eitaa logo
˒‌ سـٰاجدھ‌ ִֶָ 🇵🇸 ˓
4.4هزار دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
1.7هزار ویدیو
141 فایل
بسم‌ ِاللّٰھ نزدیك‌ترین‌حال ِ‌بنده‌به‌خداوند‌،حالت ِ‌سجود‌ست 🤍. - — - رفیق؛ اگه نمازت رو محافظت نکنی، حتی میلیاردها قطره‌ اشك هم برای اهل‌بیت بریزی؛ درآخرت نجاتت نمیده . -[ اولویتت #خدا باشه . - — - - تبلیغات ِچنل: @tabsajed⤷ *کپی‌مجاز‌ه‌به‌جزمحفل‌ها.
مشاهده در ایتا
دانلود
˒‌ سـٰاجدھ‌ ִֶָ 🇵🇸 ˓
-
مـٰاࢪاببخش‌گریہ‌ۍ‌سیـرۍ‌نکرده‌ایم، چشمان‌خشكِ‌ما‌خجل‌ازایـن‌عزای‌تـو💔:)! › ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ 「➜• @sajad110j
شهیدبرونسی: خدايا...! اگر میدانستم با مرگ من يک دختر در دامان حجاب میرود، حاضربودم هزاران بار بميـرم، تا هزاران دختر در دامان حجاب بروند!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تـــازه‍ می‌فهــمم، چــرا مشکیسـت رنـگ چــادر... مـــاه را تـاریـکـی شــب آنقدر جـذاب کـرد🙂❤️‍🔥 ‹ ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ 「➜• @sajad110j
4_5801091951658801235.mp3
13.03M
جانم حَسن ‹› ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ 「➜• @sajad110j
❤️ اَللّهُمَّ                   کُنْ لِوَلِیِّکَ              الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ         صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلی آبائِهِ     فی هذِهِ السّاعَه وَفی کُلِّ ساعة   وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً         وَعَیْناً حَتّی تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ              طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها                       طَویلا اللّٰهُمّ صلِّ على مُحمّد و آلِ محمد و عجل فرجهم🤲🏻
خدایی باورش سخته😂😑
🤍 وقتی مریم رو دید هول شد. مریم هم از اینکه فاطمه با پویان صحبت میکرد، تعجب کرد. به فاطمه سلام کرد. فاطمه با لبخند گفت: _سلام.بالاخره کلاست تموم شد. پویان از اینکه اینقدر راحت،ناراحتی شو پنهان کرد،جا خورد.فاطمه که متوجه شد مریم از صحبت کردن با پویان تعجب کرده،گفت: _آقای سلطانی برای همیشه دارن از ایران میرن. امروز اومدن دانشگاه که با همکلاسی هاشون خداحافظی کنن.منم خواستم ازشون تشکر کنم. رو به پویان کرد، و بدون اینکه نگاهش کنه،گفت: _جناب سلطانی،من برای تمام حمایت های برادرانه ای که این مدت از من کردید،ازتون ممنونم.امیدوارم زندگی تون پر از خیر و خوبی باشه.هرکجا باشید خدانگهدارتون باشه. برگشت و رفت. پویان خیلی ناراحت بود.تو دلش گفت کاش افشین سر عقل بیاد. سرشو آورد بالا. چشمش به مریم افتاد که داشت نگاهش میکرد.مریم به زمین نگاه کرد و گفت: _خانم نادری کسی رو که لطفی بهش بکنه، هیچ وقت فراموش نمیکنه و همیشه براش دعا میکنه.دعای خیرش همیشه همراه شماست..موفق باشید. مریم هم رفت. پویان همونجا ایستاده بود و به رفتن اونا نگاه میکرد. با خودش گفت، کاش میتونستم همراه پدرومادرم نرم و همینجا بمونم. افشین چندبار باهاش تماس گرفت، ولی پویان جواب نمیداد.به خونه رفت. افشین رو دید که روبه روی پدرومادر پویان نشسته و باهم صحبت میکردن. -تو اینجا چکار میکنی؟ افشین طلبکار گفت: -تو چرا جواب تلفن منو نمیدی؟ باهم به اتاق پویان رفتن. پویان با ناراحتی به افشین خیره شده بود.افشین که معنی نگاهش رو فهمید با خنده گفت: -چرا اون دختر اینقدر برات مهم شده؟!! -وقتی شناختمش فهمیدم چقدر دوست دارم خواهر داشته باشم. افشین قهقهه بلندی زد. وقتی چهره پویان رو دید ساکت شد ولی با لبخند گفت: -وقتی بری آلمان دیگه خواهران و برادران برات بی معنی میشه. پدر پویان با سینی پذیرایی وارد شد و بحث عوض شد. به اصرار پدرومادر پویان،افشین اون شب پیش پویان موند.ولی دیگه حرفی از فاطمه نگفتن. تو فرودگاه، افشین آخرین نفری بود که پویان بغلش کرد تا خداحافظی کنه.کنار گوشش گفت: -جان پویان فراموشش کن. افشین از این همه اصرار کلافه شد. گفت: _تو که میدونی،نمیتونم..تا الان هم بخاطر گل روی تو کاری باهاش نداشتم. پویان فقط نگاهش میکرد؛با التماس. مادرش گفت: -پویان جان،دیگه بریم پسرم. افشین گفت: -صدات میکنن،برو. -خیلی نامردی..نمیبینی دارم التماست میکنم خواهرمو اذیت نکنی؟! با ناراحتی نگاهش کرد و رفت. افشین مات و مبهوت به رفتن پویان نگاه میکرد...
