🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗 مگه آدم بدا عاشق نمیشن 💗
قسمت17
از بغلش اومدن بیرون ماریا خوب یادم میاد:
به من دست نزن...
من خاله ای به اسم ماریا ندارم...
داشتم میرفتم که دستمو کشید:
صبرکن خاله بزار توضیح بدم
_دیگه نیازی بهت ندارم
همون موقع ک نیازت داشتم نبودی
منو نخواستی الان اینجا چی میخوای
لیلا دوید سمتم :
آروم باش امیر چی شده ایشون کین؟
_هیچکس بریم بعد باز میایم
ماریا:دخترم تو یه چیزی بهش بگو
راضیش کن به حرفام گوش بده
گفتم نمیخوام گوش بدم به حرفات
لیلا:خانم شما یه لحظه اینجا باشید
دست منو کشید برد یه گوشه:
ماریا همون خالته که گفتی؟
سرمو به علامت اره تکون دادم لیلا:
چرا به حرفاش گوش نمیدی؟
نیازی ندارم ...
لیلا:لابد حکمتی توشه عزیزم
همین الان خالتم بیاد سر بزنه
_وایی لیلا وایی از دست تو ...
نمیتونم بهت نه بگم
پرید لوپمو بوسید:
بدو بریم پیش خالت
برگشتیم پیش ماریا
_فقط بخاطر لیلا برگشتم
ماریا:مرسی دخترم
نشستیم کنار قبر
ماریا:اونوقتی که تورو آوردن در خونه جانی هم خونه بود قبلش زنگ زده بودن گفتن تورو میارن جانی قبول نمیکرد تهدیدم کرد
اگه بیارمت تو خونه بچه هارو میبره منم نتونستم تورو قبول کنم بچه هام بودن اگه میبردشون اذیتشون میکرد اگه جانی میرفت من جایی رو نداشتم برم بعد از دوسال که جانی مرد دنبالت گشتم نبودی میتونی از دختر خالت بپرسی...
_دیگه مهم نیست ماریا:
منو ببخش پسرم
_اگه منو پسرت میدونستی ولم نمیکردی ماریا:ببخش منو ببخش
لیلا دم گوشم گفت:
زشته امیر بنده خدا ببین حقم داشت
_تو طرف اونی یا من
لیلا:امیر
_باشه باشه تسلیم
رو به ماریا گفتم:
میبخشمت چون شاید اگه تو منو ول نکرده بودی من ب اینجاها نمیرسیدم این ستاره رو پیدا نمیکردم...
ماریا:زنته؟
لیلا:ایشاالله چند وقت دیگه عروسیمونه
ماریا سرشو انداخت پایین...
برگشتم سر قبرو نگاه کردم
_خاله
با تعجب سرشو آورد بالا
_شما هم دعوتین خانواده ی منین
یهو پرید بغلم بعلش کردم
بوی مامانو میداد سرشو بوسیدم
لیلا با لبخند بهمون نگاه میکرد با اسرار های مارایا رفتیم هتلی که بودن انگاری اونا هم برگشتن ایران...
برگشتیم ایران ماریا هم باما برگشت فردا باید میرفتیم بیمارستان امشب قرار بود با خاله اینا بریم بیرون دوست داشتم روزهای اخر شاد باشم...
لیلا:امیر تو خوب میشی خب؟
باید خوب بشی فهمیدی؟
من اینجا تنهام...
امیر تو که منو تنها نمیذاری نه؟
امیر قول بده قول بده امیر من ک جز تو کسی رو ندارم تو همه کس منی اگه تو بری من هدفی ندارم تو این دنیا بخوام بمونم امیر میمونی مگه نه؟امیر ترکم نمیکنی نه؟
همین جور داشت گریه میکرد اشکاشو پاک کردم:هیسسسسس بس کن لیلا بس کن پاشو ببینم نگاش کن تورو خدا زیر چشماش سیاهه پاشو مردم دارن چپ چپ نگام میکنن فک میکنن من چیزی به تو گفتم پاشو ببینم پاشو
یدونه زد به بازوم:
مسخره من دارم اذیت میشم تو میخندی؟
بغلش کردم
لیلا:زشته امیر زشته ولم کن
دیگه حرف نمیزنی؟
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗 مگه آدم بدا عاشق نمیشن 💗
قسمت18
نمیشن لیلا:باشه باشه
ولش کردم
ماریا:خاله جون چرا لیلا گریه میکنه
_هیچی خاله یکم بی قراری میکنه
ماندانا( دختر ماریا):
راسی لیلا جون خانوادت کجان؟
لیلا سرشو انداخت پایین
لیلا بچه پرورشگاهی بود
_ لیلا خانوادشو از دست داده لیلا سرشو آورد بالا با لبخند بم نگاه کرد
ماندانا:اخی عزیزم خدا رحمتشون کنه لیلا:ممنون
راستی خاله مانی کجاس....
