تـــٰاریــخ تڪــࢪاࢪ مے شــود.....؛
حـࢪملـهٔ دیـࢪوز،!!!!!
ڪـودڪ ششمــٰاهه ࢪا هــدف مےگیـرد...؛
و حــࢪمـلـه امــࢪوز،!!!!!
نــوزاد هـفـتࢪوزه ࢪا…💔
هَــل مــن نـٰاصـر یـنصـࢪ المـظـلـوم؟!
#فلســطــین 🇸🇩
S A J E D E H _ 3 1 3
-حـٰاجۍدلمبَدجورهواتوڪرده؛
ڪاشمیشدبـٰامعجزها؎برگردۍ :(
-معجزها؎مثلِظهور🥺🕊
#حاج_قاسم
S A J E D E H _ 3 1 3
˒ سـٰاجدھ ִֶָ 🇵🇸 ˓
💞﷽💞 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 #بهار_هامون #قسمت_پنجم در و برای شیما باز کردم و بیخیال نشستم روی کاناپه و مشغول
💞﷽💞
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#بهار_هامون
#قسمت_ششم
صدای مرد مسن و مهربون خیلی برام آشنا بود اما...
مرد: احمدم پسرم، تو هیئت
پریدم وسط حرفش و گفتم:
من: آهان بله...
یاد همون شبی که رفتم هیئت افتادم، همون شبی که به لباس قرمزم چپ چپ نگاه کردن اما
وقتی حالا یکی از عزادارا بد شد تونستم با علم پزشکی که خییلی کم ازش استفاده می کردم،
به دادش برسم...!!!!
منظورم از کم استفاده کردن این بود که مدام توی بیمارستان و مطب نبودم، یعنی اصلا مطبی
نداشتم...
مطب نداشتم چون دوست نداشتم...!!! چون احتیاجی به پولش و معطلیشو پر کردن وقتم
نداشتم...
روزی چند ساعت به بیمارستان های محروم میرفتم تا چند تا عمل انجام بدم و از اینکه کسی
رو به زندگی برگردوندم لبخند بزنم، همین....
اون شب شمارمو همین احمدآقا گرفت و گفت اگه کسی نیازمند بود واسه عمل شمارمو میده
بهش تا باهام تماس بگیره...
من: شرمنده نشناختم...
احمد آقا: خواهش میکنم، خوبی؟ کجایی نیومدی دیگه دکتر...
من: جای ما اون جا نیست احمد آقا...
انگار لیاقت ندارم دیدی ک...
نذاشت ادامه بدم و گفت:
احمد: لیاقت داشتی ک دعوت شدی...
مصطفی و بچه ها شاید تو نگاه اول زود قضاوت کردن تو بزرگی کن و به دل نگیر بابا...
هیئت ساعت هشت شروع میشه...
عاشورا تموم شد اما تازه اول ماجراس...
اول اسارت بی بی زینب و بچه های یتیم کاروان...
تازه دلشون غم داره...
واسه همدردی بیا...
ما که کسی نیستیم...
آقای صاحب عزا منتظرته...
خدا نگهدارت...
نذاشت حرف بزنم و قطع کرد...
* * *
شیما کلاه حوله لباسیو روی سرم حرکت داد و گفت:
شیما: سرتو خشک کن درد نگیره عزیزم، همینطوری خیس میذاری بعد میگی سرم درد
میکنه...
گفت:
شیما: میخوام کدبانو شم، شام چی میخوری بپزم برات آقا؟؟؟
خیره به صفحه ی خاموش گوشی گفتم:
من: شام نمیخوام، میخوام برم هیئت...!!!
روی پام نشست و همینطور که بوسه ای به پیشونیم میزد گفت:
شیما: هیئت؟؟؟!!!
تو از کی تا حاال هیئت برو شدی؟؟؟
شونه بالا انداختم و گفتم:
من: نمیدونم..!!! حالا که شدم... میای بریم؟؟؟
پوزخندی زد و گفت
شیما: من بیام هیئت؟؟؟ همون تو میری کافیه...!!!
بلند شدم و گفتم:
من: پس به سلامت، من میخوام برم بیرون توأم برو...
* * *
من: سلام احمد آقا...
احمد آقا دست از چای ریختن برداشت و شیر سماور بزرگی که کنارش بود و بست، با لبخند
نگاهم کرد و گفت:
احمد: به به سلام آقا هامون، خوش اومدی...
من: ممنون، چیکار میکنین؟
احمد آقا: دارم چای یه رنگ میکنم راحت باشیم واسه ریختنش...
من: میخوایین من چای بریزم؟؟
احمد: نه بابا، تو برو بشین داخل روضه گوش کن...
سرمو انداختم پایین و گفتم:
من: من نرم داخل بهتره..
احمد آقا: چرا ؟؟؟
من: آخه یه جوری نگاه میکنن که...
نذاشت حرفمو تموم کنم
احمد اقا: غلط کردن، هرکی چپ نگاهت کرد حسابش با صاحب خونس... من که کسی نیستم
مهم نگاه آقاست که صاحب مجلسه، اون نگاهت کرده و دعوت نامه فرستاده برات، اگه اون
نمیخواست تو الان اینجا نبودی، پس برو و نگران هیچی نباش...
رفتم داخل، دیر رسیده بودم انگار، سخنرانی تموم شده بود و به سینی زنی رسیده بود...
اون روزی که رفته بودم یه گوشه نشسته بودم اما اون روز...
.
enc_16901216330949882104895 (1).mp3
3.78M
برای این روزهایمان..
#کودکانغزه
S A J E D E H _ 3 1 3
آقایبهجتگفتندخودامامرضــافرمودند:
کهممکننیست،
ممکننیست،
ممکننیست
کسیبهمنپناهبیاورد
ودستخالیبیرونبرود.!💛🥺
S A J E D E H _ 3 1 3
مردفقطخودت،بقیہاداش
روهمنمیتونندربیارن🙂✨
S A J E D E H _ 3 1 3
ناو آمریکایی در سواحل یمن مورد هدف حمله موشکی قرار گرفت✌️
#ایران_مقتدر
#ایران_قوی
#ایران_قدرتمند
#فلسطین
#طوفان_القصی
S A J E D E H _ 3 1 3
9.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این دختربچه چی از جنگ میفهمه..
به صورت مظلومش یه نگاه بندازید🥺
بعضی کلیپها واقعا آتیشم میزنه 💔
#فلسطین
S A J E D E H _ 3 1 3