eitaa logo
˒‌ سـٰاجدھ‌ ִֶָ 🇵🇸 ˓
4.6هزار دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
1.8هزار ویدیو
141 فایل
بسم‌ ِاللّٰھ نزدیك‌ترین‌حال ِ‌بنده‌به‌خداوند‌،حالت ِ‌سجود‌ست 🤍. - — - رفیق؛ اگه نمازت رو محافظت نکنی، حتی میلیاردها قطره‌ اشك هم برای اهل‌بیت بریزی؛ درآخرت نجاتت نمیده . -[ اولویتت #خدا باشه . - — - - تبلیغات ِچنل: @tabsajed⤷ *کپی‌مجاز‌ه‌به‌جزمحفل‌ها.
مشاهده در ایتا
دانلود
زندگی همیشه آنطور که می‌خواهیم پیش نمی رود! صبر می‌خواهد ، شُکر می‌خواهد، دعا می‌خواهد. @sajad110j
گفت‌:حاج‌آقا؟‌ -من‌توبہ‌کردم!خدا‌میبخشہ‌!؟ +گفت‌چۍمیگۍ!؟ تو‌کہ‌با‌پاۍخودت‌اومدۍمگہ‌میشہ‌نبخشہ‌؟! خدا‌دنبال‌فرار‌کرده‌ها‌ست @sajad110j
نماز عشق باز؎نیست! مبارزه است.🥷🏿' مبارزه ا؎ تکراری با نَفس.🌸'
🙃🍃 در آغاز فصل عاشقی زندگی شهید هر کسی چیزی می‌گفت. یکی می‌گفت دویست سکه، و دیگری می‌گفت کم است. بزرگ مجلس گفت‌ مهریه را کی گرفته و کی داده، اما به دختر ارزش می دهد. در تمام این حرفها و چانه زنی‌های مهریه من همه حواسم به حسن بود،هر بار که صدای حضار مجلس بلند می‌شد و صدای دیگری بلند تر،حسن غمگین و غمگین‌تر می‌شد و هر لحظه ناراحتی‌اش بیشتر میشد، تا اینکه صبرش سرآمد و به پدرم گفت‌: حاج آقا اجازه می‌دهید من با فاطمه خانم چند دقیقه خصوصی صحبت کنم... وقتی به اتاق رفتیم گفت‌: کالا که نمی‌خواهم بخرم که در قبالش بخواهم یک تعداد خاصی سکه بدهم، یک پیشنهاد می‌دهم، اگر شما هم راضی باشید، به حضار مجلس هم همان را می گوییم. نظرت با هفت سفر عشق: قم،مشهد،سوریه،کربلا، نجف،مکه،مدینه چیست؟ و هر تعداد سکه که خودت مشخص کنی.. همسر @sajad110j
به وقت رمان 🌿
🌿هوالمحبوب 🌿 🌿به روایت 🌿 🌿معادله غیر قابل حل . . رفتم تو ... اولش هنوز گیج بودم ... مغزم از پس حل معادلات رفتارش برنمی اومد ... . چند دقیقه بعد کلا بیخیال درک کردنش شدم ... جلوی چشم های گیج و متحیر مندلی، از خوشحالی بالا و پایین می پریدم و جیغ می کشیدم ... تمام روز از فکر زندگی با اون داشتم دیوونه می شدم اما حالا آزاد آزاد بودم ... . . فردا طبق قولم لباس پوشیدم و اومدم دانشگاه ... با بچه ها روی چمن ها نشسته بودیم که یهو دیدم بالای سرم ایستاده ... بدون اینکه به بقیه نگاه کنه؛ آرام و محترمانه بهشون روز بخیر گفت ... . بعد رو کرد به منو با محبت و لبخند گفت: سلام، روز فوق العاده ای داشته باشی ... . . بدون مکث، یه شاخ گل رز گذاشت روی کیفم و رفت ... جا خورده بودم و تفاوت رفتار صد و هشتاد درجه ایش رو اصلا درک نمی کردم ... . . با رفتنش بچه ها بهم ریختن ... هر کدوم یه طوری ابراز احساسات می کرد و یه چیزی می گفتند ولی من کلا گیج بودم ... یه لحظه به خودم می گفتم می خواد مخت رو بزنه ... بعد می گفتم چه دلیلی داره؟ من که زنشم. خودش نخواست من رو ببره ... یه لحظه بعد یه فکر دیگه و ... . کلا درکش نمی کردم .. 🌿ادامه دارد...
🌿هوالمحبوب 🌿 🌿به روایت 🌿 🌿حلقه . نزدیک زمان نهار بود ... کلاس نداشتم و مهمتر از همه کل روز رو داشتم به این فکر می کردم که کجاست؟ ... . به صورت کاملا اتفاقی، شروع کردم به دنبالش گشتن ... زیر درخت نماز می خوند ... بعد وسایلش رو جمع کرد و ظرف غذاش رو در آورد ... . . یهو چشمش افتاد به من ... مثل فنر از جاش پرید اومد سمتم ... خواستم در برم اما خیلی مسخره می شد ... . . داشتم رد می شدم اتفاقی دیدم اینجا نشستی ... تا اینو گفتم با خوشحالی گفت: چه اتفاق خوبی. می خواستم نهار بخورم. می خوای با هم غذا بخوریم؟ ... . ناخودآگاه و بی معطلی گفتم: نه، قراره با بچه ها، نهار بریم رستوران ... دروغ بود ... . خندید و گفت: بهتون خوش بگذره ... . . اومدم فرار کنم که صدام کرد ... رفت از توی کیفش یه جبعه کوچیک درآورد ... گرفت سمتم و گفت: امیدوارم خوشت بیاد. می خواستم با هم بریم ولی ... اگر دوست داشتی دستت کن ... . . جعبه رو گرفتم و سریع ازش دور شدم ... از دور یه بار دیگه ایستادم نگاهش کردم ... تنها زیر درخت ... . . شاید از دید خانوادگی و ثروت ما، اون حلقه بی ارزش بود اما با یه نگاه می تونستم بگم ... امیرحسین کلی پول پاش داده بود ... شاید کل پس اندازش رو . 🌿ادامه دارد...
ختم صلوات به نیابت از شهیدان گمنام به حضرت زینب (س) لینک زیر صلوات شمار هست وارد بشین و تعداد صلوات دلخواهتون رو هدیه کنید https://EitaaBot.ir/counter/aiqy برای دیگران هم بفرستید تا همه بتونند شرکت کنند
- بسم‌الله‌سه‌ساله‌ارباب(:
روزمون رو با سلام به آقاجانمون شروع کنیم(: - السلام علیک یا بقیه الله یا حجه الله یا خلیفه الرحمن یا صاحب‌الزمان "عج" ! سیدی و مولای، الامان الامان . . .🌱
•°|🦋|°• 💫⃟📸¦→ 💫⃟📸¦→ @sajad110j
# •°|🦋|°• 💫⃟📸¦→ ﻤﯾﻧوﯾسم ؏ـشق ࢪاتفسيࢪﻤۍآﯾﮂﺣسين:)) ♡ @sajad110j