خاله:اون داره درس میخونه کاناداس
_بزرگ شده حسابی پس خاله:
آره پسرم کپی خودت شده...
بریم خونه دیگه من خسته شدم لیلا:
حق با مانداناس دیر وقته
_خیله خب بریم
سوار ماشین شدیم خاله اینارو در خونشون پیاده کردیم
لیلا شب میری یا میمونی لیلا:
میمونم فردا صبح باهم بریم
رفتم سمت خونه
لیلا:یه اهنگ بزار دیگه
_مگه محرم نیست .
لیلا:عزیزم تمام شد اهنگ غمگین بزار
دستمو بردم سمت ضبط :
اینم به افتخار خانمم
˒ سـٰاجدھ ִֶָ 🇵🇸 ˓
زهراء... انا علی :)💔
غسلها و کفنها؛
ثم جلس وحيداً يبکيها؛
بعدها همس في لحدها:
زهراء أنا علي ..
غسلش داد و کفنش کرد؛
آنگاه تنها نشست و برایش گریست؛
و بعد آرام درون کفن گفت:
زهرا ؛ منم علی...
هدایت شده از ˒ سـٰاجدھ ִֶָ 🇵🇸 ˓
•بِـسّمِاللـھِ الْـرَحمنِاَلـرَّحیم⊰♥️🌿⊱•
مطلقا ًمنصف نیست که امامی زنده، تنها باشد؛ پس منتظرنما نباش، جان برای انتظارت گرو بگذار!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زهرا
منم علی ......💔
ساجده|𝑺𝒂𝒋𝒆𝒅𝒆𝒉
هدایت شده از 『𝑵𝒂𝒎𝒊𝒓𝒂|🇵🇸🇮🇷』
این پیام و فور کنید ،
یه پیام از چنل تون اینجا فور میشه !
#فور
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این تلافی اُحد
کینه خیبر،مانده 💔
ساجده|𝑺𝒂𝒋𝒆𝒅𝒆𝒉
اے تاج سر عالم פּ آـבم زهرا / از کوـבکے ام בل بـہ تو בاـבم زهرا
آن روز کـہ من هستم פּ تاریکے قبر / جان حسنت برس بـہ ـבاـבم زهرا
ساجده|𝑺𝒂𝒋𝒆𝒅𝒆𝒉
‹•🖤•›
بهروضهکارندارمزمینکمیخیساست
خــداکـندکهکسـیمادرشزمـیننخورد
#فاطمیه
ساجده|𝑺𝒂𝒋𝒆𝒅𝒆𝒉
به پشت پیراهن نوشتند:
می رویم تا انتقام سیلی مادر بگیریم..
#فاطمیه🍂
.
.
از میان #در و دیوار صدا مـیآید
یک نفر ناله کنان پشت دری،گفت علـی
یک نفر دست به #پهلو ،به زمین افتاده
مـادری خورد زمین و پسری گفت علـی
#فاطمیه
#ایوایمادرم🕊🖤✨
بیاییدایندنیایبیارزشرا
رهاکردهوبهخودبیاییم؛
وفکرکنیمکهآیاتمامِ 'خوشیهایدنیا'
بهلحظهاینارضایتیِ #امامزمان ارزشدارد؟!
#شھیدفرهادجرائی♥️
┄
#تلنگرانه
استـٰادرائفیپوریہحرفقشنگیزدمیگفت :
توروزقیـٰامتازتنمیپرسنسینوسزاویہ⁹⁰درجہ چندمیشہ؛ولیقطعاًمیپرسنواسہظهورچیکـٰار کردی؟؟
بـٰاشہقبول...!
تولیدکنندهنیستی،توزیعکنندهکهمیتونیباشی.
همینالانازخودمونبپرسیم
برایظهورمَهدیفـٰاطمہچہکردیم.؟
هدایت شده از ˒ سـٰاجدھ ִֶָ 🇵🇸 ˓
•بِـسّمِاللـھِ الْـرَحمنِاَلـرَّحیم⊰♥️🌿⊱•
یه سلام بدیم خدمت آقاجانمون :)!
- السلام علیک یا حجه الله فی ارضه
السلام علیک یا عین الله فی خلقه
السلام علیک یا صاحبالزمان
سیدی و مولای الامان الامان . . .🌱
میگفتوقتیعاشق
خدابشی
دیگههیچگناهی
بهتنمیچسبه
راستمیگفت🙂
#شهیدانه
ساجده|𝑺𝒂𝒋𝒆𝒅𝒆𝒉
دغدغهاش از شهادت ؛
کارِ فرهنگی بود !
به مادرش میگفت
دعا کنید من موثر باشم . .
شهید شدم یا نشدم ؛
مهم نیست !
هروقت هم که بحثِ
شهادت میشد ؛ میگفت
افوض امری الی الله
هرچه خدا بخواهد (:
#شهید_مصطفی_صدر_زاده
༄ساجده|𝑺𝒂𝒋𝒆𝒅𝒆𝒉