🤍 افشین مات و مبهوت به رفتن پویان نگاه میکرد.تا لحظه آخر منتظر بود، دوباره نگاهش کنه، ولی پویان دیگه برنگشت، تا برای بار آخر به افشین نگاه کنه. وقتی هواپیما پرواز کرد، افشین ناراحت شد که بخاطر و ، عزیزترین آدم زندگیش رو ناراحت کرد. هیچ وقت پویان رو اونقدر ناراحت ندیده بود. یه راست رفت خونه ش. تصمیم گرفت بیخیال فاطمه نادری بشه؛بخاطر پویان. چند روز از رفتن پویان گذشت. روزهای افشین طولانی و کسل کننده بود.برای سرگرمی دانشگاه میرفت. حوصله هیچکسی رو نداشت. از قیافه ش معلوم بود بداخلاق تر از همیشه ست.هیچکس حتی پسرها هم نزدیکش نمیشدن. روی نیمکتی نشسته بود، و چشمش به تلفن همراهش بود که دختری چادری از جلوش رد شد.سرشو آورد بالا،مریم مروت بود. یاد پویان افتاد. با خودش گفت پویان هم چه سلیقه ای داره.آخه این دختر چی داره مثلا؟! از روبه روی مریم،فاطمه نزدیک میشد. مریم گفت: -سلام دختر خوب،کجایی پس؟! فاطمه هم لبخند زد و گفت: -سلام عزیزم.جای پارک پیدا نمی... نگاهش به افشین افتاد، لبخندشو جمع کرد، مسیرشو عوض کرد و با مریم رفتن.افشین به رفتن مریم و فاطمه خیره بود، که کسی کنارش نشست و گفت: _نمیخوای سیلی ای که بهت زده تلافی کنی؟ نگاهش کرد. آریا بود،شرورترین پسر دانشگاه.با تمسخر به افشین خیره شده بود. افشین بلند شد که بره، آریا گفت: -میتونم کمکت کنم که انتقامتو ازش بگیری. افشین داشت وسوسه میشد، ولی به آریا نگاه هم نمیکرد.آریا گفت: -باعث خجالته که یه دختر بزنه تو گوشت و جلوی همه سکه یه پولت کنه. بخاطرش با صمیمی ترین دوستت دعوات بشه ولی تو ازش انتقام نگیری. افشین یاد پویان افتاد، یاد نگاه آخرش،حرف آخرش.تو دلش گفت بخاطر پویان فراموشش میکنم. بدون اینکه به آریا نگاه کنه،رفت. دو هفته بعد، از پیتزافروشی بیرون اومد و سمت ماشینش میرفت. جلوتر پسری کنار خیابان ایستاده بود. ماشینی براش ترمز کرد. راننده دختری باحجاب بود. دختر شیشه ماشین رو پایین داد و با لبخند گفت: _به به.. آقای خوش تیپ..افتخار میدید درخدمت باشیم؟ پسر هم با لبخند سوار شد. افشین به دختر خیره شده بود.خشکش زده بود.فاطمه نادری بود. ماشین حرکت کرد و رفت. ولی افشین هنوز به جایی که ماشین ایستاده بود،نگاه میکرد. تو دلش داد میزد. این دختره که خودش اینکاره ست. تحویل بگیر آقاپویان، جات خالی خواهرتو ببینی. دختره فیلم بازی میکرده برات. اون شب تصمیم گرفت، هم کاری کنه که فاطمه ازش عذرخواهی کنه،هم آبروش رو ببره. از فردای اون شب، مرتب میرفت دانشگاه،نه برای کلاس، برای فهمیدن برنامه فاطمه. مریم داروسازی میخوند و فاطمه پرستاری. فقط یکی از کلاسهاشون مشترک بود.