eitaa logo
˒‌ سـٰاجدھ‌ ִֶָ 🇵🇸 ˓
4.6هزار دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
1.8هزار ویدیو
141 فایل
بسم‌ ِاللّٰھ نزدیك‌ترین‌حال ِ‌بنده‌به‌خداوند‌،حالت ِ‌سجود‌ست 🤍. - — - رفیق؛ اگه نمازت رو محافظت نکنی، حتی میلیاردها قطره‌ اشك هم برای اهل‌بیت بریزی؛ درآخرت نجاتت نمیده . -[ اولویتت #خدا باشه . - — - - تبلیغات ِچنل: @tabsajed⤷ *کپی‌مجاز‌ه‌به‌جزمحفل‌ها.
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗خانم خبرنگار و آقای طلبه💗 پارت۵١ نمیدونستم الان دقیقا کجام و کجا دارم میرم... فقط دارم پشت سر ماشین اونا میرم... اینجا (شهرک پردیسان) خونه محمد ایناس که... دختره در خونه محمد اینا پارک کرد... خودش و محمد از ماشین پیاده شدن و رفتن توی ساختمون... دنیا دور سرم میگشت... حالم خراب بود... اشکام دوباره جاری شدن فاطمه اس داد: (حتما خیلی خوش گذشته که مارو فراموش کردی ماشین مردم و بردار بیار میخوایم بریم شام بخوریم زود باش) شام بخورن... مگه ساعت چنده... ای وای من... سریع دور زدم و با بدختی راه رو پیدا کردم و برگشتم حرم... نمیخواستم تا مطمئن نشدم هیچ حرفی بزنم درباره چیزایی که دیدم. اشکامو پاک کردم و از ماشین پیاده شدم. زنگ زدم فاطمه و بالاخره پیدا شون کردم. بعد سلام و علیک و تشکر بابت ماشین نشستم نمازمو خوندم. بعد نماز ریحانه گفت: خب آقا محمدجواد رو دیدی؟ چی باید میگفتم... خدایا ببخش ولی مجبورم... _نه عزیزم. راستش تا حالم که دیر کردم تو خیابونای قم گم شده بودم فاطی: عه جدی من فکر کردم با همین _نه بابا ندیدمش فاطی: خب زنگ بزن بیاد اینجا... دیگه نمیخواد غافلگیرش کنی بیخیال بابا _باشه بعد دربارش فکر میکنم از کنار بقیه بلند شدم و رفتم رو به روی حرم ایستادم... همون جایی که برای اولین بار محمد رو دیدم... به گنبد بی بی نگاه میکردم و اشکام بی اختیار میریخت... همون جا روی زمین نشستم و شروع کردم به گلایه کردن... _من اومدم اینجا محمدو ببینم... اومدم خوشحالش کنم... فکر میکردم اگه یه مرد راست گو تو کل دنیا باشه محمده... محمد به من دروغ گفت امروز... بی بی خودت بگو چه برداشتی کنم... من نمیخوام قضاوت کنم... اول یه دختر به اسم صداش میزنه... بعد سوار ماشین دختره میشه... بعد توی پارک باهم زیر بارون قدم میزنن... بعد به من دروغ میگه... بعد دختره رو میبره خونشون... احساس میکردم اشکام ممکنه اون قدر بباره که سیل بیاد... یه صدا بین این همه شلوغی به گوشم آشنا اومد...یه صدا که گفت : فاطمه صبرکن کجا میری سرمو از رو زانوم بر میدارم. با شک به سمتی که صدا ازش اومد نگاه میکنم. از تصویری که میبینم دیوونه میشم... محمده... محمده منه... خدای من... با همون دختره... داشت اونو صدا میزد... تازه تونستم درست ببینمش چهره زیبایی داشت و چشماش خاکستری بود.... دختره دوباره جلو شد... محمد این بار بلندتر صداش زد: فاطمهههه کجا میری صدای دختره تو گوشم پیچید: نگران نباش جواد میرم زیارت و زود میام نترس گم نمیشم این و گفت و صدای خنده ش توی فضا پیچید. قلبم به شدت درد گرفته بود... نمیتونستم نفس بکشم...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗خانم خبرنگار و آقای طلبه💗 پارت۵٢ با احساس خیش شدن صورتم چشمامو باز کردم. یه زن میانسال و یه پسر جوون کنارم بودن... چشمامو که باز کردم پسره که خیره شده بود تو صورتم نگاهشو پایین انداخت... زن میانسال: مادر به هوش اومدی؟ نمیدونستم از چی حرف میزنه... گنگ نگاهش کردم... زنمیانسال: دخترم نشسته بودی وسط صحن داشتی گریه میکردی یهو بیهوش شدی من از پشت گرفتمت وگرنه سرت خورده بود رو زمین دور از جون یه چیزیت میشد. ذهنم دوباره به کار افتاد... همه اتفاقای امروز مثل نوار فیلم از جلوی چشمام رد شد و اتفاق آخر مثل خنجره فرو رفته توی قلبم باعث شد از درد چشمامو ببندم پسر جوون: خانم چیشدید؟ حالتون خوب نیست زن مینسال: وای امیر برو ماشینو روشن کن ببریمش بیمارستان... _نه نه ممنون من حالم خوبه... بببخشید شرمنده شماهم اذیت شدید... زن میانسال: مادر این چه حرفیه توهم جای دخترمی . مطمئنی حالت خوبه؟ _بله ممنون لطف کردید. التماس دعا. با کمک خانومه بلند شدم و حرکت کردم برم داخل حرم... رفتم اول چنگ زدم به ضریح تا نگهم داره چون ممکن بود هر لحظه بیوفتم... و همین اتفاقم افتاد... کنار ضریح بی بی زانو زدم... ضریح رو توی دستم گرفتم و اشک ریختم... خدایا باورش برام سخته... خدایا یعنی ممکنه... از فکری که به ذهنم اومده بود داشتم دیوونه میشدم... قلبم درد گرفته بود... حالم بد بود... خیلی بد... هیچ کس نمیتونه اون لحظه رو تصور کنه که قلبم چجوری به سینم میکوبید... حتی توان فکر کردنم نداشتم... _بی بی... من به محمد عشق پاکی داشتم... من قلبمو خالصانه بهش هدیه دادم... من باهاش روراست بودم...من... به هق هق افتاده بودم... خدایا باورم نمیشه... خدای من دختره رو دوباره دیدم... نشسته بود یه گوشه و سرش تو گوشیش بود... یه یاعلی گفتم و از جام بلند شدم و رفتم نزدیکش... اول میترسیدم بخوام چیزی بگم... ولی دلمو زدم به دریا و کنارش نشستم. _سلام به طرف من برگشت... چشماش خیلی قشنگ بود... فاطمه: سلام. بفرمایید _من فائزم... با بهت نگام کرد و یه ذره ترسید... ولی دوباره آروم شد و گفت: کدوم فائزه؟ _من نامزد محمدجوادم... فاطمه با پوزخند: اگه تو نامزدشی پس من کی شم؟ احساس میکردم جریان خون توی بدنم قطع شد...نمیتونستم باور کنم حرفاشو... اومدم باهاش حرف بزنم شک و تردیدم تموم شه... ولی این الان داره میگه.... نه... داره دروغ میگه... من مطمئنم.... خدایا دروغ میگه... مگه نه...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗خانم خبرنگار و آقای طلبه💗 پارت۵٣ نه نمیتونم باور کن این حرفو... تردید داشتم ولی سعی کردم با اطمینان حرف بزنم... _من نمیدونم شما چیکاره محمده منی... فقط میدونم یکی از اقوامشی قطعا.... و میخوام ازتون بپرسم... پرید وسط حرفم و گفت: هه... ببین خانومی من و محمدجواد از بچگی به اسم هم بودیم. جواد عاشق من بود برای من میمرد. تا همین یک ماه پیش که اومد خواستگاری تو. نمیدونم چجوری گولش زده بودی. ولی دوباره خودش زنگ زد و گفت فاطمه من اشتباه کردم من تورو از بچگی دوس داشتم. منم پاشدم اومدم قم پیشش خالم شوهرخالم همه دوس دارن من عروسشون بشم نه یه غریبه. جواد خودش میخواست بهت بگه از زندگیش بری بیرون ولی عذاب وجدان داشت و نگفت. برا همین قرار بود من زنگ بزنم بهت بگم پاتو از زندگیمون بکشی بیرون. الان که میبینمت چه بهتر پس الان میگم لطفا برو و دیگه مزاحم من و نامزدم نشو. بهتره هر راه ارتباطی که باهاش داری رو قطع کنی چون من راضی نیستم حتی شمارتو داشته باشه. اینو بدون اگه کنارته فقط بخاطر عذاب وجدانه وگرنه قلبش پیش منه. واقعا خیلی اعتماد به نفست بالاست که فکر کردی جواد تورو دوس داره. هه امیدوارم مزاحم زندگیم نشی. چون اگه ببینم مانع رسیدن من و عشقم بهم شدی اون وقته که نفستو میبرم. خدانگهدار این حرفارو زد و بلند شد و رفت... هنگ کرده بودم... توی بهت بودم... شاید یک ساعت طول کشید تا بفهمم چی گفته و چه بلایی سرم اومده... فاطمه رو از پشت لایه اشکی که جلوی چشمامو گرفته بود دیدم که به سمتم میومد فاطی: تو کجایی چرا گوشیتو جواب نمیدی فقط تونستم اسمشو صدا بزنم.... _ف...فا...طم...ه... فاطمه با ترس گفت: فائزه چیشده نمیتونستم حرف بزنم... اصلا نمیتونستم... فاطی: تورو قرآن حرف بزن فائزه نمیتونستممممم به همون قران نمیتونستم... هق هق گریه ام بلند شده بود خیلیا نگاهم میکردن... فاطی: فائزه تورو جون جواد حرف بزن بگو چیشده قسم جون اون باعث شد شدت گریه ام بیشتر بشه خودمو انداختم تو بغل فاطمه و زار زدم... اونم پا به پام گریه کرد و دوباره قسم میداد که حرف بزنم... قسم جون جواد حتی بهم روحیه حرف زدن داد... توی بغل فاطمه گریه کردم و گفتم... گفتم از هر چیزی که امروز دیدم و شنیدم... دیگه تحمل نداشتم بخدا... بخدا قسم نداشتم... دنیا پیش چشمام سیاه شد.
