❇️ اعمال روزها و شب های #هفته
🙏 آداب ، اعمال ، ادعیه ، استعاذه ، تسبیح و نماز روز #یکشنبه
👉🏻 1da.ir/tYO2Vq
🙏کانال انس با #صحیفه_سجادیه
🆔 @sahife2
🔹 حذیفه یمانى از رسول خدا (ص) روایت کرده که حضرت فرمود: جماعتى از امّت گذشته مستحق غضب و سخط الهى شده بودند. کودکى در میان آنها بود که همیشه مى گفت:
الحمد للّه ربّ العالمین.
حضرت حق سبحانه وتعالى، به جهت میمنت اثر این کلمه چهل سال عذاب را از آنها دور کرد.
#کرونا
◀️کانال انس با #صحیفه_سجادیه
🆔 @sahife2
🔅 برنامه ی روزانه #حافظ_خوانی
❇️ درد ما را نیست درمان الغیاث
هجر ما را نیست پایان الغیاث
دین و دل بردند و قصد جان کنند
الغیاث از جور خوبان الغیاث
در بهای بوسهای جانی طلب
میکنند این دلستانان الغیاث
خون ما خوردند این کافردلان
ای مسلمانان چه درمان الغیاث
همچو #حافظ روز و #شب بی خویشتن
گشتهام سوزان و گریان الغیاث
#حافظ_غزل_96
🙏کانال انس با #صحیفه_سجادیه
🆔 @sahife2
برنامه ی #مثنوی_خوانی به همراه شرح
❇️ قصهٔ بازرگان کی طوطی محبوس او او را پیغام داد به طوطیان هندوستان هنگام رفتن به تجارت
♦️ بود بازرگان و او را طوطیی
در قفس محبوس زیبا طوطیی
چونک بازرگان سفر را ساز کرد
سوی هندستان شدن آغاز کرد
هر غلام و هر کنیزک را ز جود
گفت بهر تو چه آرم گوی زود
هر یکی از وی مرادی خواست کرد
جمله را وعده بداد آن نیک مرد
گفت طوطی را چه خواهی ارمغان
کارمت از خطهٔ هندوستان
گفتش آن طوطی که آنجا طوطیان
چون ببینی کن ز حال من بیان
کان فلان طوطی که مشتاق شماست
از قضای آسمان در حبس ماست
بر شما کرد او سلام و داد خواست
وز شما چاره و ره ارشاد خواست
گفت میشاید که من در اشتیاق
جان دهم اینجا بمیرم در فراق
این روا باشد که من در بند سخت
گه شما بر سبزه گاهی بر درخت
این چنین باشد وفای دوستان
من درین حبس و شما در گلستان
یاد آرید ای مهان زین مرغ زار
یک صبوحی درمیان مرغزار
یاد یاران یار را میمون بود
خاصه کان لیلی و این مجنون بود
ای حریفان بت موزون خود
من قدحها میخورم پر خون خود
یک قدح مینوش کن بر یاد من
گر نمیخواهی که بدهی داد من
یا بیاد این فتادهٔ خاکبیز
چونک خوردی جرعهای بر خاک ریز
ای عجب آن عهد و آن سوگند کو
وعدههای آن لب چون قند کو
گر فراق بنده از بد بندگیست
چون تو با بد بد کنی پس فرق چیست
ای بدی که تو کنی در خشم و جنگ
با طربتر از سماع و بانگ چنگ
ای جفای تو ز دولت خوبتر
و انتقام تو ز جان محبوبتر
نار تو اینست نورت چون بود
ماتم این تا خود که سورت چون بود
از حلاوتها که دارد جور تو
وز لطافت کس نیابد غور تو
نالم و ترسم که او باور کند
وز کرم آن جور را کمتر کند
عاشقم بر قهر و بر لطفش بجد
بوالعجب من عاشق این هر دو ضد
والله ار زین خار در بستان شوم
همچو بلبل زین سبب نالان شوم
این عجب بلبل که بگشاید دهان
تا خورد او خار را با گلستان
این چه بلبل این نهنگ آتشیست
جمله ناخوشها ز عشق او را خوشیست
عاشق کلست و خود کلست او
عاشق خویشست و عشق خویشجو
#مثنوی_معنوی_84
#مولوی - #مثنوی_معنوی - #دفتر_اول
🙏کانال انس با #صحیفه_سجادیه
🆔 @sahife2
✳️ حکایت " طوطی و بازرگان "
