✳️ حکایت شتردار طمعکارو #مرد_مفلس
🌺 بود شخصی مفلسی بی خان و مان
مانده در زندان و بند بی امان
لقمهٔ زندانیان خوردی گزاف
بر دل خلق از #طمع چون کوه قاف
زهره نه کس را که لقمهٔ نان خورد
زانک آن لقمهربا گاوش برد
هر که دور از دعوت رحمان بود
او گداچشمست اگر سلطان بود
مر مروت را نهاده زیر پا
گشته زندان دوزخی زان نانربا
گر گریزی بر امید راحتی
زان طرف هم پیشت آید آفتی
هیچ کنجی بی دد و بی دام نیست
جز بخلوتگاه حق آرام نیست
کنج زندان جهان ناگزیر
نیست بی پامزد و بی دق الحصیر
والله ار سوراخ موشی در روی
مبتلای گربه چنگالی شوی
آدمی را فربهی هست از خیال
گر خیالاتش بود صاحبجمال
ور خیالاتش نماید ناخوشی
میگذارد همچو موم از آتشی
در میان مار و کزدم گر ترا
با خیالات خوشان دارد خدا
مار و کزدم مر ترا مونس بود
کان خیالت کیمیای مس بود
صبر شیرین از خیال خوش شدست
کان خیالات فرج پیش آمدست
آن فرج آید ز ایمان در ضمیر
ضعف ایمان ناامیدی و زحیر
صبر از ایمان بیابد سر کله
حیث لا صبر فلا ایمان له
گفت پیغامبر خداش ایمان نداد
هر که را صبری نباشد در نهاد
آن یکی در چشم تو باشد چو مار
هم وی اندر چشم آن دیگر نگار
زانک در چشمت خیال کفر اوست
وان خیال مؤمنی در چشم دوست
کاندرین یک شخص هر دو فعل هست
گاه ماهی باشد او و گاه شست
نیم او مؤمن بود نیمیش گبر
نیم او حرصآوری نیمیش صبر
گفت یزدانت فمنکم مؤمن
باز منکم کافر گبر کهن
همچو گاوی نیمهٔ چپش سیاه
نیمهٔ دیگر سپید همچو ماه
هر که این نیمه ببیند رد کند
هر که آن نیمه ببیند کد کند
یوسف اندر چشم اخوان چون ستور
هم وی اندر چشم یعقوبی چو حور
از خیال بد مرورا زشت دید
چشم فرع و چشم اصلی ناپدید
چشم ظاهر سایهٔ آن چشم دان
هرچه آن بیند بگردد این بدان
تو مکانی اصل تو در لامکان
این دکان بر بند و بگشا آن دکان
شش جهت مگریز زیرا در جهات
ششدرهست و ششدره ماتست مات
برنامه ی #مثنوی_خوانی
#مولوی - #مثنوی_معنوی
#مثنوی_معنوی_دفتر_دوم_16
🙏کانال انس با #صحیفه_سجادیه
🆔 @sahife2
انس با صحیفه سجادیه
✳️ حکایت شتردار طمعکارو #مرد_مفلس 🌺 بود شخصی مفلسی بی خان و مان مانده در زندان و بند بی امان لقم
✳️ حکایت شتردار طمعکارو #مرد_مفلس
🌺 مفلسي بي خان و مان بود كه در زندان سپري مي كرد و در بند بود. او هر روز هر چه غذا براي ساير زندانيان مي آورند همه را مي خورد و آنها گرسنه مي ماندند و جرأت گلايه نيز نداشتند...
تا كه روزي همه زندانيان جمع شدند و به فرستاده قاضي شهر كه براي سر كشي به زندان رفته بود، شكايت كردند و ماجراي آن مفت خوار را گفتند. آنان گفتند: «سلام ما را به قاضي برسان و بگو اين مردك در هر طعام و غذا و خوراك خود را شريك مي كند و بي اينكه رعايت حالي كسي را بكند، طعام همه را مي خورد و چيزي براي كسي نمي گذارد. انگار سه سال است در زندان قحطي آمده و غذايي براي كسي يافت نمي شود. زيرا او به چيزي رحم نمي كند. اكنون ما در خواستي داريم. يا اين گاوميش از اين زندان برود، يا اين كه خود قاضي هر روز غذاي او را به مقدار لازم براي او بفرستد و ما را از شر او خلاص كند. وكيل به نزد قاضي رفت و شكايت زندانيان را برايش بازگو كرد.
قاضي كه اوضاع را چنين ديد، آن زنداني را به نزد خود خواند و علت را جويا شد. بعد از مدتي پرس و جو متوجه شد كه حرف زندانيان راست بوده. رو به آن زنداني پر خور كرد و گفت: برخيز و از اين زندان برو و ساكن خانه خود باش. مرد با پر رويي تمام به قاضي گفت: خان و مان و زندگي من توهستي. اين زندان براي من چون بهشت است. پس مرا از آن بيرون نكن و بگذار همينجا زندگي كنم.
