eitaa logo
˒‌ سـٰاجدھ‌ ִֶָ 🇵🇸 ˓
4.6هزار دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
1.8هزار ویدیو
141 فایل
بسم‌ ِاللّٰھ نزدیك‌ترین‌حال ِ‌بنده‌به‌خداوند‌،حالت ِ‌سجود‌ست 🤍. - — - رفیق؛ اگه نمازت رو محافظت نکنی، حتی میلیاردها قطره‌ اشك هم برای اهل‌بیت بریزی؛ درآخرت نجاتت نمیده . -[ اولویتت #خدا باشه . - — - - تبلیغات ِچنل: @tabsajed⤷ *کپی‌مجاز‌ه‌به‌جزمحفل‌ها.
مشاهده در ایتا
دانلود
˒‌ سـٰاجدھ‌ ִֶָ 🇵🇸 ˓
•❤️‍🩹⛓•
گناه‌میکنه ؛ بعد‌میگه‌قراره‌‌توبه‌کنم ، ببخشیدولی‌عزرائیل‌‌قبلش‌ باهاتون‌‌هماهنگ‌‌نمیکنه . .؛ 👀 |شهیدعباس‌دانشگر| › ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ 「➜• @sajad110j
.توهرجایگاهی که باشیم چه پروفسور باشیم،چه معلم چه رئیس جمهور.. اگه به امام زمان اتصال نداشته باشیم جاهلیم! چقدر متصلیم؟( : ‹
˒‌ سـٰاجدھ‌ ִֶָ 🇵🇸 ˓
به سرِ شانه مردم چه‌ نیازیست! تا سرم هست به دیوار اباعبدالله... ‹
شهادت لباس ِ تک سایزیه که باید تن ِ آدم به اندازه‌ی ِ اون در بیاد . هروقت به سایز ِ این لباس تک سایز‌ دراومدی ؛ پرواز می کنی ، مطمئن باش ! ‹ شهیدآوینی ›
˒‌ سـٰاجدھ‌ ִֶָ 🇵🇸 ˓
دل‌من‌تنگِ‌ضریح‌است‌حرم‌می‌خواهم کیست‌تاکعبه‌یِ‌شش‌گوشه‌نشانم‌بدهد؟
˒‌ سـٰاجدھ‌ ִֶָ 🇵🇸 ˓
_
_بیخیال‌هر‌لغت‌نامه‌‌؛بدان، عشق‌معنایۍ‌ندارد‌جزحسین:)♥️!" ‹› ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ 「➜• @sajad110j
✨ثواب یهویی✨
🤍✨🤍✨🤍✨🤍✨🤍✨🤍✨ پارت³¹: خستگی این چند روز سفر در جانم لانه کرده بود و قصد رفتن هم نداشت. روال زندگی هم تکراری شده بود. هر روز صبح بیدار می‌شدم و اکثراً با نامه عذرخواهی محمد که روی در یخچال می‌چسباند مواجه می‌شدم که می‌نوشت:«خیلی ببخشید فرمانده امروز باید یکم زودتر می‌رفتم پادگان نتونستم بمونم با هم صبحونه بخوریم» آخرش هم قلبی، گلی، درختی، شکلکی چیزی می‌کشید تا مثلاً از دلم در بیاورد. به نبودن‌هایش عادت کرده بودم. ظهر هم که معمولاً از بیرون برمی‌گشتم (و آن بیرون شامل خانه رها یا پروژه عکاسی می‌شد) با تمام خستگی برنج و خورشتی آماده می‌کردم و گوشه‌ای می‌نشستم و مشغول می‌شدم به کتاب خواندن تا محمد بیاید.روز های تیر ماه به همین روال پیش رفت و تیر، جایش را به مرداد داد. محمد کم کم داشت آماده میشد برای سفر. اهمیت نمازش برایش خیلی زیاد بود و همین موجب شد کفش هایش را بدزدند. در راه برگشت از مشهد ایستادیم ومسجدی پیدا کردیم برای اقامه نماز. نماز را خواندیم و از مسجد بیرون زدیم که صحنه ای مقابل چشممان ظاهر شد: کفش محمد را برده بودند! و فقط کفش محمد را؛ کفش های اسپرتی که برای تولدش از عزیز هدیه گرفته بود. خم به ابرو نیاورد. پلاستیکی را با خنده و شوخی به پایش بست بت این امید که در مشهد کفش فروشی پیدا کند... ادامه دارد...