📜بازرگانی یك طوطی زیبا و شیرین سخن در قفس داشت. روزی كه آمادة سفرِ به هندوستان بود. از هر یك از خدمتكاران و كنیزان خود پرسید كه چه ارمغانی برایتان بیاورم, هر كدام از آنها چیزی سفارش دادند. بازرگان از طوطی پرسید: چه سوغاتی از هند برایت بیاورم؟ طوطی گفت: اگردر هند به طوطیان رسیدی حال و روز مرا برای آنها بگو. بگو كه من مشتاق دیدار شما هستم. ولی از بخت بد در قفس گرفتارم. بگو به شما سلام میرساند و از شما كمك وراهنمایی میخواهد. بگو آیا شایسته است من مشتاق شما باشم و در این قفس تنگ از درد جدایی و تنهایی بمیرم؟ وفای دوستان كجاست؟ آیا رواست كه من در قفس باشم و شما در باغ و سبزهزار. ای یاران از این مرغ دردمند و زار یاد كنید. یاد یاران برای یاران خوب و زیباست. مرد بازرگان, پیام طوطی را شنید و قول داد كه آن را به طوطیان هند برساند. وقتی به هند رسید. چند طوطی را بر درختان جنگل دید. اسب را نگهداشت و به طوطیها سلام كرد و پیام طوطی خود را گفت: ناگهان یكی از طوطیان لرزید ازدرخت افتاد و در دم جان داد. بازرگان از گفتن پیام, پشیمان شد و گفت من باعث مرگ این طوطی شدم, حتماً این طوطی با طوطی من قوم وخویش بود. یا اینكه این دو یك روحاند در دو بدن. چرا گفتم و این بیچاره را كشتم. زبان در دهان مثل سنگ و آهن است. سنگ و آهن را بیهوده بر هم مزن كه از دهان آتش بیرون میپرد. جهان تاریك است مثل پنبهزار, چرا در پنبهزار آتش میاندازی. كسانی كه چشم میبندند و جهانی را با سخنان خود آتش میكشند ظالمند.
عالَمی را یك سخن ویران كند روبهان مرده را شیران كند بازرگان تجارت خود را با دردمندی تمام كرد و به شهر خود بازگشت, و برای هر یك از دوستان و خدمتكاران خود یك سوغات آورد. طوطی گفت: ارمغان من كو؟ آیا پیام مرا رساندی؟ طوطیان چه گفتند؟ بازرگان گفت: من از آن پیام رساندن پشیمانم. دیگر چیزی نخواهم گفت. چرا من نادان چنان كاری كردم دیگر ندانسته سخن نخواهم گفت. طوطی گفت: چرا پیشمان شدی؟ چه اتفاقی افتاد؟ چرا ناراحتی؟ بازرگان چیزی نمیگفت.طوطی اسرار كرد. بازرگان گفت: وقتی پیام تو را به طوطیان گفتم, یكی ازآنها از درد تو آگاه بود لرزید و از درخت افتاد و مرد. من پشیمان شدم كهچرا گفتم؟ امّا پشیمانی سودی نداشت سخنی كه از زبان بیرون جست مثلتیری است كه از كمان رها شده و برنمیگردد. طوطی چون سخن بازرگانرا شنید, لرزید و افتاد و مُرد. بازرگان فریاد زد و كلاهش را بر زمین كوبید,از ناراحتی لباس خود را پاره كرد, گفت: ای مرغ شیرین! زبان من چرا چنین شدی؟ ای دریغا مرغ خوش سخن من مُرد. ای زبان تو مایه زیان وبیچارگی من هستی. ای زبان هم آتـشی هم خرمنی چند این آتش در اینخرمن زنی؟ ای زبان هم گنج بیپایان تویی ای زبـان هم رنج بیدرمان تویی بازرگان در غم طوطی ناله كرد, طوطی را از قفس در آورد و بیرون انداخت, ناگهان طوطی به پرواز درآمد و بر شاخ درخت بلندی نشست. بازرگان حیران ماند. و گفت: ای مرغ زیبا, مرا از رمز این كارآگاه كن. آن طوطیِ هند به تو چه آموخت, كه چنین مرا بیچاره كرد. طوطی گفت: او به من با عمل خود پند داد و گفت ترا به خاطر شیرین زبانیات در قفس كردهاند , برای رهایی باید ترك صفات كنی. باید فنا شوی. باید هیچ شوی تا رها شوی. اگر دانه باشی مرغها ترا میخورند. اگر غنچه باشی كودكان ترا میچینند. هر كس زیبایی و هنر خود را نمایش دهد. صد حادثة بد درانتظار اوست. دوست و دشمن او را نظر میزنند. دشمنان حسد و حیله میورزند. طوطی از بالای درخت به بازرگان پند و اندرز داد و خداحافظی كرد. بازرگان گفت: برو! خدا نگه دار تو باشد. تو راه حقیقت را به من نشان دادی من هم به راه تو میروم. جان من از طوطی كمتر نیست. برای رهایی جان باید همه چیز را ترك كرد.