قاضي پس از شنيدن سخنان او، رو به او كرد و گفت:اين حرف ها را تمام كن. شاهد تمام كارها و آزارهايت زندانيان بوده اند كه تعداد آنها كم هم نيست. مرد جواب داد: آنها دروغ مي گويند. زيرا غرض ورزند و از اين رو به غلط گواهي و شهادت داده اند.
قاضي رو به وكيل خود كرد و گفت:اين مرد را دور تا دور شهر بچرخانيد و در همه جا جار بزنيد كه او دروغگو و مفلس و قلاش است و بگوييد كه هيچ كس نسيه اي به او ندهد.
زيرا هر كس چنين كاري كند و اين مرد قرض او را پس ندهد و شكايت به پيش من بياورند، من اين مرد را به زندان نخواهم افكند.
سربازان حكومتي او را بر شتري نشاندند و دور تا دور شهر گرداندند و بر سر هر گذر و كوي و برزن فرياد زدند كه اين مرد، مفلس است و هيچ چيز ندارد. هيچ قرض و وامي به او ندهيد در صورت چنين عملي، عقوبت آن با خودتان خواهد بود. وي را به همه جا بردند و مردم جمع شده و بر چهره او به درستي خيره مي شدند تا چهره اش در ياد آنها بماند.
شب شد و مرد را از شتر پياده كردند. صاحب شتر آمد و گفت: منزلم اكنون دور است و دير هم شده. مي شود به اين حيوان زبان بسته كاهي بدهي تا بخورد؟ زيرا از صبح شترم را سوار شده بودي. اكنون هزينه اي بده.
مرد مفلس جواب داد: تا كنون داشتيم چه مي كرديم؟ اين همه دور تا دور شهر جار زدند كه من مفلسم و هيچ چيز ندارم، اينك تو طلب كاه و هزينه از من مي كني؟ تو از طمع پر بودي براي همين گوشهايت كر شده بود و هيچ چيز نمي شنيدي.
مولانا در اين داستان قصد بيان اين را داشت كه گاه چنان #طمع و حرص، چشم و گوش دل را كر مي كند، كه صداي حقيقت را نمي شنويم.
🔈 http://radio.iranseda.ir/timeArchivePart/?VALID=TRUE&ch=16&ti=03:00&d=5/13/2017
#مثنوی_معنوی_دفتر_دوم_16
🙏کانال انس با #صحیفه_سجادیه
🆔 @sahife2
✳️ حکایت #مرد_مفلس
🌺 با وکیل قاضی ادراکمند
اهل زندان در شکایت آمدند
که سلام ما به قاضی بر کنون
بازگو آزار ما زین مرد دون
کندرین زندان بماند او مستمر
یاوهتاز و طبلخوارست و مضر
چون مگس حاضر شود در هر طعام
از وقاحت بی صلا و بی سلام
پیش او هیچست لوت شصت کس
کر کند خود را اگر گوییش بس
مرد زندان را نیاید لقمهای
ور به صد حیلت گشاید طعمهای
در زمان پیش آید آن دوزخ گلو
حجتش این که خدا گفتا کلوا
زین چنین قحط سهساله داد داد
ظل مولانا ابد پاینده باد
یا ز زندان تا رود این گاومیش
یا وظیفه کن ز وقفی لقمهایش
ای ز تو خوش هم ذکور و هم اناث
داد کن المستغاث المستغاث
سوی قاضی شد وکیل با نمک
گفت با قاضی شکایت یک بیک
خواند او را قاضی از زندان به پیش
پس تفحص کرد از اعیان خویش
گشت ثابت پیش قاضی آن همه
که نمودند از شکایت آن رمه
گفت قاضی خیز ازین زندان برو
سوی خانهٔ مردریگ خویش شو
گفت خان و مان من احسان تست
همچو کافر جنتم زندان تست
گر ز زندانم برانی تو برد
خود بمیرم من ز تقصیری و کد
همچو ابلیسی که میگفت ای سلام
رب انظرنی الی یوم القیام
کاندرین زندان دنیا من خوشم
تا که دشمنزادگان را میکشم
هر که او را قوت ایمانی بود
وز برای زاد ره نانی بود
میستانم گه به مکر و گه به ریو
تا بر آرند از پشیمانی غریو
گه به درویشی کنم تهدیدشان
گه به زلف و خال بندم دیدشان
قوت ایمانی درین زندان کمست
وانک هست از قصد این سگ در خمست
از نماز و صوم و صد بیچارگی
قوت ذوق آید برد یکبارگی
استعیذ الله من شیطانه
قد هلکنا آه من طغیانه
یک سگست و در هزاران میرود
هر که در وی رفت او او میشود
هر که سردت کرد میدان کو دروست
دیو پنهان گشته اندر زیر پوست
چون نیابد صورت آید در خیال
تا کشاند آن خیالت در وبال
گه خیال فرجه و گاهی دکان
گه خیال علم و گاهی خان و مان
هان بگو لا حولها اندر زمان
از زبان تنها نه بلک از عین جان
برنامه ی #مثنوی_خوانی
#مولوی - #مثنوی_معنوی
#مثنوی_معنوی_دفتر_دوم_17
🙏کانال انس با #صحیفه_سجادیه
🆔 @sahife2