خب یه ربع دیگه چالشه
اسامی شرکت کنندگان ۱-عشق المهدی ۲-مهسا✓ ۳-سید محمد جواد ۴-مطهره ۵-مهدی✓ ۶-ایدا✅
20.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شاه دین از اسب افتاد 💔😔 🇮🇷|‎‎‌‌‎‎‌‌‎‎‌@sajad110j|
چالش پاسخ دادن به سوالات بحث برانگیز اسم واقعی : مهسا لقب:بی خیال غذای موردعلاقه : پیتزا و همبرگر هل و هوله ی مورد علاقه :چیپس فلفلی عشقه قبلی:ندارم عشقه فعلی:ندارم عشقه فعلی:ندارم بین عشقو خانوادت کیو انتخاب می کنی:خانوادم متنفرم از : کسایی که ادعای رفاقت میکنن عشقه آینده: نوشیدنی موردعلاقه : لیموناد موقعیت : مغرور : فاز: ماه تولد :مهر شده آرزو کنی بمیری: نه دود و دم :هیچی نقطه قوت :اینکه نشون میدم به همه بیخیالم رفقای فابریک :ندارم اخلاق:نمی‌دونم بقیه باد نظر بدن روحیه: اگه اسم دختر بودم:مهسا اگه اسم پسر بودم:نیاوش تیپ و قیافه:خوبه دعوا:نیستم کینه ای:نیستم وضعیت عاشقی:عاشق کسی نیستم وسیله دعوا:پا هام رفیق باز : قبلا بودم الان نیستم خانواده: خیلی دوستشون دارم اعتقادات:مذهبی ورزش: تکواندو سرگرمی: تکواندو خوبی کردن: شوخی:نمیکنم داوطلب مرگ: حسود:نیستم جمله سنگین:ندارم جواب های مدیر
چالش پاسخ دادن به سوالات بحث برانگیز اسم واقعی : محمد مهدی لقب: حاج محمود غذای موردعلاقه : کباب هل و هوله ی مورد علاقه : بستنی ترجیحا ایس پک عشقه قبلی: نداشتم عشقه فعلی: ندارم بین عشقو خانوادت کیو انتخاب می کنی: عشق متنفرم از : مصی علینژاد نوشیدنی موردعلاقه : اب هویج موقعیت :... مغرور : نیستم فاز: .... ماه تولد : اذر شده آرزو کنی بمیری: بله (سر درس) نقطه قوت : درس رفقای فابریک : ندارم اخلاق: خوب روحیه : قوی و کار کن تیپ و قیافه: مهندس گونه دعوا: نکردم تا حالا کینه ای: نیستم وضعیت عاشقی: تنها وسیله دعوا: شمشیر رفیق باز :نیستم اعتقادات: مذهبی ورزش: فوتبال سرگرمی: بازی کامپیوتری شوخی:.... حسود: نیستم جمله سنگین:...... جواب آقا مهدی
‌نباید از اون دسته پاچه‌خوار هایی باشید که سر کلاس میگن “استاد قرار بود امتحان بگیرینا”. 🇮🇷|‎‎‌‌‎‎‌‌‎‎‌@sajad110j|
َ قشنگ‌ترین و درحین حال تلخ‌ترین پدر دختری دنیا✨(: 🇮🇷|‎‎‌‌‎‎‌‌‎‎‌@sajad110j|
هدایت شده از بہ‌ سوے نوࢪ❥
با حمایت‌هاتون ( که میدونم نمی‌کنید ) مارو خوشحال میکنید ؟! .