#مولوی - #مثنوی_معنوی - #دفتر_اول
🙏کانال انس با #صحیفه_سجادیه
🆔 @sahife2
انس با صحیفه سجادیه
برنامه ی #مثنوی_خوانی به همراه شرح ❇️ قصهٔ بازرگان کی طوطی محبوس او او را پیغام داد به طوطیان هند
❇️ بود بازرگان و او را طوطیی ...
♦️ مولانا در ورای ظاهر این داستان نظر به اسارت انسان ( که طوطی محبوس نماد آن است) در این عالم خاکی و شوق پیوستن او به یاران رها شده از این عالم ( که طوطیان آزاد هندوستان نماد آنها در این داستانند) دارد.
❇️ ای عجب! آن عهد و آن سوگند کو؟
وعده های آن لب چون قند کو؟
♦️ در اینجا مولانا از داستان خارج می شود و سخن از پیمانی که بین او و خداوند بوده است می کند. سخن از وعده های شیرین معشوق است که وفا نشده اند.
❇️ گر فراق بنده از بد بندگی است
چون تو با بد بد کنی، پس فرق چیست؟
♦️ اگر فراق بنده از خداوند به دلیل بد بندگی کردن است و تو بدی را با بدی دیگری جواب داده ای پس چه فرقی میان بنده و خداوند است؟
❇️ ای بدی که تو کنی در خشم وجنگ
♦️ در این چند بیت مولانا بر این نکته تاکید می کند که حتی جور و جفای معشوق برای عاشق شیرین است و اگر جور و جفا و بدی معشوق تا این حد برای عاشق شیرین باشد پس خوبی کردن او چگونه خواهد بود و چه حلاوتی دارد. مولانا که خواستار چنین جوری از طرف معشوق است، از طرفی نگران است که مبادا ناله های او دیگ کرم و بخشش الهی را به جوش آورد و او از جور خود نسبت به این بنده بکاهد!
❇️ عاشقم بر قهر و بر لطفش به جِد
بوالعجب، من عاشق این هردو ضد
♦️ من بر قهر و لطف معشوق عاشقم . شگفت است که من عاشق دو چیز ضد هستم.
البته آنچه باعث می شود عاشق بر همه ی کارهای معشوق حتی آنها که به ظاهر ضد یکدیگرند عشق بورزد این است که او محو در معشوق است و غیر نیکی چیزی در او و رفتارش نمی بیند.تنها چیزی که برای عاشق مهم است توجه معشوق به اوست. به قول خود مولانا در دیوان کبیر:
آن یار عزیز من بگرفت گلوی من
گفتا که چه می خواهی؟ گفتم که همین خواهم
❇️ والله ار زین خار در بستان شوم
همچو بلبل زین سبب نالان شوم
♦️ به خداوند قسم که اگر از خارستان الهی مرا به بوستانی ببرند مانند بلبل از غم و ناراحتی ناله خواهم کرد.
❇️ این عجب بلبل، که بگشاید دهان
تا خورد او خار را با گلستان
♦️ این بلبل بوستان حق عجب بلبلی است که خار و گل را با هم می خورد و رنج و راحت برایش فرقی ندارد؟ این اصلا بلبل نیست بلکه نهنگی آتشین است که همه ی ناخوشی ها برای او همچون خوشی است. او عاشق کل (کل هستی یا خدا) است و چنان در کل ذوب و فانی شده است که خود تبدیل به کل شده است. او در واقع عاشق خود است و خود را می جوید.
#مثنوی_معنوی_84
🙏کانال انس با #صحیفه_سجادیه
🆔 @sahife2