که فقر دامان فرد یا جامعه را مى گیرد نیز باید براى نجات از آن تلاش و کوشش کنیم.
#نهج_البلاغه_حكمت_163
🖋کانال انس با صحیفه سجادیه
🆔 @sahife2
❇️ #تفسیر_خوانی قرآن کریم
هر روز یک آیه
تفسیر نور – استاد محسن قرائتی
سوره #بقره
#بقره_31
وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاء كُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَي الْمَلاَئِكَةِ فَقَالَ أَنبِئُونِي بِأَسْمَاء هَـؤُلاء إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ (31)
و خداوند همه ى اسماء (حقائق و اسرار هستى) را به آدم آموخت، سپس آنها را به فرشتگان عرضه داشت و فرمود: اگر راست مى گوييد، از اسامى اينها به من خبر دهيد؟
👌 برترى انسان بر فرشتگان، به خاطر علم است. «وعلّم آدم...»
👤استاد #قرائتی
⏺کانال انس با #صحیفه_سجادیه
🆔 @sahife2
base.apk
13.3M
👆این نرم افزار را نصب کنید و از روی آن در این دوره ی تفسیر خوانی با ما همراه باشید
❇️ اعمال روزها و شب های #هفته
🙏 آداب ، اعمال ، ادعیه ، استعاذه ، تسبیح و نماز روز #یکشنبه
👉🏻 1da.ir/tYO2Vq
🙏کانال انس با #صحیفه_سجادیه
🆔 @sahife2