˒ سـٰاجدھ ִֶָ 🇵🇸 ˓
چند نفر میدید به ما ؟ تگ میزارم #فور @gomnam19
چقدر هم که فور کردید
May 11
˒ سـٰاجدھ ִֶָ 🇵🇸 ˓
_
-كانرَجُلاًيعيشُ
فيالدنيالكنّهلميكنمنأهلِها ..
+مردیبودکهدردنیازندگیمیکرد
امااهلِدنیانبود...!(:
‹ #سـردآر_دلهـا›
ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ
「➜• @sajad110j」
˒ سـٰاجدھ ִֶָ 🇵🇸 ˓
🤍✨🤍✨🤍✨🤍✨🤍✨🤍✨ #تمامِمن پارت³⁴: دوسه روزی بیشتر از نبود محمد نگذشته بود که خانه ی خودمان را ترجیح
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🤍✨🤍✨🤍✨🤍✨🤍✨🤍✨
#تمامِمن
پارت³⁵:
اسمم را صدا زد؛ به سبک خودش. همین که خودم را از زیر تخت بیرون کشیدم برق را روشن کرد. خودش بود. با همان ریش مشکی و موهای لخت که حالا کمی ژولیده شده بود و چهره اش را نمکی تر کرده بود. دستان مردانه و انگشتان کشیده اش را به سمت بالا برد و گفت:«من تسلیمم!اون وسیله دفاعی روبنداز اونور» کاتر را روی تخت انداختم.دستش را جلوی صورتم تکان میدهد:
+چیه؟ چرا اینجوری نگاه میکنی؟ نکنه انتظار داشتی پیدات نکنم؟ فقط سرت زیر تخت بود!
خودش بود، خودِ خودِ خودش:
+فرمانده؟ نکنه به سربازا هم اینجوری قایم شدنو یاد میدی؟
خندیدم، آن شب خیلی خندیدم. بودنش بزرگ ترین نعمتی بود که میتوانستم داشته باشم و نمیخواستم از دستش بدهم. شب روی بالکن مستقر شدیم و از لابلای برگهای گل هایی که مامان به من هدیه داده بود؛ آسمان و شهر را نگاه کردیم. ترکیب نورهای رنگی ساختمان و تیر برقها با تاریکی فضا صحنه دلنشینی را به وجود آورده بود. انگار روی زمین ساخته شده توسط خدا اکلیل از جنس نور پاشیده باشی.نگاهی به نیم رخم انداخت. انگار خستگی این چند ماه در چهره ام دیده میشد. پرسید:
+خیلی خسته ای مگه نه؟
مکثی کردم:
_مشخصه؟
با حرکت سر حرفم را تایید کرد:
_خب به هر حال نبودن آدمی مثل تو آدمو پیر میکنه
نفسی عمیق از روی غرور کشید...
ادامه دارد...