اما معمولا باهم برمیگشتن خونه. مریم و فاطمه باهم سمت ماشین فاطمه میرفتن.فاطمه سویچشو از کیفش درمیاورد که موتورسواری کیفش رو دزدید. مریم گفت: -حالا تو کیفت چی بود؟ -به کاهدون زده.آخه تو کیف دانشجو جماعت چی پیدا میشه جز جزوه؟..آخ.. جزوه هام.. و خندید. -از دست تو! دزد کیفتو زده میخندی؟!! پول و مدارک شناسایی نداشتی توش؟ -فقط کارت دانشجوییم توش بود.پول نقد هم اونقدی توش نبود.گوشیم بود و جزوه هام. مریم نگران گفت: -تو گوشیت چیزی نداشتی؟ -چی مثلا؟ -عکس و فیلم خصوصی؟ -نه بابا.من با گوشیم عکس و فیلم بی حجاب نمیگیرم...سویچ رو به مریم نشان داد و گفت: _شانس آوردی سویچمو از کیفم درآوردما وگرنه الان باید به خرج جناب عالی میرفتیم خونه. -چه دل گنده ای تو.من اگه جای تو بودم الان نمیتونستم رانندگی کنم. -آخ مریم،جزوه هامو چکار کنم؟ افشین کیف فاطمه رو روی میز خالی کرد....
بِسـم‌ِرَب‌ِّنآمَــت‌ْکھ‌اِعجٰآزمیکنَد•• یـٰااُمٰـاهْ🌼•• سلام‌روزتون‌معـطربه‌نآم‌‌ امام‌صـٰآحِبَ‌الزمٰان؏💛.•
و  تنها با یادِ خدا دل‌ها آرامش می‌گیرد!:)): ‹
عشق چیه؟ عشق یعنے: خدابااینڪه‌این همه‌گناه‌ڪردیم‌‌بازم مثلہ‌همیشه، انقدرآبرومون‌روحفظ‌ڪرد.✨ ‹
😏🙃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بُرد با اوناییه که فهمیدن زندگی ارزش غصه خوردن نداره.... ‹
کم نبودند کسانی که از این دنیا رفتن و در نامه‌ی اعمالشون فقط این ثبت شده بود که : [ می‌خواست آدم خوبی باشد ] اما برای خوب شدن نه حرکتی کرد .. نه سرعتی داشت و نه سبقتی !🚶🏻‍♂ ‹
˒‌ سـٰاجدھ‌ ִֶָ 🇵🇸 ˓
-
من‌ به‌ قربان‌ خدا تا که‌ مرا‌ غمگین‌ دید ؛ بهر ِ خوشحالی‌ ِ من‌ در دلم‌ انداخت‌ تورا ❤️‍🩹:)) › ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ 「➜• @sajad110j
بِسـم‌ِرَب‌ِّنآمَــت‌ْکھ‌اِعجٰآزمیکنَد•• یـٰااُمٰـاهْ🌼•• سلام‌روزتون‌معـطربه‌نآم‌‌ امام‌صـٰآحِبَ‌الزمٰان؏💛.•
˒‌ سـٰاجدھ‌ ִֶָ 🇵🇸 ˓
-
• اللہُمَ أَرِنِی الطَّلْعَتَہ الرَّشیدَة • خدایا بہ من بنمایان آن جمال با ࢪشادت ࢪا🌿✨ . .
˒‌ سـٰاجدھ‌ ִֶָ 🇵🇸 ˓
-
-تو را ندیده‌ام اما عمریست کہ درگیر توام . .
˒‌ سـٰاجدھ‌ ִֶָ 🇵🇸 ˓
-
خبرازآمدنتمنندارمتوولی؛ جانمنتانفسیماندهخودترابرسان . .❤️‍🩹؛)